مقدمه‌ای بر عبور از برابری‌خواهیِ سازش‌کار

عبدالکریم ارزگانی

برابری‌خواهی جنسیتی در جامعه‌ی ما گم‌شده‌ی راه‌های صعب‌العبور و گاه اشتباه است. چه در دوره‌ی جمهوریت و چه اکنون، راه‌هایی که ما برای دسترسی به برابری جنسیتی در آن گام می‌مانیم یا چنان دشوار اند که به‌جایی نمی‌رسند و یا در بنیاد خود اشتباه بوده و ما را به‌جایی می‌کشانند که قصد نکرده‌ایم. یکی از چالش‌های مهم جامعه‌ی فکری ما در مسأله‌ی برابری‌خواهی نوعی خطا یا ابهام تئوریک بوده است. بدین معنا که مطالبات ما معمولا گُنگ، موضعی، جزئی، سطحی و موقتی مطرح شده‌اند؛ چرا که از مبنای نظریِ قدرتمند و جدی برخوردار نبوده‌اند. پروژه‌سازی مطالبات مدنی در دوره‌ی جمهوریت می‌تواند علتی از علل این عدم برخورداری باشد، که حقیقتا نیز نقش آن در موقتی و موضعی شدن مطالبات مدنی پررنگ بود و باعث به‌وجود آمدن این چشم‌داشت شد که مطالبات مدنی می‌باید در قالب پروژه‌ها و حمایت مالی انجام شوند. به‌هرحال، فقدان خط فکری روشن و بنیادی باعث شد که بخش بزرگی از ستم جنسیتی نادیده گرفته شده و مطالبات و دادخواهی‌های انجام‌شده نیز علی‌رغم تلاش‌های بسیار، پی‌آمد درخوری نداشته باشند.

ابهام نظری مطالبات برابری‌خواهانه‌ی ما باعث به‌وجودآمدن گرایش‌ها و افکار ظاهرا برابری‌طلبانه‌ای شد که در ریشه‌ی خود با سنت فکری مذکر جامعه‌ی ما یکی بود. من این گرایش‌ها را با اصطلاح جعلیِ «برابری‌خواهی کلیشه‌ای یا سازش‌کار» توصیف می‌کنم چون گرایش مذکور نفس سنت فکری جامعه‌ی ما را قبول می‌کند و معتقد است که در آن چارچوب فکری زن و مرد برابر اند، پس چنانچه ستمی بر زن وجود دارد به‌دلیل تخطی از آن سنت فکری و کژفهمیدن آن است. بدین معنا که گرایش مذکور برابری جنسیتی را با نفس مکانیسم فکری موجود جامعه‌ی ما در تضاد نمی‌بیند و اساسا قادر به درک تناقضات و تضادهای بنیادین سنت فکری ما و مطالبات برابری‌خواهانه‌ی زنان نیست. پس باور می‌کند که همه‌ی خشونت‌ها و ستم‌هایی که علیه زنان صورت می‌گیرند صرفا به‌خاطر بی‌توجهی و سوءبرداشت این سنت فکری است. برابری‌باوری اسلام‌گرا درشت‌ترین نمونه‌ی چنین گرایشی است و اگر چه هنوز به‌گونه‌ی جدی مطرح نشده، افراد بی‌شماری سنگ آن را زده و می‌زنند.

