موفقیت ایدئولوژیها در میدان عمل، در کنار عوامل دیگر، مدیون چگونگی پیوند آنها با مناسبات مادی است. این شامل دین، بهعنوان ایدئولوژی هم میشود. ادیانی که متولیان آن دین را در کنار مورد معنوی برنامهای برای ادارهی اجتماع و سیاست دانستهاند، همیشه یکی هم دنبال تغییر مناسبات مادی به نفع خویش بودهاند. هیچ ایدئولوژیِ نمیتواند بدون تعیین تکلیف خود با مناسبات مادی و بهرهوری از آن در میدان عمل به موفقیتی دست یابد. چه در هر قالبی که بخواهد فعلیت یابد، از همان قدم نخست به امکانات و منابعی نیاز دارد که تأمین آن مستلزم تعیین تکلیف با مناسبات مادی و امکان دسترسی به امکانات و منابع است.
در طول تاریخ، ایدئولوژیهایی که نتوانستهاند با مناسبات مادی رابطه ایجاد کرده و از منابع آن بهرهمند شوند، در سطح نظر باقی مانده یا شکست خوردهاند. سطح تلاش در تغییر مناسبات مادی و بهرهوری از منابع و امکانات آن از یک ایدئولوژی تا دیگری میتواند متفاوت باشد. آنچه اما در کل مطرح است، این است که ایدئولوژیها دنبال تغییر مناسبات مادی به نفع خویش و بهرهوری از منابع و امکانات آن اند. پوشش روایی هرچه باشد، ایدئولوژی از اسلام سیاسی تا سوسیالیم و همه، در عمل دنبال تغییر در مناسبات مادی به نفع خویش و بهرهوری از آن میروند.
با توجه به مقدمهی بالا، در ادامه به مسألهی «تاجیکها و اسلام سیاسی؛ مناسبات مادی» پرداخته میشود. با این پرسش: اسلام سیاسی آنجا که با موفقیت منجر به شراکت تاجیکها در قدرت شد، چگونه مناسبات مادی را در بافت اجتماعی مربوط به این قوم تشکیل داد؟
از آنجا که اسلام سیاسی با ادعای داشتن برنامه برای اجتماع، سیاست و اقتصاد فعالیت مینماید، آن را بهعنوان ایدئولوژی در نظر داریم. استدلال ما این است که اسلام سیاسی از نشانی تاجیکها نه تنها که در جنبه سیاسی آن نتیجه نداده و شکست بهبار آورده بلکه در جنبه مادی آن نیز مناسبات نابرابری را در بافت اجتماعی تاجیکها بهوجود آورده که باعث ایجاد تضاد درونی-طبقاتی نزد آنها شده است. موردی که بهعنوان سدی در برابر مبارزهی رهاییبخش برای عدالت اجتماعی قرار گرفته است.
در افغانستان رسم بر وابستگی بوده و بیشتر براساس امکانات خارجی حکومت و سلطهطلبی شده است. این روش در دورههای مختلف باعث شکلگیری مناسبات مادی نابرابر به نفع گروههای در قدرت شده است. شبهدولتهای افغانستان هرگز نتوانستهاند با صداقت و برنامهای عمل کنند که زمینهی تولید ثروت در داخل کشور فراهم آید. این دولتها به وابستگی رضا دادهاند و از اینجا خود را در موقعیتی دیدهاند که برای مردم پاسخگو نباشند. حتا حساب پولی را هم که تحت عنوان مالیه از مردم ستاندهاند، پس ندادهاند. از جهتی، تاریخ افغانستان تاریخ دزدی بهنام مردم و از جیب آنها است. این دزدی در دورهای میان رأس قبیله تقسیم شده، در دورهای ثروت و تجارت بزرگ خانوادگی بهوجود آورده و در جایی هم باعث شراکت خانوادگی فراقومی شده است. روایت هرچه بوده، مناسبات مادی چنین عمل کرده است.
