خشونت یکی از شایعترین رویکردهای فرهنگی و سیاسی جامعهی افغانستان، از خصوصیترین عرصهی زندگی فردی گرفته تا قلمروهای اجتماعی، است. البته این پدیده خاص جامعهی افغانستان نیست، تمام جوامع انسانی به نحوی آن را تجربه میکنند. اما جوامعی هم هستند که بدیلهای کمهزینهتر خشونت را بهکار گرفته یا آن را کاهش دادهاند و سالها است که از ثبات و امنیت اجتماعی برخوردار اند. این جوامع تسهیلات فراوانی را برای زندگی افراد خود فراهم کرده و امکانهای بسیاری را برای مبارزه جهت دستیابی به حقوق اساسی و برابر انسانها در اختیار شهروندان گذاشتهاند. رشد سریع آگاهی انسانها از حقوق اساسیشان، قوانین بینالمللی ضدجنگ و خشونت و شکنجه، جنبشهای ضد آپارتاید نژادی و جنسیتی، ضرورت همکاریهای جهانی، سازمانهای گستردهی صلح و همبستگی در جهان معاصر، عصر انفجار اطلاعات و ارتباطات، با انبوهی از درسهای تاریخی از جنگهای ویرانگر جهانی و محلی، نقش اساسی جنبشهای خشونتپرهیز را -که در عصر پیشامدرن امکان نداشت- در مبارزات سیاسی برای تأمین عدالت اجتماعی و لغو نظامهای توتالیتر، برجسته ساخته و بهعنوان بدیلی برای انقلابها و شورشهای مسلحانه مطرح کرده است. حداقل در هفتاد سال گذشته شاهد نمونههای موفقی از پیروزی جنبشهای خشونتپرهیز در جهان بودهایم؛ مانند نهضت استقلال هند به رهبری مهاتما گاندی، جنبش حقوق مدنی سیاهان امریکا به رهبری مارتین لوتر کینگ، جنبش ضد آپارتاید در افریقای جنوبی به رهبری نیلسون ماندلا، و کشورهای بالکان، شیلی و کلمبیا در امریکای لاتین.
گفتنی است که انقلابهای اجتماعی از سدهی هفدهم به بعد درسهای مهمی برای امروز بهجا گذاشتهاند. انقلابهای صنعتی با طرح اصلاحات از پایین به بالا در کشورهای مانند هالند و انگلستان منجر به تحولاتی پایدار و ایجاد نظامهای دموکراتیک گردید، برعکس انقلاب سیاسی در فرانسه (۱۷۷۸) که حدود یک قرن را در بر گرفت تا ارزشهای مطرحشدهاش جا بیافتند، نه تنها در خود فرانسه منجر به خشونت، هرجومرج، برپایی دوبارهی سلطنت مطلقه و نظام بوناپارتیست شد، بلکه فرهنگ خشونت و انقلابیگری، انشعاب جوامع به چپ و راست، لیبرال و محافظهکار را برای امروز به میراث گذاشته است. بعد از انقلاب کبیر فرانسه تمام انقلابهای سیاسی، جنبشها و حرکتهای مسلحانه نتایج معکوس داشتهاند. دیر یا زود جامعه مجبور شده به نقطهی اولی برگردد و دوباره از همان مقطع آغاز کند.
خشونت ریشه در ساختار نهایت پیچیدهی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و حتا جغرافیایی دارد. در این بحث نگاهی میاندازیم به کارکرد این پدیده در تاریخ سیاسی افغانستان معاصر. اینکه چرا در این دوره به استثنای یک دورهی نسبتا کوتا، به ثبات و امنیت حداقلی دست نیافتیم؟ چرا با وصف گرفتن نتایج منفی از رویکردهای خشونتآمیز، حذف و سرکوب مخالفان، هنوز روی یک دایرهی سرخ به دور خود میچرخیم؟
تجربهی جمعی ما تا امروز
کشتار یا حذف فیزیکی مخالفان، یکی از ابزارهای اصلی دستیابی به قدرت و حفظ آن در افغانستان معاصر بوده است. افراد، گروهها، خاندانها، طوایف، اقوام، احزاب و ایدئولوژیهای سیاسی و دینی، هرکدام به نوبهی خود برای دستیابی به قدرت، حفظ و انحصار دائمی آن، عمدتا از همین ابزار استفاده کردهاند. از مهمترین پیآمدهای این رویکرد یکی هم نهادینهشدن حس انتقامجویی و کینهتوزی است که روال طبیعی رشد جامعه را با وقفههای دردناکی مواجه کرده است. به ندرت میتوان یافت که قدرت سیاسی از یک فرد به فرد دیگری یا از یک گروه به گروه دیگری بهگونهی صلحآمیز انتقال یافته باشد؛ هیچ جنبش سیاسی، اجتماعی و تودهای را نمیتوان دید که خشونت و براندازی و انقلاب سرمشق کار شان نباشد.
