پرتگاه خود-مهندس-پنداری

در میان مصایب بی‌شمار ما در افغانستان یکی از نگران کننده‌ترین مصایب ما مهجور ماندن علم در میان ماست. هرچند در سال‌های اخیر تعدادی از دانایان ما شکایت دارند که توازن میان علوم تجربی (ساینس به معنای محدود) و علوم اجتماعی به نفع علوم اجتماعی به هم خورده. می‌گویند در این کشور تب کار سیاسی بالاست و اکثر آدم‌های مستعد و نخبه که می‌توانند و می‌خواهند به‌عنوان فعال اجتماعی و سیاسی نیز کار کنند، به علوم اجتماعی رو می‌آورند و این سبب می‌شود که علوم تجربی ضعیف بمانند. این سخن ممکن است صحیح باشد. اما علوم اجتماعی هم به قول افغان‌ها مزه‌ی شان نیست. من به یک مورد اشاره می‌کنم:

این سوال که جامعه را تا چه حد می‌توان هدایت کرد، به این شکل یا آن شکل درآورد، خیر و شرش را مدیریت کرد و آینده‌اش را از مسیرهای مشخص عبور داد، سوالی است که حالا چند قرن است دانشمندان علوم اجتماعی سرش بحث و دعوا دارند. اما به نظر می‌رسد که در افغانستان فقط یک طرف این بحث وارد شده و طرفدار دارد و آن همان موضع کسانی است که فکر می‌کردند به مدد اراده، دانش، تکنولوژی و حزب می‌توان از مومِ جامعه همه گونه چیزی ساخت. مارکسیست‌ها و فاشیست‌ها و همه‌ی کسانی که گمان می‌کردند سرنوشت جوامع را می‌توان از یک مرکز فرماندهی مجهز به دانش و تکنالوژی عصری کنترل کرد و شکل داد، آزمون عملی باورهای خود را در جامعه دیدند. تئوری‌های آنان صدها بار آزموده شدند و شکست خوردند. بعضی از نامدارترین و تواناترین منتقدان قرن بیستم عیب‌های درمان ناپذیر آن باورها و نظریه‌ها را باز نمودند. اما ظاهراً سخنان و نقدهای آن منتقدان یا در افغانستان (حتا در دیپارتمنت‌های علوم اجتماعی دانشگاه‌‌ها) بیگانه مانده‌اند، یا فعالان سیاسی و اجتماعی کشور آن‌ها را به مذاق خود برابر نمی‌یابند. امروز در بسیاری از کشورهای پیشرفته این فکر دیگر به حاشیه رفته که مراکز برنامه‌ریزی نخبه‌گان بتوانند مسیر سعادت اجتماعی مردم را گام به گام طراحی کنند. اما در کشور ما این خیال خود-مهندس-پنداری هم‌چنان قوی است. کسانی هستند که به صراحت یا به اشاره می‌گویند که می‌توانند مجموعه‌ی پیچیده‌یی چون یک کشور ۲۵ میلیونی را به سوی فلان گونه از سعادت جمعی هدایت کنند و پیش از آن که ابتکارات سیاسی یا اقتصادی و فرهنگی شان هیچ جلوه‌یی از آن سعادت جمعی را نشان داده باشند، جشن می‌گیرند. این افراد یا رهبران دچار خود-مهندس-پنداری‌ای هستند که در جوامع پیشرفته به مدد علوم اجتماعی کشف شده و از مسند اعتبار فرو افتاده است.

اگر علوم اجتماعی در کشور ما واقعاً دست بالاتر و خواهنده‌گان بیشتر دارد، چرا گسترش آن در جامعه و محیط‌های آکادمیک ما حاصل خود را به شکل انتباهات اجتماعی (حتا در میان نخبه‌گان) نشان نمی‌دهد؟ چرا نخبه‌گان ما به جامعه و مردم و مسیر حیات جمعی همان نگاهی را دارند که عوام بی‌سواد هم دارند؟

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *