اگر به بحثهای چند روز گذشته در مورد بحث حقآبهی ایران و مسایل و واکنشهای مرتبط با آن مراجعه کنیم، میبینیم که از دیدِ مردم در مناطقِ مختلف افغانستان کمال خان یک پروژه ملی و باعث افتخار است. بسیاری فکر میکنند که خوب است که به ایران آب داده نمیشود. تحلیلگران سیاسی و فنی هم در مورد دلایل و آیندهی این جنجال و میزان آب در جاهای مختلف حوزهی آبی هلمند بحث کردهاند. با همهی اینها، یک بحثِ عمده که در این میان کاملا نادیده گرفته شده است بحثِ سعادت و رفاه مردم ساحه است. مردم نیمروز دهههاست که با خشکسالی شدید روبرو هستند که حتی با افتتاح بند کمال خان در سال۲۰۲۱ این مشکل حل نشد. وضعیت اقتصادی اکثریت عام مردم بهشدت ضعیف شده است. طوفانهای ریگ و دیگر بلاهای طبیعی گریبان مردم را گرفته و اکثریت مردم شهر زرنج و بسیاری در اطراف شهر آبِ آشامیدنی مورد نیاز خود را خریداری میکنند. ولی وقتی بحث برسر دریای هلمند و بند کمال خان میآید، کسی از زندگی مردم یاد آوری نمیکند؛ گویی درنیمروز کسی زندگی نمیکند و این ولایت تنها به عنوان انبار آب در نظر گرفته شده است. اگر قضایا بر همین منوالی به پیش برود که تا حالا دیدهایم، شکی نیست که این برداشت غلط به حقیقت مبدل میشود و تغییرات محیط زیستی و اشتباهات حکومتها در مدیریت آب زندگی را در نیمروز غیرممکن خواهد کرد. حکومتها همیشه عنوان کرده اند که پروژههایی از این قبیل برای رفاه مردم است؛ اما چهل سال گذشته نشان داده که در بسیاری مواقع حکومتها برخلافت منافع عموم گام برداشتهاند و فقط و فقط برای بقای حاکمیت خود کوشیدهاند.
اگر نگاهی به گذشتهی نزدیک بیندازیم، متاسفانه در چند سال آخر جمهوریت پروژه کمال خان تبدیل به یک ابزار تبلیغاتی برای سیاستمداران شد. «آگاهان» بدون هیچگونه تحقیق واقعی، در مورد اهمیت «اجتماعی و اقتصادی» آن نوشتند و شاعران در وصف آن شعر گفتند. محمد اشرف غنی و تیمش چنان بندکمال خان را سیاسی و تبلیغاتی کردند که کسی جرات نکرد در مورد چالشهای فراراه این بند و نیازهای مردم نیمروز چیزی بگوید و یابنویسد.
برای حاکمان فعلی هم بند کمال خان حُكم یک ابزار سیاسی را دارد. داکتر فاروق اعظم مشاور وزارت آب و انرژی طالبان چندی پیش درمقالهیی، که در جواب مقاله خان محمد تکل نوشته شده بود، به امکان مبادله آب در مقابل تیل و بندر بحری اشاره کرده بود. اگر دید داکتر فاروق اعظم را دید حاکمان فعلی افغانستان بپنداریم، باز هم میبینیم که منافع مردم ساحه و محل در اولویت قرار نگرفته است. آیادسترسی به بندر بحری برای تعداد معدودی تاجر میتواند تاثیر مستقیم بر معیشت یک فرد عام نیمروزی داشته باشد؟ آیا گرفتن تیل مفت (عمدتا برای چرخاندن ماشین حکومت) میتواند تاثیری مثبت بر زندگی مردم مرز نشین نیمروز داشته داشته باشد؟ به نظر نمیرسد این چیزها درد مردم نیمروز را دوا کنند.
طرح جانشین: ایجاد بازارچههای مردمیِ متعدد در امتداد مرز، احیای هامونها، ایجاد سهولت عبور و مرور مردم محل به دو طرف مرز (همچون سالهای قبل از ۲۰۰۱) و ارتقای درجهی ولایت نیمروز از جمله عناصر یک طرح خوب برای مدیریت همه جانبهی منابع محلی است.
برای مدیریت پایدار آب و احیای جوامع بشری باید از سیاستِ «حکومتمحور و مرکزمحور» به طرف سیاستهای مردم محور و محلی گام برداشته شود. مردم صاحبان اصلی این سرزمیناند و جان اولاد خود را در چند سال اخیر به خاطر این پروژه فدا کردهاند. تصمیم گیری حاکمان بدون اولویت بخشیدن به منافع مرد و زن مرزنشین نیمروزی خیانت است.
در آن سوی مرز نیز چنین رویکردی حاکم است. حکومت ایران نیز با بستن و دیوار کشی مرز (بعد از سال ۲۰۰۱) باعث شد تا هزاران مرزنشین ایرانی که مشغول کار در مرز بودند کارخود را از دست بدهند و به شهرها مهاجرت کرده و در شرایط غیر انسانی زندگی کنند. انتقال آب هلمند به دیگر نقاط دوردست استان سیستان و بلوچستان از جمله زاهدان، ایجاد ذخیره های آبی گسترده به نام «چاه نیمه» توسط حکومت ایران باعث خشکیدن و تخریب هامونها و محیط زیست شده و به مشکلات مردم اضافه کرده است. به این ترتیب، مردم مرزنشین سیستانِ ایران و نیمروز افغانستان از یک «بلای» مشترک زیان دیدهاند که همانا سیاستهای کورِ حکومتگرا و مرکزمحور است.
خواست مردم مرزنشین ایران و افغانستان تنها آب نیست. آنها شرایطی میخواهند که در آن «امنیت انسانی»شان حفظ شود و دسترسی مستقیم وسریع به منابع اقتصادی و توسعهآور داشته باشند. ولایات هرات و فراه نیز با ایران مرز و دادوستد دارند ولی نیمروز فرق میکند. شهربزرگ زابل و مرکز سیستانِ ایران فقط ۴۰ کیلومتر با مرز زرنج فاصله دارد و زرنج فقط ۴ کیلومتر با مرز ایران فاصله دارد. مردم دو طرف مرز برخلاف دیدگاهِ حاکمان مرکزی روابط دیرینه و حتی خویشاوندی دارند. در سالهای قبل از ۲۰۰۱ روزانه صدها نفر نیمروزی و زابلی به دو طرف مرز رفته و کالاهای خود را بهفروش میرساندند و شب هنگام با جیب پر به خانه هایشان برمیگشتند. شاید مردم نقاط دیگر افغانستان به این کار برچسب «قاچاق» و «قاچاقبری» بزنند ولی برای مردمی که در در میان وسیعترین و خشکترین بیابان افغانستان و منطقه زندگی میکنند، این تنها راه بقا بوده و شکی در شرافتمندانه بودن آن ندارند. بایداز این روابط، پیوندهای قوی گذشته و تجربیات عملی و سودمند در منطقه استفاده کرد و آب زندگی را باری دیگر در این منطقهی بحرانزده جاری کرد. برخلاف جنجالهای رسانهیی و جنگهای زرگری ایران و طالبان، نشانههایی وجود دارند که حاکمان دو سوی مرز میخواهند از گسترش بحران اجتناب کنند و از طریق گفتگو به حل این مساله بپردازند. اگر این نشانهها جدی باشند، در هر راه حلی که ارائه شود باید منافع مردم نیمروز و منطقه در صدر اجندای گفتگو باشد.