از دسیسههای خونین داخل دربارها گرفته تا قتلهای دستهجمعی و انفرادی، شورشها، قیامها و کودتاهای پیدرپی هیچکدام گامی در جهت پیشرفت تاریخی نبودهاند. برعکس، بهگونهی تدریجی بستر انتقامجوییها و چرخهی تکرار در تکرار جنگ و خشونت را فراهم کردهاند. هر نظامی که در فردای این دگرگونیهای خشونتبار برپا شده به لحاظ ماهیت استبدادی و کارکرد دستگاه قدرت تفاوت چندانی با نظام پیشتر از خود نداشتهاند؛ هر رفتار خشونتبار دیر یا زود برگشته چون نیش عقرب به جان خود گروه خشونتگر.
هربار که افغانستان بر سر دوراهی قرار گرفته که گزینهی جنگ و خشونت را انتخاب کند یا روشهای خشونتپرهیز را، شوربختانه گزینهی اول را انتخاب کرده است؛ از نیروهای محافظهکار سنتی گرفته تا نیروهای تحولطلب. در کنار عوامل عینی که وضعیت را بهسوی جنگ و خشونت رانده، عقبماندگی ذهنی و نگرفتن درس از تکرار تجارب تاریخی نقش مهمی در این انتخابها ایفا کرده است؛ درسهای تاریخی کشور، منطقه و جهان که گزینههای خشونتپرهیز در دشوارترین شرایط نیز میتواند کارکرد مثبت داشته باشد. وقتی گروهها و دستههایی از مردمان ملکی سلاح برداشتند منتظر پیآمدهای تباهکنندهی آن باید بود، بهشمول مداخلات بیگانهها و جنگهای نیابتی، فرهنگ سنتی جامعه و بهویژه ایدئولوژیک شدن نهادهای دینی و آموزش و پرورش، ظرفیت عظیم خشونتپروری دارند. گرایشهای مستبدانه، انحصار قدرت و سرکوب خونین مخالفان پیآمدهای زیانبار، انتقامجویانه و تباهکنندهای داشتهاند. پس از براندازی هر نظام استبدادی نوع دیگری از استبداد، تکرار و بازتولید خشونت مستقر شده است. و نخبگان و گروههای سیاسی هیچگاهی به این واقعیت توجه نداشتهاند. نگاهی بیاندازیم به نقش رویکردهای مستبدانه، انحصارگرایی و استفاده از هر وسیلهای برای دستیابی به قدرت سیاسی و دوام آن در تاریخ معاصر افغانستان.
چرخهی پایاننیافتهی واکنشها و خونریزیها
تاریخ معاصر جهان نمونههای وحشتناکی از نسلکشیها را به خود دیده. هولوکاست یا نسلکشی یهودیان توسط نازیها در جنگ دوم جهانی که بیشتر از شش میلیون یهودی در اروپا کشته شدند. نسلکشی لهستانیها توسط نازیها که حدود شش تا ۱۰ درصد کل جمعیت غیریهودی لهستان را در بر میگیرد. نسلکشی کامبوج در دورهی حکومت خیمرهای سرخ که حدود سه میلیون نفر از جمعیت کامبوج کشته شدند. نسلکشی ارمنیها در ترکیه توسط ترکهای عثمانی که حدود ۵۰ درصد جمعیت ارمنی ساکن ترکیه نابود شدند. نسلکشی رواندا که در سال ۱۹۹۴ حدود ۶۰ تا ۷۰ درصد از اقوام توتسی توسط هوتوها به قتل رسیدند و دهها مورد دیگر. بشریت تا امروز با چالش بسیار جدی ناشی از پیآمدهای این کشتارهای جمعی و نسلکشی روبهرو است. واکنشهای آشکار و پنهان احساس ناامنی یکی از پیآمدهای دوامدار این فاجعههای بزرگ انسانی است. مثال برجستهی آن در میان یهودیها، دوام صهیونیسم و جنایات بزرگی است که دولت نتانیاهو در برابر فلسطینیها در غزه مرتکب میشود.
و اما در افغانستان معاصر نیز، تشکیل دولت معاصر همراه بود با شدیدترین نوع خشونت و خونریزی، مخصوصا نسلکشی هزارهها.