پیش از آن‌که به توضیح مختصر این ابهام نظری و گرایش‌های کلیشه‌ای به مسأله‌ی زنان بپردازیم لازم است که دو نکته را یادآور شویم. نخست، اشتباه و کم‌کاری ما در ساحت نظری نه تنها سبب به بی‌راهه کشیده شدن مطالبات واقعی ما شده بلکه باعث دشوار شدن هرچه بیشتر شیوه‌های درست مطالبه و دادخواهی نیز شده است؛ چون باعث تخریب و اختلال همه‌ی کانال‌های مطالبه‌شده و بدون عبور از آن صدای برابری‌خواهی به صراحت دست نمی‌یابد. از طرف دیگر، کسانی که راه خود را یافته‌اند و به یک بینش نظری درست دست یافته‌اند، همواره زیر سایه‌ی برابری‌خواهان سازش‌کار بوده و حتا به‌وسیله‌ی آن‌ها سرکوب شده‌اند. دوم، کلیشه‌های حاصله  از خطای نظری ما دربرگیرنده‌ی لیست طویلی از شعارها، بیانیه‌ها و استدلال‌ها بوده که در این جستار صرفا به چند نمونه‌ی مهم آن که هم رابطه‌ی عمیق‌تری با برابری‌خواهی کلیشه‌ای دارد و هم پشتوانه‌ی نظری مستدل‌تری دارند پرداخته خواهد شد. کلیشه‌های ذیل با ساختارهای زبانی گوناگونی بیان شده‌اند/می‌شوند و ما صرفا برای روشن‌سازی ناکارآمدی برابری‌خواهی کلیشه‌ای یا سازش‌کار و ضرورت عبور از آن به آن‌ها می‌پردازیم.

زن مادر است

شعار یا استدلال «زن مادر است»، هرچند که توسط بسیاری از افراد استفاده می‌شود، نماینده‌ی اصلی آن برابری‌باوران اسلام‌گرایند. شعار مذکور صورت‌های زبانی مختلف و گوناگونی از «بهشتِ زیر پای مادران» گرفته تا تشبیه شدن زن به «چشمه‌ی حیات» را شامل می‌شود. این کلیشه‌های شعار شده در حالت طبیعی‌شان کاملا منطقی هستند چون زن طفل به دنیا می‌آورد (منبع حیات) و آن طفل را با شیر خود تغذیه کرده و پرورش می‌دهد (مادرانگی) و همه‌ی این‌ها تناقضی با طبیعت آنچه زن می‌خوانیم ندارد. با این‌حال استفاده‌ی آن می‌تواند برای برابری‌خواهی خطرناک باشد و آن را به بی‌راهه ببرد چون اشتباهات و تناقضات عمیقی در آن پنهان شده که با ذات برابری‌خواهی جنسیتی همخوانی ندارد. قبل از نشان دادن خطای این کلیشه و لزومیت پرهیز از استفاده‌ی آن باید یادآور شویم که شعار «زن مادر است» به شکل بنیادی با شعار «زن خواهر و همسر است» تفاوت دارد. زمانی که درباره‌ی خواهر و همسر بودنِ زن صحبت می‌کنیم درگیر بحثی در ساحت ناموس و غیرت می‌شویم اما زمانی که درباره‌ی مادر بودن زن حرف می‌زنیم با مسأله‌ی مادرانگی مواجه هستیم که می‌تواند بیرون از مسأله‌ی ناموس بررسی شود.

نمی‌توان مدعی شد که زن مادر نیست چرا که هست، اما این شعار ساخته و پرداخته‌ی سلطه‌ی مذکر است و هیچ نوع کیفیت مبارزاتی ندارد و ایده‌های پشت آن به درد مبارزات برابری‌خواهانه نمی‌خورند. اولا هیچ‌کسی منکر مادر بودن زن نیست، حتا کسی که زن را ناقص‌العقل معرفی می‌کند. ثانیا بار کردن نقش مادرانگی روی دوش زنان و به نوعی مقدس‌مآبانه هستی او را به وظیفه‌ی مادرانگی پیوند زدن کاملا به نفع حاکمیت مذکر است. این ایده عملا حرمت و احترام زنان را در گرو وظیفه‌ی مادرانگی دانسته و مادری را جزء لاینفک و جدایی‌ناپذیر وجود زن معرفی می‌کند. در همه‌ی شعارها، ایده‌ها و باورهایی که زن را با نقش مادری تعریف می‌کند، همین مسأله وجود دارد و همان‌گونه که نمی‌توان آبی را از آسمان جدا کرد، در جمله‌ی «زن مادر است» قادر نیستیم که میان وجود زن و وظیفه‌ی مادرانگی تمایز بگذاریم.

