در یکی از فیلمها کسی به دیگری میگوید «لطفا برای من مراقب خودت باش». منظورش این است که تو لازم نیست مستقیما غمخوار من باشی. همین که مراقب خودت باشی، آن مراقبت (جز آن که برای خودت خوب است) در نهایت مراقبت از من هم هست؛ برای این که تو وقتی میتوانی به من یاری برسانی که توان یاری رساندن داشته باشی و وقتی میتوانی توان یاری رساندن داشته باشی که آن توانایی را در خود بپروری یا حفظ کنی. نمیتوانی از چیزی خرج کنی که نداری.
یکی از اندیشههای بدی که رهبران و متفکران انقلابی در جامعهی ما و در جاهای دیگر پخش کردند و خریدار بسیار یافت این بود که تا فلان نظام بر سر کار است یا تا فلان سیاست جاری است، پرداختن به هر چیز دیگر حماقت و بلاهت و انحراف است. داکتر علی شریعتی در ایران قبل از انقلاب از چیزی به نام «سیاستزدایی» سخن میگفت و معادل فرانسویاش «دپولیتیزاسیون» را هم در گفتارهای خود میآورد. مقصود او از این سیاستزدایی از افراد یا مردم این بود که وقتی ارباب قدرت حساسیت مردم نسبت به سرنوشت سیاسیشان را زایل کردند، مردم به چیزها و اموری مشغول میشوند که سبب غفلت سیاسیشان میشود. به این معنا که دیگر نمیپرسند حاکمان چه بر سرشان میآورند و قدرت و مکنت در دست کیست. به نظر او، همه باید حساسیت حداکثری در مورد سرنوشت سیاسی خود داشته باشند.
این که مردم نسبت به امور سیاسی در زندگی خود حساس باشند سخن معقولی است. اما همین سخن معقول هم میتواند در اشکال افراطی خود به یک نگرش زیانبار تبدیل شود؛ نگرش زیانباری که امروز در میان شهروندان افغانستان (مخصوصا در میان مخالفان حاکمیت فعلی) شایع است. بر اساس این نگرش، تنها هدف بزرگ و مشروعی که مخالفان نظام موجود باید برای حصولش تلاش کنند، سرنگون کردن این حاکمیت از طریق مبارزهی بیامان سیاسی -و اگر ممکن بود- نظامی است. به نظر افرادی که این موضع را به عنوان یگانه مسالهی اساسی کشور میدانند، بسیاری از درگیریهای دیگر مردم و شهروندان با مسایل دیگر انحراف از مسالهی اصلی است. به همین خاطر هم پیوسته تذکر و هشدار میدهند که «در این شرایط» خودتان را مصروف چیزهای دیگر نکنید.
آنچه در این نگرش و این موضع خطاست این است که زندگی را به یک درگیری سیاسی (هرچند مشروع) تقلیل میدهد. اما آنچه در این نگرش زیانبارتر است این است که تقابل سیاسی-نظامی با یک سیاست یا حاکمیت نامشروع به یک بستهی کامل ابزارها و ظرفیتها نیاز دارد. نکته این است که این ظرفیتها فقط از طریق فکر سیاسی یا تمرین سیاسی حاصل نمیشوند. این ظرفیتها در مجموعهی زندگی شکل میگیرند و قوام مییابند. به بیانی دیگر، کسانی میتوانند خوب سیاست و مبارزه کنند که در بیرون از میدان سیاست و مبارزه ظرفیتهای انسانی دیگرشان نیز خوب پرورده شده باشد. منطقش ساده است: شما در سیاست همان چیزی را میآورید که در بیرون از کورهی سیاست در خود پروردهاید.
تاکید انحصاری بر سیاست (به قیمت فروگذاشتن وجوه دیگر زندگی) حتا زمانی که یک حرکت سیاسی پیروز میشود به بهتر شدن جامعه نمیانجامد. فقط جای یک حاکم را با حاکمی دیگر و جای یک استبداد را با استبدادی دیگر بدل میکند. این را اگر مردمان هیچ کشور دیگری ندانند، ما به تکرار تجربهاش کردهایم. در این ملک، به جای این که کسی بگوید «همه چیز را بگذار و بیا با من و فکر من همراه شو»، بهتر آن است که بگوید «تو برای من مراقب خودت باش». یعنی تو هر روز بهتر شو- در همان کار و همان جایی که هستی. چرا؟ برای این که فردا این جامعه برای این که نظام صحیاش از هم نپاشد به داکتر دندان و جراح مغز نیاز دارد؛ برای این که شاگردان مکتبش بیسواد یا کمسواد بار نیایند به معلم خوب ریاضی و تاریخ و کیمیا و گرامر نیاز دارد؛ برای این که گاوها و گوسفندهایش را بیماری نابود نکند، به طبیب حیوانات نیاز دارد؛ برای این که ورزشش به خاک سیاه ننشیند، به فوتبالیست و… نیاز دارد. این مملکت فردا حتا به آدمهایی نیاز دارد که اگر هیچ کار دیگری نمیکنند و هیچ هنر دیگری ندارند، مریض نباشند و شفاخانهها را مشغول خود نکنند. یعنی در خارج از کورهی سیاست، همین که یک فرد خودش را از نظر فیزیکی سالم نگه دارد نیز خدمتی به فردای مملکت است. زندگی مردم امروز -و خارج از کورهی سیاست- هرچه رنگینتر باشد، حتا در زیر حاکمیت سیاسیای که دوست دارد از مردم سیاستزدایی کند، فردای مملکت سالمتر خواهد بود. همه چیز را به سیاست تقلیل دادن خراب کردن آن چشمانداز است.