همین دو سه شب قبل، افراد مسلح ناشناس از روستای جنگلی ولسوالی خاک افغان ولایت زابل شبهنگام از روی پل دوستی که توسط مردم جاغوری برایشان آباد شده عبور کردند و خود را در منطقهای به اسم هیچه در ولسوالی جاغوری ولایت غزنی رساندند و با سلاح سرد، یعنی ارههای خویش افتادند به جان درختان مثمر مردم هیچه و تا توانستند درختها را اره کردند. سپس قبل از اینکه آفتاب طلوع کند از روی پل دوستی عبور کرده و به منطقهی خویش برگشتند.
ما با تلاش فراوان توانستیم یکی از این مهاجمان مسلح را پیدا و با وی بسیار کوتاه گفتوگو کنیم. گفتوگو قرار ذیل انجام شد.
ما: کاکا جان چند ساله هستی؟
کاکا: یک چند وخت باد شصت میشم بخیر.
ما: بسیار خوب. انشاءالله صد سال عمر کنی و همیتو جور و سرحال باشی. راستی کاکا نظرت در مورد پل دوستی چه است؟
کاکا: بسیار یک پل خوب است. رفتن و آمدن آسان شده. هرچیز از روی پل به او طرف جاغوری برده میتانی و هر چیز از روی پل به ای طرف جنگلی آورده میتانی. بسیار خوبش است.
ما: کاکا جان تا بهحال چه چیزی از روی پل دوستی به او طرف جاغوری بردی و چه چیزی به جنگلی آوردی؟
کاکا: ما خو غریب مردم استیم، ضیاف چیزا نداریم که او طرف ببریم. از همی خاطر ما فقط چند بار رمه به او طرف بردیم که سر زمینای برادرای جاغوری رشقه بخورند و کمی سیر شوند. دیگه چیز نبردیم. از او طرف خو چیزی نیاوردیم تا حالی. انشاءالله اگر خدا خواسته باشه د وقت بادام از او طرف بادام بیاریم.
ما: کاکا جان وقتی رمه سر کشتوکار مردم جاغوری میبرین خفه نمیشوند؟
کاکا: نه خفه نمیشن. ما از خاطری که اونا خفه نشوه از طرف شب میبریم که ما ره نبینن و خفه نشون.
ما: بسیار عالی. چند شب پیش رفته بودین و درختا ره اره کده بودین، دلیلش چه بود؟
کاکا: ما خو نمیخواستیم درختا ره اره کنیم اما همو صاحبای همو درختا ناجوانی کده بودن و رشقه را درو کده بودن و ما از خاطری که درختا بلند بود و گوسفندا نمیرسیدن، اونا ره اره کدیم که به زمین پایین شون که گوسفندا برگهای شانه بخورن و سیر شوند. خو نمیشه ازی طرف پل دوستی گوسفندا ره گشنه ببری و از او طرف پل دوستی هم گشنه پس بیاری. پل خو به همی خاطر اس دیگه، گشنه برو سیر بیا.
ما: کاکا جان فکر نمیکنی پل دوستی به ای خاطر آباد شده که دیگه د کشت و کار مردم جاغوری غرض نگیرین؟
کاکا: فکر میکنم، چرا نمیکنم. از نظر ما ای کار خوب نیس. هرکس ای کار کنه بیاندازه جفا میکنه. جفا نکنید او مردم، جفا بس اس. بیایید کارهای خوب کنیم.
ما: پس چرا درختا ره اره کدید کاکا؟
کاکا: تو ما را میگی؟ ما فکر کردم که مردم جاغوری ره میگی که رشقه ره درو کده برده بودن و به گوسفندای ما چیزی نماندن. ما خو فقط حق خوده میخواییم. فعلا خو سر خانه و زمینایشان دعوا باز نکدیم که ایقه ناراحتی میکنی.
ما: دعوا سر خانه و زمین را کی باز میکنین کاکا جان؟
کاکا: به مه مالوم نیس. هر وخت بزرگای ما گفتن باز ما میریم باز میکنیم دیگه. او خو کدام کار سخت نیس. یک رفتن و آمدن کاره. خیر اس یک دفعه از طرف شو نمیریم از طرف روز میریم. چه فرق میکنه.
ما: خُب کاکا جان، دیگه چه کسانی همرایت بودند که درختای مردم ره اره کدین؟
کاکا: والله شو بود، تاریک بود مه خو دیگرا ره نشناختم. نمیفامم که بودن.
ما: اگه مردم جاغوری پیش «امارت اسلامی» شکایت کنن و «امارت» شما ره برده بندی کند و جزا بدهد نمیترسید؟
کاکا: از «امارت» میترسیم خو «امارت» به ما غرض نداره. شکایت هم کنن آخر مجبور یک عالم پیسه ره بری «امارت» تیل موتور بتن. دیگه خو کدام کار نمیشه.
ما: تشکر کاکا که وقت گرانبهایت را در اختیار ما گذاشتی.
کاکا: خو صییس. یک چای خو میخوردین…
ما: زنده باشی. برویم که از پل دوستی تیر شده به جاغوری برسیم.
کاکا: ها برو برو تا که نرسیدی رفته برو.