رقابتهای استعماری (روسیه و انگلیس) در نیمهی دوم سدهی نزدهم شرایطی را برای تشکیل یک دولت مستقل در قلمروهای کنونی افغانستان فراهم کرده بود. امیر عبدالرحمان خواست از این فرصت تاریخی استفاده کند. شرایط بینالمللی را مساعد یافته بود اما در داخل افغانستان حدود یک قرن بود که در اثر استیلای یک نظام قبیلهای بازماندگان احمدشاه درانی، مردم بدترین نمونههای ملوکالطوایفی را تجربه میکردند. عبدالرحمانخان با شعار تشکیل یک دولت متمرکز و مقتدر و خاتمه دادن به سیستم ملوکالطوایفی، وحشیانهترین و بزرگترین کشتارهای جمعی را انجام داد و ظالمانهترین روشها را بهکار گرفت. خواسته و ناخواسته برای سرکوب گرایشهای استقلالطلبانه و گریزان از مرکزِ اقوام و مناطق مختلف، به دام رویکرد نژادپرستانه و فاشیسم مذهبی افتاد.
«آتش حرب بهشدت شعلهور گشته، طناب جنگ دراز گردیده تا که حضرت والا به فتوای علمای ملت و فضلای سریر پایه سلطنت، اشتهار کفر طوایف مذکوره هزاره را صادر فرمود، از تمامت افغانستان و ترکستان، لشکر گسیل داشته، از بن برداشتنِ بنیادِ هزاره را همت گماشت.» ۱
عبدالرحمانخان افزون بر بسیج دهها هزار داوطلب از میان قبایل مختلف پشتونها، شمار قابل ملاحظهای از ازبیکها و تاجیکهای ولایتهای همجوار را از شمال، با تحریک احساسات مذهبیشان، بهسوی هزارهجات برای نابودی کامل هزارهها و شیعیان سوق داد. او با قساوت و سرکوبهای خونین اقوام، قبایل، طوایف، مناطق و کلیه جزایر خرد و بزرگ قدرت، موفق به تشکیل یک دولت نیرومند مرکزی و تأمین امنیت سراسری در داخل مرزهای کنونی افغانستان شد. عبدالرحمانخان رویاهای بلندپروازانهای هم برای رشد تجارت، صنعت، معارف، وارد کردن پدیدههای عصری در قلمرو حاکمیتاش داشت، اما نمیدانست که با سیاست درهای بسته در روابط بینالمللی و استبداد خشن قرون وسطایی در سیاست داخلی هیچ شانسی برای تحقق این رویاها ندارد.
پیآمدهای فوری این نسلکشی به قول برخی از محققان نابودی نیمی از جمعیت هزارهها، آواره شدن آنان به کویته بلوچستان و مشهد ایران و تصرف سرزمینهایشان توسط قبایل پشتون است. این تنها نبود، بلکه هزاران زن و دختر و پسر جوان هزاره بهعنوان برده و کنیز راهی بازارهای کابل و شهرهای دیگر شدند و هزاران خانوادهی هزاره دیگر ناگزیر به تغییر هویت قومی و حتا مذهبی گردیدند. فشار و تبعیض بر این قوم و در حاشیه نگهداشتن شان به لحاظ سیاسی، گاه آشکار گاه پنهان تا حدود بیشتر از نیمقرن دیگر ادامه داشت. با کودتای هفتم ثور مجال اندکی برای حضور در عرصهی حاکمیت برای هزارهها بهوجود آمد، اما تبعیض همچنان ادامه دارد و گاهی این تبعیض بهگونهی سیستماتیک مورد اجرا قرار میگیرد.
عمدهترین پیآمد این نسلکشی در میان هزارهها تعمیق بحران اعتماد و ناامنی اجتماعی است که تا اکنون ادامه دارد. این احساس ناامنی بخشی از هزارهها را بیشتر از پیش در خود فرو میبرد تا یک چتر گروهی دفاع از خود را فراهم کنند. چتری با ترکیب کلیه مؤلفههای هویتی. در این چتر هویت مذهبی و سنتی نقش تعیینکننده دارد. بخشی از جامعهی هزاره عمدتا شهرنشینها و باسوادان، رویکرد شجاعانهتری دارند. بقای هزارهها را نه فرورفتن به هویتهای مذهبی و سنتی، که در تعامل گستردهی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی میبینند. اینها میدانهای وسیعتر و گستردهتری را بهخاطر مبارزه برای بقا انتخاب کردهاند.
چالش بزرگ اما مشکل کوچی و هزاره، یک امکان بالقوهای درگیری بهعنوان میراث مستقیم نسلکشی و اشغال سرزمینهای هزارهها است. مشکلی که در برخی از مناطق شمال افغانستان بین پشتونها و ازبیکها و تاجیکها نیز وجود دارد.