حال آن‌که مادرانگی جزء لاینفک زن نیست و می‌تواند جدای هستی او تعریف شود و این باور که بهشت زیر پای مادران است چیزی قداست‌بخشی به شغلی که زن آن را مفت انجام می‌دهد نیست؛ چرا که علی‌رغم معین بودن دستمزد مادرانگی در شریعت، جامعه‌ی مذکر چیزی به زن در ازای آن پرداخت نمی‌کند. پی‌آمد چنین باوری برای ما بسیار پرهزینه بوده است. از یک طرف زن مسئول تمام‌وقت و تنهای امور مربوط به مادرانگی شده و مرد هیچ مسئولیتی در قبال آن قبول نمی‌کند؛ چرا که مادرانگی بخشی از وجود زن دانسته می‌شود. از طرف دیگر به‌خاطر باور مقدس‌مآبانه به مادرانگی، دروازه‌ی هرگونه دادخواهی برای حقوق مادران را بسته است: چه کسی جرأت می‌کند به فداکاریِ مقدس اعتراض کند!

به‌علاوه، این باور که زن مادر است و بهشت زیر پای اوست باعث تحقیر زنان عقیم گردیده است. با یک نگاه ساده به گزارش‌ها، شفاخانه‌ها و خانواده‌ها به سادگی می‌توانیم متوجه شویم که زنان عقیم بسیار بیش از زنان دیگر و صرفا با دلیل عقامت مورد آزار و خشونت قرار می‌گیرند. باید خیلی ساده باشیم تا خیال کنیم که باورهای مادرانگی‌محور نسبت به زن نقشی در ستمی که بر زنان عقیم  می‌رود، ندارد. زنان عقیم همواره از سوی شوهر، مادرشوهر و دیگران مورد تحقیر قرار می‌گیرند چون فاقد توانایی مادری اند؛ چرا که در سنت فکری ما زنان نازا به‌خاطر این‌که قادر نیستند مادر باشند دارای ارزش کم‌تر و پست‌تری دانسته می‌شوند.

زنان نیم پیکر‌ جامعه اند

برخلاف کلیشه‌ای قبلی، شعار «زن نیمی از جامعه است» بیشتر به‌وسیله‌ی برابری‌خواهان، چهره‌های رسانه‌ای و فعالان مدنی برجسته می‌شود و نگاهی گذرا به رسانه‌ها نشان می‌دهد که به‌خصوص فعالان مدنی و چهره‌های سیاسی و رسانه‌ای علاقه‌ی خاصی به این کلیشه نشان می‌دهند و به‌ندرت می‌توانند در برابر وسوسه‌ی کاربرد آن مقاومت کنند. وجه مشترک شعارهای فوق این است که همگی از بدیهیات بسیار ابتدایی بوده و کسی منکر درستی آن نیست. سطحی و بدیهی بودن این استدلال‌ها و نظریه‌ها به نیکی نشان می‌دهد که موقعیت برابری‌خواهی سازش‌کار کجا است: برای مطالبه و دادخواست حقوق زنان به کلیشه‌ها و باورهایی متوسل می‌شود که هیچ‌کس مخالفتی با درستی آن ندارد. جنبه‌ی طنز ماجرا همین است، چگونه می‌توان کسی را که از قبل حرف ما را پذیرفته دوباره متقاعد کنیم که حرف ما‌ را بپذیرد و در واقع به او نشان دهیم که حرف ما هرچند که با حرف او یکی هست، یکی نیست.

