شش پند سودمند لقمان حکیم

فال

من دیروز از پل‌سرخ طرف رستورانت باربکیو می‌رفتم؛ سر راه یک خانم جوگی اصرار داشت که فال مرا بگیرد. گفتم فکر کن من رییس‌جمهور مملکت هستم، ببین طالعم چه دارد. قبول کرد. نشستم:
«ای الا به بلا درد گم شو تی به صحرا ای جوان را شاخ شمشاد دَ خاک نزنی‌آ. ای رییس‌جمهور باشه که جانش جور باشه از شاخ شمشادش تی به خدا جوووووود دور درد و بلا ای رَ به تخت نشان دَ خوشوختی مان. مه گفتمی که دَ رویش ماتَو دَ دلش قند دَ دستش شمشیر دشمنایش فیراری از ملک اودُرزادایش از تخت دَ زیر. بچَم دَ طالیعت شک نکو که خوب وختی پاچا گشتی دَ سر ای خلق دارا گشتی دَ تخت بالاگشتی نور چیشم رفیغا گشتی اَ نه؟ ای‌ی‌ی‌ی درد و بلا دور از جانمی خدا نگایت کد رقیب عبدیلا عبدیلایت کد. او کِی اس، او چی اس؟ تو مُلکه در بتی دَ او خبر بتی قِد‌قِد خنده کنه والله ای والله شاه شاها ای بچه رَ نگا کو دَ یک فروشگاه دریشی ایلا کو دیگه وطن چی؟ گل و گلزار؟ پاچایی و صادراعظمی چی؟ قرار و قرار. ای‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی خدای مهربان هر جوانه دَ آرزویش رسان.»
گفتم من خوب متوجه نشدم که اگر من رییس‌جمهور باشم عاقبت بخیر می‌شوم یا نه. خانم جوگی گفت اول صد افغانی بدهم تا قسمت بعدی طالعم را به من بگوید. صد افغانی دادم. گفت نزدیک‌تر بنشین. بعد از من پرسید که چند ساله‌ام. گفتم چهل و هفت. گفت: «بچیم، چهل و هفت ساله شدی عقل نگرفتی. عاقبت بخیر چه مانا؟»
گفتم: «همی که بعد از مرگم مردم مره دَ نیکی یاد کنن.»
گفت: «اگه دَ کدام جای خوب برابر استی عیشته بکو بچیم. بعد از مرگ ایچ گپ مهم نیس. ملاعمر رَ دیدی. صد نام خراب سرش ماندن، آخر دَ امی شار برِش فاتیا گرفتن. امی‌حالی دَ خانه کلانا عکسش دَ پالوی عکس کرزی و اشرف اس. یک بلیست بالاتر ام اس. او مردکه چن‌صد میلیون دالر رَ دوزدی کد، آلی مامور پیدا کن دوزد اس. اشرف و عبدیلا ام صبا خیسته میرن دَ او طرف او، عیش می‌کنن. عاقبت بخیر. هههههه.»
گفتم: «خاله تو اولاد و زند‌گی نداری، تنها هستی؟»
گفت: «از خانه کشید مره دخترم. همو یک دختره داشتُم. دَ یک موسسه حقوق زن اس که بشر اس چی بلا اس کار می‌کنه. مه ازی باد زمستان شد دیگه پیش نفر شلتر میگن چی میگن برم… آلی دَ گپ نگیر مره یک صد روپه بتی برو که مه دَ کار خود برسم.»

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *