در تاریخ جهان و بر پهنای جغرافیای کشورها، آنچه میتوان زیاد یافت، افسوس و دریغ است. بخش بزرگی از این افسوسها و دریغها برخاسته از یک تامل پسینی دربارهی تصمیمهای غلط است. به این معنا که کسی و کسانی در جایی تصمیمی گرفتهاند و پس از آنکه آن تصمیم نتایج ناگوار خود را نشان داده، آن کس یا کسان نشستهاند و دربارهی درست بودن آن تصمیم فکر کردهاند و دریافتهاند که مرتکب اشتباه بزرگی شدهاند. این ارزیابی و بازسنجی پسینی، پس از آنکه مدتی میگذرد، معمولا با دریغ و افسوس همراه است. چرا ما آدمها در چنین وضعیتهایی گیر میافتیم و چرا خود را در معرض دریغ و افسوس قرار میدهیم؟ یک علت اساسی فرو غلتیدن در این وضعیت این است که اکثر ما بیش از حد دلبستهی «منطقِ سطح» میشویم. به این معنا که آنچه را در لایهی رویین یک تصمیم یا رفتار میبینیم، کاملا درست، مفید و مشروع مییابیم و دیگر به خود زحمتی نمیدهیم که مثلا بپرسیم «از این سطح یا مرحله که بگذرم، در سطوح و مراحل دیگر چه خواهد شد؟»
در گسترهی جهان، میتوان مثالهای فراوانی برای این وضعیت پیدا کرد. مثلا میتوان از حملهی امریکا بر عراقِ تحت حاکمیت صدام حسین یاد کرد. جورج دبلیو بوش و همراهان جنگطلب در دولتاش بر عراق حمله کردند، چون بیرونیترین لایهی تصمیم حمله بر عراق جذاب و منطقی و مفید مینمود. آنچه بوش نتوانست بفهمد، پیآیندهای آن حمله در کل خاورمیانه و جهان بود. از هر پیآمد دیگر آن حمله که بگذریم، حداقل این مقدارش روشن بود که هیچ دولتی در امریکا نمیتوانست با روی کار آمدن یک حاکمیت طرفدارِ ایران در عراق موافق باشد. نتیجه اما همان شد. حالا دولتی در عراق برقرار است که برای نفوذ ایران در عراق و تاثیرگذاری بر سیاستهای آن کشور بسی مستعدتر و آمادهتر است تا حکومت صدام حسین.
قصهی حمایت دولت افغانستان از طالبان نیز در همین چارچوب گرفتار آمدن در «منطق سطح» قابل تحلیل است. بسیاری از حامیان دولتی و غیردولتی طالبان (که اکثریتشان پشتوناند)، گمان میکنند که کنار آمدن با طالبان و توانایی خشونتورزیشان را برای تسویهحسابهای قومی بعدی نگه داشتن سیاست درستی است. به همین خاطر، قتل و غارت و مکتبسوزی و هزاران بیرسمی دیگر طالبان را عارضهیی تلقی میکنند که رفع میشوند و در برابر سودی که از طالبان خواهد رسید، ناچیز میپندارند. اما واقعیت آن است که روزی که پیآمدهای همراهی با طالبان همهی کشور را – و مخصوصا جامعهی پشتون را- به تباهی کشانده باشد، دریغ و افسوس سودی نخواهد داشت. درخشش طالبان در عرصهی تروریسم آدرنالین خون بسیاری از پشتونها را به جوش میآورد. اما سرمای دریغ و افسوسی نیز از پی این هیجان هست.