عبدالرحمانخان، با قراردادن اقوام و قبایل مختلف در برابر همدیگر و دامن زدن به اختلافات مذهبی و بهرهبرداری از آن، تضادهای اجتماعی و مناسبات قومی را در افغانستان پیچیدهتر ساخت و سرکوب سیستماتیک این عقدههای اجتماعی تا اکنون یکی از چالشهای عمده بر سر راه تشکل اجتماعی و ایجاد یک دولت-ملت مدرن است. تفرقهافگنی میان اقوام و قبایل (در سطح پایینتری) محدود به اقوام غیرپشتون نمیشد. تشدید اختلافات درانی و غلجایی یکی از پیآمدهای تفرقهافگنی عبدالرحمانخان است. این عقدهها در آگاهی و ناخود آگاه جمعی همهی اقوام همچنان باقی است و هرازگاهی در مقطعهای بحرانی خود را نشان میدهند.
دوای درد استبداد خون نیست
«میرزا رضا اسلحهاش را برمیدارد. اول میخواست امینالسلطان را بکشد. بعد خواست کامران میرزا را بکشد. بعد گفت که باید از ریشه بزنم. مثل زنها شولایی را روی سرش میاندازد و در حرم مینشیند. پولیسهای شاه میگویند حرم را تخلیه کنیم؟ ناصرالدین شاه میگوید: نه اینها کاری به ما ندارند. شاه که میآید، میرزا رضا نامهای را به دستاش میدهد و یک گلوله نوغان (Nagant) روسی را به قلباش میزند. والسلام.» ۲
این همان رویکردی است که شماری از نظریهپردازان ضداستعماری در آسیا، مخصوصا سید جمالالدین مطرح کرده بود. به گواهی محمدعلی سیاح، نویسندهی کتاب «خاطرات حاج سیاح»۳ میرزا رضا کرمانی از مریدان سید جمالالدین بود و گفته میشود که سید جمالالدین او را به قتل ناصرالدین شاه تشویق کرده است. رد پای این رویکرد را در تاریخ سیاسی افغانستان معاصر به روشنی میتوان دید.
در آغازین سالهای سدهی بیستم، با بازشدن محدود دروازههای افغانستان بهروی جهان، فکر مشروطیت در ذهن شمار محدودی از تحصیلیافتههای داخل دربار، لیسه حبییه و شمار محدودی در بیرون از این دو حلقه ریشه دواند و این حوزهها را تا حدودی باهم وصل کرد؛ و اندکی بعد تبدیل شد به یک جریان سیاسی. شماری از مؤرخان پیدایش این موج را از تأثیرات پیروزیهای جاپان در جنگ با روسیه (۱۹۰۵)، جنبش مشروطیت در ترکیه عثمانی، ایران و آزادیخواهی علیه استعمار برتانیه در شبهقارهی هند میدانند که اخبار و اطلاعات آن پیوسته در میان افراد باسواد پایتخت پخش میشد و سراجالاخبار نیز سهم مهمی در این زمینه داشت. این یک رویداد مثبت تاریخی بود، اما خیلی زود به دام رویکرد قهرآمیز افتاد و با شعار «مسلح باید شد»۴ برای مدتی پروسهی آغازشده را متوقف و بهترین افرادش را از دست داد. به تعداد هفت نفر از یک لیست طولانی اعدام و ۳۸ نفر راهی زندان شدند. برخورد حبیباللهخان در این زمینه تا حد زیادی هم با دورهی عبدالرحمانخان و هم با دورههای بعدی متفاوت و نرمتر بود. چون یک عده از این افراد مورد بخشش قرار گرفتند و بعدها دوباره زمینهی کار و فعالیت در محور «نشریه سراجالاخبار» برایشان فراهم گردید؛ گفته میشود که خانوادهها و بستگان و دوستان این زندانیان سیاسی مورد پیگرد و آزار قرار نگرفتند.۵
استیصال و سرخوردگی ناشی از این سرکوب در جوانان مشروطهخواه ادامه یافت. حدود نُه سال بعدتر بود که یکی از آنان بهنام عبدالرحمان لودین، نویسنده، شاعر و از مشروطهخواهان سرشناس، یکتنه در صدد قتل امیر حبیبالله برآمد:
«حاضر کنید اسلحه، کوبید طبل و کوس
آرید رو به جنگ چو عثمانی و پروس»
این شعر منسوب به عبدالرحمان لودین است؛ سرمحرر «سراجالاخبار»، جوان رادیکال و آتشینمزاج، آشنا با زبانهای عربی، اردو، ترکی و انگلیسی که به زبان فارسی شعر میگفت. در عهد امانی موقعیتهای مهمی داشت، مانند سردبیری «امان افغان»، عضو هیأت سیاسی و سفیر فوقالعادهی افغانستان در اتحاد شوروی، عضو مجلس قانونگذاری، عضو «پشتو مرکه»، ریاست بلدیهی قندهار و ریاست گمرکات کابل. در عهد امانی نیز او پیوسته در جناح چپ قرار داشته. پیش از آن، بهدلیل اقدام به ترور امیر حبیبالله، همراه با شمار دیگر از روشنفکران زندانی شد، اما امیر هیچکدام شان را اعدام نکرد. در عصر امانی همهیشان از زندان رها شدند و سپس حدود ده سال بعدتر توسط حبیبالله کلکانی اعدام شد.
