خانه‌ای که تمام خوراکش همین نیم بوری آرد است.

روایت‌های گرسنگی (۲)

سکینه پیرزن ۶۰ ساله است. دو پسر و یک دختر دارد. دخترش نُه‌ساله و پسرانش هر یک به ترتیب هفت‌ساله و ۳۵ ساله است.

شوهر سکینه پارسال بر اثر ویروس کرونا مرده است. پسر بزرگش که قاعدتا باید نان‌آور خانه می‌بود، از طرف چپِ بدن معلول است. طرف چپ بدن او ضعیف است. دست و پای چپش را به سختی می‌تواند تکان بدهد.

سکینه اصالتا از برجگی غزنی است اما چندین سال می‌شود که در چهل‌دختران کابل سکونت دارد. او در یکی از کوهستانی‌ترین نقاط چهل‌دختران غرب کابل خانه کرایه کرده است. از امکانات شهری دور است. خانه‌اش برق ندارد. از سرک دور و راهش تند است.

ماهانه ۳۰۰ افغانی کرایه‌ی خانه پرداخت می‌کند. اما پنج ماه است که نتوانسته کرایه‌ی خانه‌اش را بدهد. قرض‌دار مانده است. افزون بر کرایه‌ی خانه، از آبِ خانه‌اش هم قرض‌دار مانده است.

او خودش مریض و فرزندش معلول است. درآمدی ندارد. خودش سالانه از مؤسسه‌ی امداد «امام ‌علی» پشم می‌آورد که بریسد. سکینه می‌گوید: «من کارم سنگ‌ریشی است. پشم می‌آرم و تار می‌کنم. از این طریق سالانه ۵۰۰ افغانی درآمد دارم.»

زمستانی که گذشت سکینه سوخت نداشت. او می‌گوید: «زمستان سوخت نداشتیم. تمام زمستان در سردی بودیم. کسی به من قرض هم نمی‌داد. پسرم معیوب است و کار نمی‌تواند. من هم که کار نمی‌توانم. می‌مانَد عروسم. عروسم قالین می‌بافد. اما یک نفر چند قالین ببافد؟ ماه‌ها با یک قالین مصروف است. تمام زمستان در سردی قالین می‌بافت. گاهی شب‌هایی بود که در همان سردی‌ها نان خشکِ شکم‌سیر هم نداشتیم.»

آخرهای زمستان اما وکیل کوچه‌ی‌شان برای آنان مقداری سوخت می‌خرد. سکینه می‌فزاید: «تقریبا زمستان آخر شده بود که وکیل کوچه در حدود ۲۰ سیر زغال و چند سیر چوب برای ما خرید. خانه‌ی ما زمستان بسیار سرد بود. شب اول که آتش کردیم بچه‌ها را بخار گرفت. ما حتا بوره (شکر) هم نداشتیم که به بچه‌ها بدهیم. بچه‌ها بی‌حال بودند. وکیل نمی‌دانم رفت و از کجا یک کمی بوره آورد و به بچه‌ها داد. آن را که خوردند به حال آمدند.»

سکینه افزون بر آن‌که پسر بزرگش معلول است، خودش نیز مریض است. چشم‌درد است و دیسک کمر دارد. او می‌گوید: «دیسک کمر دارم. چشمم هم ضعیف شده و هم درد دارد. نسخه‌ی داکتر پیشم است. رفته بودم که تداوی کنم. پول دوایش زیاد شد و نتوانستم بگیرم.»

سکینه از «شفاخانه‌ چشم راموز» در غرب کابل نسخه‌ی داکتر دارد. می‌گوید: «داکتر به من گفته بود که دیگر سنگ نریشم. ولی از دست‌تنگی مجبورم. سال همان ۵۰۰ افغانی برایم کمک است.»

او معاینات دیسک کمر هم دارد. چندین سال پیش «شفاخانه‌ طبی سلطانی» معایناتی انجام داده و گفته که باید کمر سکینه عملیات شود. او اما توان و هزینه‌ی عملیاتش را نداشته است.

در خانه‌ی سکینه جمعا پنج نفر است. سکینه اما دیگر نگران عملیات کمر و تداوی چشمش نیست، نگران گرسنه‌ماندن خانواده‌اش است. او می‌افزاید: «کمرم درد دارد، چشمم درد دارد ولی حالا آن‌ها را فراموش کرده‌ام. کمرم را خیر است، چشمم را خیر است، نگران اینم که خانواده‌ام گرسنه نماند.»

سکینه می‌گوید به ناحق نگران نیست. واقعا بدروزی را به چشم سرش دیده است. او می‌گوید: «به ناحق نگران نیستم. رویم با خدا است که زمستان چیزی نمانده بود ما را یخ بزند. کمی زمستان دیرتر دوام می‌کرد یا کمی از آن هم سردتر می‌شد، ما را یخ زده بود.»

او نگران خانواده‌اش است و می‌گوید که چیز دیگری برای خوردن ندارد، فقط کمی آرد و روغن از مؤسسه کمک می‌گیرد. او می‌گوید: «با همان آرد و روغنِ مؤسسه زندگی می‌کنیم. آرد ما هم کم، یعنی کم‌تر از نصف بوجی مانده است. اگر خدای ناخواسته کمکِ مؤسسه قطع شود، دیگر گرسنه‌ایم.»

گرسنگی در کابل بسیار افزایش یافته است. سکینه در روزگار پیری یکی از شواهد زنده‌ی گرسنگی ا‌ست. سوخت ندارد، غذا ندارد و کار و درآمدی هم ندارد. او با دیسک کمر و با چشمی که داکتران گفته‌اند سنگ نریسد، روزها تا شام با دست لرزان سنگ می‌ریسد. تمام زمستان را در خانه‌ی سرد مانده بودند و اکنون با کم‌تر از نیم‌بوری آرد به پیشواز بهار می‌رود.