مودی هندی رفت، راحیل پاکستانی آمد. قرار شده مقامات افغانستان با هیئت پاکستانی بنشینند و در بارهی چارچوب صلح حرف بزنند. به نظر من، بهتر است وقت خود را سر چارچوب مارچوب صرف نکنند. بروند سر اصل مطلب. چارچوباش که کاملاً مشخص است:
دولت افغانستان کمی بیشتر از نصف پاکستان را خاک خود میداند و در مورد اسلام آباد و راولپندی هنوز دو دل است. بعضی از آدمهای وطنپال این دولت، که عمر خود را صرف فن شریف وطنپالی کردهاند، معتقد اند که اسلامآباد و راولپندی را هم بگیریم خوب است، چون خیلی پالیدیم تا پیدایشان کردیم. عدهای دیگر که همزمان پیرو مکتب فرانکفورت، مکتب امنیتی هرات و سبک کوبیسم اند، میگویند که مذاکره راه حل نیست، کوبیسم راه حل است. یعنی پاکستان را بکوبیم و حق خود را از دهان موش میباید گرفت (شیر که خود ما هستیم). از آن طرف، برای پاکستان هم چارچوب مشخص است:
پاکستان همین روزها لباس نو خود را پوشیده و کم کم برای شرکت در جشن تختْجمعی عبدالله و غنی آمادگی میگیرد و امیدوار است که با ورود طالبان به کابل خون هیچ کسی نریزد و همه مثل بچهی آدم بساط خود را جمع کنند و بروند تا برادران پنجابی و پیخاوری و پیشخدمتهای وطنی شان امارت خود را در کابل بازگشایی کنند.
ملاحظه میکنید که چارچوب گفتوگو کاملاً روشن است. فقط میماند این که کدام طرف خاطرش عزیزتر است تا آن طرف دیگر به خاطر او اعلام کند که ترکِ کام خود گرفتم تا برآید کام دوست. (در اینجا کام به معنای آرزو است. آن کام که در ترکیب کام و دهان میآید، نیست. چون اگر منظور شاعر آن میبود، به حال ما صدق نمیکرد، چرا که سالهاست از بس افتخارات خود را فریاد کردیم کام و زبان ما – همراه با دل و رودهی ما- برآمده.)
به نظر نمیآید که دولتیان افغان به این آسانی کلید خزانهی کمکهای بینالمللی را بهدست ملا اختر منصور بدهند- آن گونه که پاکستان میخواهد. همه پول را دوست دارند. از آن سو، بعید مینماید که پاکستان پیخاور میخاور را به افغانستان بدهد. این است که به نظر من وقتی که هر دو طرف نان مان خود را خوردند و پشت مذاکره نشستند از همدیگر فقط بپرسند «میشود یا نمیشود؟» و اگر طرف پاسخ منفی داد، دعای ختم جلسه خوانده شود و هر دو طرف برگردند به میدان تخریب همدیگر. البته ما که نمیتوانیم در پاکستان خرابکاری کنیم. حداقل بگذاریم آنان که تواناییاش را دارند، ما را خراب کنند.