«عبدالرحمان لودین در سال ۱۹۱۸، …در شب جشن تولد امیر حبیبالله با تفنگچهای در بام دکان متصل به کوچهی قاضی “شوربازار” در انتظار عبور موتر سواری امیر نشست… همین که موتر امیر مقابل دکان مذکور رسید، تفنگچهی عبدالرحمانخان به صدا درآمد و گلوله در دماغهی موتر اصابت کرد، اما موتر به سرعت گذشت و امیر سالم ماند.» ۶
نظریهپرداز اصلی این روش سید جمالالدین است. تفکر «احیای دین» یا بنیادگرایی اسلامی را او نخستینبار مطرح کرد. سپس پیروانش (جریانهای سلفیگری و اخوانالمسلمین) آن را عملی کردند/میکنند. بعدتر جریانهای افراطی و تروریستی دیگری چون القاعده و داعش و طالب و دهها گروه دیگر در خاورمیانه، شمال افریقا و آسیا پا به عرصهی وجود گذاشتهاند. این در واقع، ریشهی نظریهی خشونت، ترور و کشتار، مطلقنگری و جزماندیشی در اندیشهی اسلام سیاسی است، در تفکر اسلام سیاسی، حق مطلق و باطل مطلق در جنگ دائمی اند.
جنبش مشروطهخواهی ایران نیز به نحوی تحت تأثیر این روش قرار گرفته بود. میرزاده عشقی، شاعر و روزنامهنگار دوران مشروطه در ایران نیز شعری دارد زیر نام «جستوجوی دوای درد وطن». در این شعر اشاره میکند که برای مقابله با ظلم و استبداد، خون باید ریخته شود:
«میدانم ارکه سرخط آزادگی ما
با خون نشد نگاشته، خوانا نمیشود»
پس از سلفیگری که در میان پیروان مذهب تسنن ریشه گرفته بود، نحلهی دیگری از بنیادگرایی اسلامی در میان پیروان مذهب تشیع نیز پدید آمد و آن نظریهپردازی دکتر علی شریعتی دربارهی نسخهی قیام امام حسین است. این نسخه نیز نسخهی انتحار و انفجار و انقلاب است. آنجا که مینویسد:
«شهادت پیامی است به همهی عصرها و همهی نسلها، که اگر میتوانی بمیران و اگر نمیتوانی بمیر.»۷
یعنی بکش اگر توان داری و یا کشته شو و انتحار کن، درصورتیکه توان نداری. اساس این نظریه، که بربنیاد دیدگاه دارونیسم سیاسی و اجتماعی استوار است، در غرب نیز خشونتآمیز بوده است، نظریهای که فاشیسم و نازیسم با آن جنگ جهانی دوم را آغاز کردند.
اقدام عبدالرحمان لودین، حبیباللهخان را واداشت تا فشارهای شدیدتر و ظالمانهتری را علیه زندانیان سیاسی اعمال کند و حتا افرادی که با این اقدام ربطی نداشتند مانند عبدالهادی داوی، عبدالحمیدخان کمیدان، محمداسحاقخان قزلباش، شمسالدینخان سابق، دانشجوی مکتب حربیه و شیرمحمدخان مشهور به بیگ، دانشجوی برحال مکتب حربیه دستگیر و به زندان ارگ انتقال یافتند. اختلاف جناحهای راست محافظهکار سنتگرا و اصلاحطلب سیاسی در میان نخبگان سیاسی زمینهی مداخلات بیرونی را نیز فراهم کرد و سرانجام منجر به قتل امیر حبیبالله شد (پروندهای که تاهنوز در پردهی ابهام باقی مانده است).
