هرناندو دو سوتو، اقتصاددان پرویی، کتابی دارد با عنوان «معمای کاپیتالیسم»، با زیرعنوان «چرا سرمایهداری در غرب کامیاب است و در جاهای دیگر ناکام میشود». او در کتاب خود این دیدگاه را رد میکند که در ممالک غیرغربی و رشدنیافته سرمایهیی وجود ندارد یا میزان سرمایههای موجود برای شگوفایی اقتصاد این کشورها کافی نیستند. به نظر او مشکل در جای دیگری است: بیشتر سرمایههای موجود در کشورهای توسعهنیافته و جهان سومی «سرمایههای مرده» اند. چه چیزی سبب میشود که یک سرمایه به سرمایهی مرده تبدیل شود؟ نظام حقوقی ناکارآمدی که نمیگذارد سرمایههای یک کشور در یک چارچوب روشن، باثبات، قابل پیشبینی و از لحاظ قانونی تطبیقپذیر به گردش بیفتند. به نظر هرناندو دو سوتو وجود این گونه نظامهای حقوقی ناکارآمد (یا اساسا غیبت هر سامان قانونی سنجیدهیی) در کشورهای راکدمانده سبب شده که حق مالکیت خصوصی و قراردادها و تعاملات سودمند ِ ناشی از این حق هرگز بهعنوان عوامل توسعهی سرمایه در جامعه کار نکنند. در نتیجه، میلیاردها دالر سرمایهی مرده یا راکد افتادهاند یا در بازارهای سیاه در گردشاند و به جای آن که اقتصاد ملی را رشد بدهند، زمینگیرش میکنند.
اما قصد من در این یادداشت نه معرفی کتاب است و نه در دادن یک بحث اقتصادی. آنچه مرا به یاد آن کتاب انداخت، بحثهایی است که این روزها در افغانستان در باب «ثقافت اسلامی» داغ شده. پس از آن که حفیظ منصور، نمایندهی مجلس، گفت که در کلاسهای درس ثقافت اسلامی افراطیگری تدریس میشود، عدهی زیادی از روحانیان بر او تاختند و تا سرحد تکفیرش پیش رفتند.
فرض کنید در درسهای ثقافت اسلامی افراطیگری مذهبی تدریس نشود. سوال این است که آنچه تدریس خواهد شد (آموزههای دیگر این ثقافت)، چه گرهی از عقبماندهگی دردناک ما خواهد گشود؟ اگر بپذیریم، و ظاهرا گزیری از پذیرفتناش هم نیست، که رشد اقتصادی و اجتماعی یک کشور بدون به کار افتادن صحیح سرمایهها و داراییهای مادی آن کشور ممکن نیست، آنگاه باید پرسید که درسهای ثقافت اسلامی چه چارچوبهای معنوی و حقوقییی را عرضه میکنند که آن سرمایههای مادی در مسیری توسعهآور به جریان بیفتند؟ اگر پاسخ این است که این درسها تنها رستگاری اخروی شاگردان را هدف میگیرند، آنگاه اینکه بزرگان دینی گفتهاند «من لا معاش له لا معاد له» به چه معناست؟ آیا معنویت در کشوری که مردمانش بهخاطر فقر و عسرت اقتصادی پوست همدیگر را بکنند، ممکن است؟