جریان‌های فمینیستی و اساسا هر جریان برابری‌خواه دیگری به ثمر نمی‌رسد، مگر این‌که برای همه‌ی گروه‌های تحت ستم دادخواهی کند. لازمه‌ی دادخواهی و عدل‌طلبی برای یک گروه خاص، نیازمند اندیشه‌ای است که ستم را در همه‌ی صورت‌ها و شکل‌های آن محکوم کند. کسی که علیه آپارتاید جنسیتی مبارزه می‌کند، در عین زمان، می‌باید علیه آپارتاید نژادی باشد چرا که ستم در همه‌ی انواع خود محکوم است. پس جنبش‌های برابری‌خواهی می‌باید کلمات شعارهای‌شان را به‌گونه‌ی استفاده کنند که باعث محکومیت ستم در همه‌ی انواع آن شود. برابری‌خواهی جنسیتیِ نیز می‌باید به‌گونه‌ی خودش را بروز بدهد که همه‌ی اقلیت‌های جنسیتی را تحت پوشش قرار دهد. دیدگاه‌ها و مبارزات برابری‌خواهانه برای دسترسی به حقوق زنان می‌باید حقوق همه‌ی اقلیت‌های جنسیتی مانند بیناجنس (intersex)، کوئیر (queer)، تراجنسی (transsexual) و غیره را پشتیبانی کند.

بسیار آرمانی است که یک انسان افغانستانی درباره‌ی حقوق اقلیت‌های جنسی حرف بزند، چون هیچ گونه بستر حداقلی‌ای برای چنین بحثی در افغانستان وجود ندارد و این‌که افغانستانی‌ها مثلا جامعه‌ی کوئیر را به‌ رسمیت بشناسند دست کمی از یک رویای بزرگ ندارد. با این‌همه، به زعم نگارنده یکی از معایب برابری‌خواهی ما در دودهه‌ی اخیر نادیده گرفتن حقوق اقلیت‌ها و چرخیدن بر محور نیم پیکر جامعه بوده است. ما قادر نشدیم حتا در دوران ظاهرا مناسب جمهوریت به برابری جنسیتی به‌ شکل اساسی آن دست پیدا کنیم چون به‌گونه‌ی بنیادی به این مسأله نپرداختیم و از نگریستن بنیادی به مسأله‌ی جنسیت وحشت کرده و آن ریشه‌ها و گره‌های اساسی را مورد چشم‌پوشی قرار دادیم. راه آینده اما می‌تواند متفاوت باشد. هرچند که هیچ بستری برای برابری‌خواهی و دادخواهی جنیستیِ مبتنی بر حقوق اقلیت‌های جنسیتی در افغانستان وجود ندارد، هر نوع برابری‌خواهی جنسیتی بدون حل مسأله‌ی اقلیت‌های جنسیتی ناکام خواهد بود. افراد و گروه‌های برابری‌خواه می‌باید این رویای بزرگ را در اذهان خود حفظ کنند و به آن بال و پر بدهند؛ چرا که برای دستیابی به اهداف خود مجبور اند که از تساوی پنجاه-پنجاه و دوآلیسم سیاه و سفید عبور کنند و به یک جامعه‌ی رنگین‌کمانی بیندیشند. باوری که می‌گوید جامعه متشکل از دو جنس زن و مرد است در همان دامی گرفتار است که ایده‌ی تک‌جنسی بودنِ جامعه در آن دست و پا می‌زند. پس هرچند که نگاه دوگانه‌باورِ «زنان نیم جامعه‌اند» در چارچوب خود نادر نیست، مسأله‌ی اعضایی را که از دو نیمه‌ی جامعه جدا می‌شوند و به تمایز می‌رسند حل نمی‌کند.