دشوار است که بگوییم آنان نباید این اشتباه را میکردند، چون این رویکرد برمیگردد به میزان فهم سیاسی مشروطهخواهان و تجددطلبان در آن دوره و واقعیتهایی که شاید هنوز روشن نشدهاند. از جانبی، رویکردهای آمیخته با خشونت جنبشهایی که پیشتر از آن یاد کردم نیز بیتأثیر نبودند. اما وقتی تجربهی بیشتر از یک قرن را پیش روی خود میگذاریم -با وجود پیآمدها و تأثیرات مثبت آن در طرح تجددخواهی، اصلاحات و قانونمداری که میتوان رد پای آن را تا دوران سلطنت مشروطهی محمدظاهر شاه نیز مشاهد کرد- میتوان گفت از آنجا که میزان رشد اجتماعی، اقتصادی و مخصوصا صنایع عصری، آگاهی سیاسی، روابط عمیق با جهان عصری و سواد همگانی این کشورها تفاوت فاحشی با افغانستان داشتند، این رویکرد در افغانستان یک اشتباه تاریخی و یک تقلید کورکورانه به حساب میرود. اشتباهی که اماناللهخان نیز مرتکب آن شد و زمینههای زوال حاکمیتاش را فراهم ساخت (در درسهای بعدی به این بحث برمیگردم). اما برخی از اقدامات خشونتآمیز و رفتارهای فراقانونی او نیز انگیزهای شد برای مخالفتهای بیشتر. مثلا، اعضای «حزب سری دربار» که رهبری آن را به قولی سردار نصراللهخان، برادر امیر و به قولی اماناللهخان به عهده داشت، تصمیم گرفتند تا شاه را به قتل برسانند (قابل تذکر است که مخالفان حبیبالله به دو جناح تقسیم شده بودند: سردار نصراللهخان رهبری جناح محافظهکار و سنتگرا را به عهده داشت و اماناللهخان جناح اصلاحطلب و تجددگرای آن را. در سیاست خارجی نیز یکی هوادار کشورهای محور و دیگری هوادار متحدین بودند). آنان این تعهد خود را در حاشیهی قرآن نوشتند و امضا کردند، و قرآن نزد نصراللهخان ماند. در روز موعود نصراللهخان پیشیمان شد و به سوگندش عمل نکرد. درحالیکه گفته میشود جناح دیگر این تصمیم را عملی کردند. اماناللهخان برای محاکمهی قاتلان محضری در دربار دایر کرد و سه نفر را بهگونهی غیابی محکوم به اعدام نمود (سردار نصراللهخان، شاه علیرضاخان کندکمشر و عبدالاحدخان). از این جمله تنها شاهعلیرضاخان اعدام شد. و در اثر مخالفت برادران نصراللهخان مبنی بر غیرقانونی بودن محاکمه و نبودن اسناد و مدارک محکمهپسند، از اعدام او خودداری بهعمل آمده به سپری کردن حبس نامعلوم ادامه داد. میرغلاممحمد غبار این محاکمه را یک «تحقیقات مصنوعی» خوانده است.۸ محمدحسینخان مستوفیالممالک، یکی از مخوفترین چهرههای دستگاه امنیت و شکنجهی دربارهای عبدالرحمانخان و حبیباللهخان، پدر استاد خلیلالله خلیلی نیز بدون محاکمه در باغ ارگ از درختی آویخته شد.
مدتی پس از این محاکمه، دسیسهای برای ترور شاه طرحریزی گردید. گفته میشود در این دسیسه شماری از هواداران سردار نصراللهخان، در واقع همان جناح محافظهکار حزب سری دربار نقش داشتهاند. این طرح ترور شاه که قرار بود در مسیر راه پغمان عملی گردد، افشا شد و خنثا گردید. در پیوند به این اقدام علاوه بر آنانی که عملا از صحنه دستگیر شده بودند، شمار زیادی به ظن دست داشتن به این دسیسه نیز دستگیر شدند. محاکمهی این افراد نیز در دربار صورت گرفت. در این محضر، هم شاه شاکی بود هم دادستان و هم قاضی.
اماناللهخان پس از سرکوبی قیام خوست (۱۹۲۳) به تعداد ۵۳ نفر را به جرم شرکت در این قیام، بدون محاکمه اعدام کرد و هزار خانواده از اهالی خوست را به ظن همکاری با شورشیان از سرزمین آباییشان تبعید نمود؛ دولت برای سرکوبی این قیام سه هزار و ۵۰۰ بار خوست را از هوا بمبارد کرد که در اثر آن هزار و ۵۷۵ نفر از شورشیان کشته یا زخمی شدند و ۴۵۰ زن و کودک در اثر گرسنگی جان سپردند.۹ شرکت پیلوتهای روسی و آلمانی در این بمباردها، احساسات مردم را بیشتر جریحهدار ساخت، و مردمان جنوبی هیچ وقت حاضر نشدند با دولت و اصلاحات اماناللهخان کنار بیایند.