تاجیکها در افغانستان بهصورت مستقل با اسلام سیاسی به قدرت دست یافتند. دوره کوتاه حبیبالله کلکانی به یک صورت و دوره مجاهدین و تشکیل «دولت اسلامی افغانستان» بهصورتی دیگر. جدای از این دو دوره، در دورههای دیگر در سطحی از قدرت دیوانی و نظامی برخوردار بودهاند که تفکیک «مستقل» در بالا مورد اسلام سیاسی را از آن جدا میسازد. البته بحث وابستگی ایدئولوژیک به بیرون از افغانستان و وارداتی بودن اسلام سیاسی هم مطرح است که مورد دیگری است و با آنچه در بالا گفته شد، در جنبه داخلی آن، منافاتی ندارد. باری، پس از جنگهای داخلی و دوره نخست طالبان، در زمان «دولت موقت افغانستان»، «دولت انتقالی افغانستان» و «جمهوری اسلامی افغانستان» نیز تاجیکها از همین نشانی (اسلام سیاسی و جهاد) شریک قدرت شدند. اینجا بیشتر بر مناسبات مادی این دوره میپردازیم. با این یادآوری که تاجیکها بخشی از ایدئولوژی اسلام سیاسی در افغانستان بودهاند و این پروژه نزد اقوام دیگر نیز با تفاوتها و شباهتهای وجود داشته است.
اسلام سیاسی که تاجیکها با بیرق آن «جهاد» کردند و به قدرت رسیدند، به لحاظ مادی مناسبات نابرابری را در بافت اجتماعی مربوط به این قوم بهوجود آورد. نسبت این نابرابری از شروع جهاد تا سقوط جمهوری اسلامی افغانستان بهصورت فاجعهباری رو به رشد بود. رهبری جهاد و اسلام سیاسی طبقه متمولی را تشکیل داد که اتحاد و افتراقشان در سیاست برمبنای منافع مالی و تجاریشان صورت میگرفت. بر همین مبنا در جایی متحد میشدند و در جایی رقابت میکردند. در جایی هم با همتایان خود از اقوام دیگر «ائتلاف» تشکیل میدادند و به گروه خودی پشت میکردند. امکانات مالی اینها روز تا روز رو به ازدیاد بود و سقفی برای آن در نظر نداشتند.
امروز وقتی در شهرها، کوچهباغها و درههای جغرافیایی مربوط به تاجیکها بگردید، در میان خانههای ساده و گلی و روزگار روستایی مردم، خانهها، باغها، مهمانخانهها و قصرهای را میبینید که هیچ شباهتی با سازههای مردم و آنچه مال آنها است، ندارند. این خانهها، باغها، مهمانخانهها و قصرها با امکانات مادی نابرابری اعمار شده که رهبران جهادی تاجیک و روابط نزدیک آنها از اسلام سیاسی به آن رسیدند. در کنار این نابرابری ملموس در کوچهباغها و درههای بیرون از کابل، نمایندگان اسلام سیاسی تاجیک در مناطق «بالانشین» و «سبز» شهر کابل نیز خانه و زمین غضب کردند و برای خود قصر و بلندمنزل ساختند. بیشتر از این هم زر اندوختند و با ارقام نجومی در حسابهایشان بهنام خود و خانوادههایشان در خارج امکانات و تجارت فراهم ساختند.
اسلام سیاسی مناسبات مادی نابرابری را در بافت اجتماعی تاجیکها ایجاد کرد که این بافت را از درون دچار تضاد طبقاتی از این نوع ساخت. این تضاد شیرازهی همبستگی اجتماعی این قوم را از هم پاشید. مردم از یکطرف خود را میدیدند که با وجود جنگیدن در رکاب رهبران جهادی و اسلام سیاسی به دشواری میتوانستند قوت لایموتی پیدا کنند و طرف دیگر آن رهبران را که هر روز فربه و فربهتر میشدند. یکطرف خانههای گلی و روزگار بد خود را میدیدند که تغییری در آن نیامده و طرف دیگر خانهها، باغها، مهمانخانه و قصرهای اینها را. یکطرف فرزندان خود را میدیدند که باید برای ادامهی تحصیل آنها از نان کم خود کم میکردند و طرف دیگر فرزندان این رهبران را که از همه امکانات برخوردار بودند و برای درسی که نمیخواندند، به خارج فرستاده میشدند.