زن باسواد، فرزند سالم

این عقیده‌ی به‌ حق به گونه‌های مختلفی بیان می‌شود و منظور همه‌ی بیان‌های باور مذکور این است که باسوادی زنان به‌گونه‌ی مستقیم روی سلامت خانواده و پرورش درست فرزندان نقش دارد. این عقیده، با اختلافی اندک، مانند همه‌ی موارد فوق درست و در عین حال سازش‌کار است. زنی که از سواد کافی برخوردار باشد می‌تواند مسائل را به‌گونه‌ای دقیق‌تر تشخیص دهد و از روش‌های بهتری برای تنظیم خانواده و فرزندپروری کار بگیرد. بحثی نیست. نکته‌ای که ما می‌باید آن را به‌خاطر بسپاریم این است که هرچند سواد زن در چگونگی فرزندپروری تأثیر عمیقی دارد اما نباید سواد و وجود زن به آن محدود شود، به‌طوری که گویا زن هیچ ارزش و هیچ وظیفه‌ای ورای فرزندپروری نداشته باشد.

عقایدی که این دسته از گفتارها را پشتیبانی می‌کند، ریشه در سنت فکری دارد که زن را مسئول تمام و عیار کار خانگی دانسته، فرزندپروری به‌عنوان بخشی از کارخانگی به ‌دوش زن گذارده شده و اگر توجهی هم به او صورت می‌گیرد صرفا به نیت افزایش کارایی و مؤثریت او در انجام امور خانگی است. افزایش مدارس دینی دخترانه در سطح افغانستان که به‌دلیل بسته بودن مکاتب و دانشگاه‌ها مورد توجه و اهمیت بیشتری نیز قرار گرفته، به خوبی نشان‌دهنده‌ای همین باور است: زنان می‌باید فرزندان مؤمن تربیت کنند، پس لزوما آموزش‌های غیردینی و به‌خصوص آموزش‌های تخصصی از اهمیت بسیار کمی برخوردار خواهند بود. به همین جهت، باوری که از فرزندپروری زنان پشتیبانی می‌کند و به مدد آن در جست‌وجوی حل مسائل است؛ کاربرد مبارزاتی ندارد چرا که در نفس خود به سنت فکریِ مذکر وفادار باقی می‌ماند و توان عبور از آن را ندارد.

نکته‌ی دیگر این است که تعلیم و تربیت فرزندان می‌باید به دوش نهادهای آموزشی سالم و دقیق گذارده شده و فرصتی فراهم گردد تا زنان بتوانند به فعالیت‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و تحقق خواسته‌های خویش بپردازند. استدال‌های مبتنی بر فرزندپروری به‌گونه‌ی ضمنی حاوی این نکته‌اند که زنان -پس از کسب سواد کافی- به کانون خانواده برمی‌گردند و به تربیه‌ی فرزندان سالم و پرورش درست آن‌ها می‌پردازند؛ یعنی چرخه‌ای که در آن همان فرزندان سالم دوباره به دختر و پسر تقسیم شده و فرزند دختر مانند مادر خود پس از کسب سواد دوباره به تربیه‌ی فرزند مشغول می‌شود. پرورش فرزندان نه به عهده‌ی زن که به دوش سازمان‌های آموزشی اند و زن نمی‌تواند و حتا نباید بیش از عاطفه‌ی مادری (مسئولیت اخلاقی و نیازی که از نسبت خونی به‌وجود آمده) زندگی‌اش را فدای فرزندان خود کند. به‌همین جهت، چنانچه زنی بخواهد که در راه پرورش فرزندان خویش زندگی خودش قربانی نگردد می‌باید به مطالبه‌ی حقوق، سازمان‌ها، نهادها، امکانات و مکانیسم‌هایی بپردازد که فرزند او را پرورش دهد تا او بتواند به فعالیت‌های جمعی پرداخته و خودش را زندگی کند. به همین خاطر، هر گام برابری‌خواهی جنسیتی می‌باید به قصد احقاق حقوق و آزادی زنان برداشته شود تا آن‌ها قادر باشند که در کمال برخورداری از حقوق برابر با مردان آزادانه درباره‌ی چگونگی استفاده از حقوق خویش تصمیم بگیرند.