اماناللهخان با همه ویژگیهای تجددخواهانهاش، نسبت به قدرت و اصلاحات نگاهی مستبدانه داشت؛ نگاهی از بالا به پایین. به قول صدیق فرهنگ، پس از بازگشت شاه از اروپا، او و مخصوصا ملکه ثریا به اقدامات بسیار شتابزده دربارهی آزادی و کشف حجاب زنان وارد عمل شدند. در ضیافت شامی که در آن از زنان مأموران بلندپایهی دولت و معارف شهر کابل دعوت شده بود، ملکه ثریا ضمن صحبت از آزادی زنان، گفت: «اگر شوهرانشان به آنان آزادی نمیدهند، حق دارند ایشان را هدف گلوله قرار دهند و وی شخصا سلاح لازم را برای اجرای این کار به ایشان خواهد داد.» ۱۰
قیامها و شورشهای مسلحانهی قبایل جنوبی، پس از یکدهه اماناللهخان را وادار به عقبنشینی کرد، اما قیام مردم شمالی به رهبری حبیبالله کلکانی حتا مجال عقبنشینی در اصلاحات را هم نداد. حبیبالله کلکانی که در میان تاجیکها به یک جنگجوی عیار مشهور است، تا پیش از رهبری دستههای مسلح شورشیهای مخالف دولت امانی، زندگی پر از ابهامی دارد. آنچه اکثر مؤرخان، نویسندگان و خاطرهنویسان با آن توافق دارند این است که او هرازگاهی دست به دزدی و راهزنی میزده. از این رو ترکیب دولتی که او بنا کرد متشکل از سردستههای جنگجویان یاغی، بیاصول و بیبندوبار بود. بهجای تأمین امنیت و برگردانیدن اعتماد اجتماعی، سلاح بر دوش به چور و چپاول پایتخت و حاکم ساختن فضایی از رعب و وحشت دست زدند. این بود که از نخستین روزهای حاکمیت تخم کینه و نفرت را در میان پایتختنشینان کاشتند که با سقوط این دولت، آن نفرت واضیح و آشکار نشان داده شد و از نادرخان استقبال به عمل آمد. خشونتهای فراقانونی و ضد انسانی که در این دوره اعمال گردید، خاطرات تلخی از خود بهجامانده است. این امر باعث شد تا اصطلاح «سقوی» در بین مردم یادآور آن دوره از هرجومرج شود. اصطلاحی که امروز بهعنوان ابزار تحقیر قومی از جانب گروههای هوادار تفوق قومی بهکار برده میشود. اصطلاحی که میتواند احساس همزیستی و همدیگرپذیری را جریحهدار کند. یک نگاه واقعبینانه به این دوره نشان میدهد که خشونت، استبداد، بیعدالتی اجتماعی، خونریزی و کشتار و تفرقهی قومی، نه تنها پایان نیافت که شدیدتر شد و ریشههایش هنوز محکمتر گردید.
«گفتا که که را کشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که آن را بکشد، آنکه ترا کشت؟»
رودکی
در دورهی پادشاهی نادرخان و صدارت برادرش هاشمخان، سلسهی عجیبی از انتقامجوییها و ترورهای موفق و ناموفق مرتبطبههم اتفاق افتادند. پشت سر همهی این ترورها، خودخواهیها و قدرتطلبیهای اماناللهخان، نادرخان و هاشمخان نهفته است که هرکدام شان بهگونهی مستقیم یا غیرمستقیم در آن نقش داشتند. کشورهایی چون آلمان، ایتالیا، روسیه و بریتانیا نیز بیعلاقه نبوده که سهمی در این بازیها داشته باشند.
در ششم جون سال ۱۹۳۳ سردار عبدالغزیزخان، سفیر افغانستان (برادر ناتنی نادرخان و پدر سردار داوود) توسط سید کمال از هواداران و همرزمان بسیار نزدیک اماناللهخان، در برلین ترور شد. سید کمال دو سال بعد در برلین اعدام و تمام خانوادهاش، بهشمول مادر، برادر کوچک و دو مامایش در کابل زندانی و بهدلیل شرایط طاقتفرسای زندان همه جان سپردند. «سید کمالخان و رفیقش فیصله کردند که آقای سفیر را علنا و در روز روشن در سفارتخانهی افغانی ترور کرده، آنگاه خود شان را به پولیس جرمنی تسلیم و در طی تحقیقات و محاکمه اظهار نمایند که این عمل پروتستی از جانب افغانهای ضدنفوذ دولت انگلیس در افغانستان است.»۱۱
سه ماه بعد از این رویداد، آموزگاری بهنام محمدعظیم در شهر کابل به هدف ترور سفیر بریتانیا وارد ساختمان سفارت شد. سفیر او را نپذیرفت و محمدعظیم سه کارمند سفارت (یک انگلیسی، یک هندی و یک افغان) را به ضرب گلوله به قتل رسانید. به جرم این اقدام، محمدعظیم و شش نفر دیگر یک هفته بعد اعدام شدند. در میان این اعدامشدهها، محمدولیخان، مشهور به بدخشانی، وزیر خارجه و وکیل سلطنت شاه امانالله نیز بود.۱۲
سال ۱۹۳۲ غلامنبیخان چرخی از رفقا و همرزمان نزدیک اماناللهخان به دعوت نادرخان وارد افغانستان شد و برخلاف تعهدی که به شاه داده بود، به فعالیتهای سیاسی، تحریک برخی از قبایل و حتا نقشهی ترور شاه دست زد. قرار بود ترور شاه در مکتب امانی یا بعدا نجات هنگام تماشای مسابقهی ورزشی، توسط خود غلامنبیخان چرخی عملی شود، به این هدف قبلا سه نفر از جوانان مسلح و هریک یکی از برادران (نادرخان، شاولیخان و شامحمودخان) را نشانه گرفته بودند، اما بهدلیل نامعلومی غلامنبیخان از این اقدام انصراف داد.۱۳ نادرخان با کسب اطلاعات موثق در مورد فعالیتهای چرخی، در هشتم نوامبر ۱۹۳۲ او را احضار و زیر مشت و لگد و قنداق تفنگ محافظان خود به قتل رسانید.