رهبران تاجیک از نشانی جهاد و اسلام سیاسی ثروتی را قبضه کردند که با آن خود را از مردم جدا و از آنان بینیاز دیدند. با زمینهی فسادی که با همکاری رهبران پشتون در رأس و همتایان دیگرشان از اقوام دیگر در قاعده بهوجود آورده بودند به شراکت تجاری فراقومی پرداختند و خواست عدالت اجتماعی را در کل نادیده گرفتند. در این راستا تا جایی پیش رفتند که مردم نیز خود را از آنان جدا دیدند و دیگر اعتباری برای آنان قایل نشدند. از همین رو وقتی در پایان روز خواستند در مقابل طالب موقعیت و سرمایهی خود را حفظ کنند، کسی در کنار آنان برای دفاع قرار نگرفت. آنها نیز با اندوختههای که در جاهای مختلف داشتند خود را از پذیرفتن خطر بینیاز دانستند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. اکنون هم در حالیکه از هیچ اعتباری برخوردار نیستند، هنوز با همان ادبیات فریبکارانه بهدنبال ایجاد فرصتی مثل قبل برای شراکت دوباره در مناسبات قدرت و ثروت اند.
در نتیجه میتوان گفت در کنار اینکه اسلام سیاسی بهعنوان یک پروژه سیاسی از نشانی تاجیکها در چند دوره با شکست مواجه شده، در مسألهی مناسبات مادی نیز مسألهساز بوده و باعث ایجاد مناسبات مادی نابرابر و تضاد درونی-طبقاتی در بافت اجتماعی آنها گردیده و از این ناحیه سدی در مقابل مبارزه برای عدالت اجتماعی بوده است. اسلامگرایی تاجیکها در دوره حبیبالله کلکانی به یک صورت و در زمان مجاهدین و دوره جدید بهصورت دیگر با شکست مواجه شد. در کنار این شکست سیاسی که باید سه نوبت برای درس گرفتن از آن کافی باشد، در بعد مادی هم این ایدئولوژی تغییری در زندگی تاجیکها نداشته است. جز همان رهبرانی که خود و روابط نزدیکشان فربه و فربهتر شدند، مردم عام تاجیک چیزی از جهاد و اسلام سیاسی بدست نیاوردند. تغییر کیفیای در زندگی آنان از این ناحیه بهوجود نیامده که باعث پیشرفت اجتماعی-فرهنگی و تغییر مناسبات مادی در زندگی آنها گردد.
از این رو امروز بیشتر از هر زمانی جوان تاجیک دلیلی ندارد که از جهاد و اسلام سیاسی بگوید و از آن دفاع کند. این اسم و رسم نه تنها که سهبار به لحاظ سیاسی برای تاجیکها شکست و ناکامی بهبار آورده بلکه در زندگی آنها به لحاظ مادی نیز تغییری ایجاد نکرده است. مبارزهی آنان برای عدالت اجتماعی را منحرف ساخته و نشان داده که ظرفیتی برای ایجاد ساختاری عدالتمحور را ندارد. اسلام سیاسی همزمان که ایدئولوژیای است عقبگرایانه و در تضاد با نظم دموکراتیک جهانی، هزینهای آن از این نشانی نیز بالا میرود. تداوم مبارزه تحت عنوان اسلام سیاسی امکان ندارد به چیزی غیر از آنچه تا اکنون تجربه داشتهایم، ختم شود. وقتی روابط و مناسبات انسانی به هر صورتی مبنای الاهیاتی گیرد و با چیزی غیر از روابط انسانی و قراردادی بر خط و مشی واضح گذاشته شود، پایانی از دسترس خارج برای مردم رقم میزند. در آغاز مطلب اشاره شد که ایدئولوژیها بهدنبال تغییر مناسبات مادی به نفع خویش اند و اینکه روایت آنها هر چیزی باشد تلاش اصلی آنها یکی هم در این امر است. مردم تنها در صورتی در فردای پیروزی میتوانند ایدئولوژیها را در سطح قابل قبول اداره و پاسخگو سازند که مبنای آنها بر موارد دنیایی و غیر الاهیاتی استوار باشد. با اسلام سیاسی نمیتوان در پایان روز رهبران را مسئول و پاسخگو قرار داد. آنان آنچه را بهنام مردم و از مردم میدزدند پاداشی الهی برای جهاد خود میدانند. برای امپراطوری ثروت خود سقفی هم قایل نمیشوند و بیشتر و بیشتر میخواهند. از این رو اسلام سیاسی، قسمی که شرح آن رفت، سدی در مقابل تأمین عدالت اجتماعی بوده و باعث تغییر کیفی مثبتی نشده است.