دقیقا یک سال پس از این حادثه، در عین محل، جوانی بهنام عبدالخالق فرزند خداداد (ناظر خاص غلامنبیخان چرخی) به خونخواهی او و تحقق نقشهی قبلیاش نادرشاه را ترور کرد. معروف است که پیشتر از آن خالق گفته بود: سید کمال و محمدعظیم دُم مار را قطع کردهاند و من خود مار را خواهم کشت (خیلی شبیه به اظهارات میرزا رضا کرمانی، قاتل ناصرالدین شاه قاجار است که گفته بود باید از ریشه بزنم). «میرزا رضا اسلحهاش را برمیدارد. اول میخواست امینالسلطنه را بکشد؛ بعد خواست کامران میرزا را بکشد؛ بعد گفت که باید از ریشه بزنم.»۱۴
پس از این رویداد هاشمخان، که قدرت واقعی در دست او بود، چهرهای مستبدتر از برادرش (نادرخان) از خود نشان داد. عبدالخالق را با ۱۶ نفر از رفقا و همدستانش، بدون محاکمهی عادلانه و دسترسی متهمان به وکیل مدافع به زودترین فرصت ممکن اعدام کرد. سه نفر از پسران خانوادهی چرخی شامل این اعدامشدهها بودند. خانوادهی عبدالخالق، بهشمول پدر، مادر، خاله، خواهر کوچک، ماما و کاکایش همه زندانی و به نحوی کشته شدند.
شماری از روشنفکران و فعالان سیاسی دورهی امانی نیز به علت عدم همکاری و همسویی با دولت، در پی این رویداد به حبس ابد محکوم شدند. میرغلاممحمد غبار، مؤرخ و سیاستمدار سرشناس، میر سید قاسمخان، مؤرخ و سیاستمدار، محمدانور بسمل، شاعر و مشروطهخواه، عبدالهادی داوی، شاعر و سیاستمدار (بعدا رییس مجلس سنا) و سرور جویا، که در زندان وفات کرد، شامل این زندانیان سیاسی بودند. به این هم اکتفا نکرد و در صدد ترور اماناللهخان برآمد. دو بار (ابتدا در ایتالیا و سپس در مکه) اقداماتی برای ترور او فراهم شد، اما هر دو بار اماناللهخان با همکاری روسها از این سوءقصدها نجات یافت.
هاشمخان، که پس از قتل برادرش قدرت واقعی را بهعنوان صدراعظم در اختیار گرفته بود، زیر فشار مخالفتهای هوادران شاه امانالله، عدم همکاری و بیطرفی شماری از روشنفکران مشروطهخواه در داخل و توطئههای ایتالیا و آلمان از خارج، مانند شورش فقیر هیپی (میرزا علیخان) و پیر شامی (محمد سعد الگیلانی) در وزیرستان، هر روز بیشتر و بیشتر به روشهای مستبدانه و ظالمانه رو میآورد.
این را بهعنوان نمونهای از رابطهی زنجیرهای کینهتوزی و پیآمد خونین و هزینههای جبرانناپذیر رویکردهای تکرار در تکرار خشونت یادآوری کردم.
شماری از روشنفکران و فعالان سیاسی از این ورطه جان به سلامت بردند و از آنجا که تجربهی عملی مبارزات طولانی آزادیخواهی و مشروطهطلبی را با خود حمل میکردند، سهم بزرگی بر آگاهی اجتماعی، آزادیخواهی و برپایی نظام مشروطه ایفا کردند. از جمله غلاممحمد غبار، صدیق فرهنگ و… اگر غبار و فرهنگ نبودند، امروز بخش بزرگی از حقایق تاریخی آن دوره همچنان در غبار فراموشی باقی میماند.
ادامه دارد…