سخیداد هاتف

دشنه‌های سایه‌نشین

زمستان بود. آسمان به‌قول مردم محل یکی-دو روز مهلت داده بود و برف نمی‌بارید. ما طبق معمول روزهای آفتابی پیش خانه‌ی بزرگ محله جمع شده بودیم. آن‌وقت تلویزیون نبود. مردم خبرها را یا از رادیو بی‌بی‌سی می‌شنیدند یا از رادیو صدای امریکا. یکی از قول بی‌بی‌سی گفت که در کابل جنگ سختی شده و در منطقه‌ی افشار تعداد زیادی از مردم کشته شده‌اند، خانه‌ها غارت شده‌اند و بر زنان و دختران تجاوز شده…
راوی که این قسمت ِ تجاوز بر زنان و دختران را نقل کرد، یکی از مردان جوان دهکده (که به بدماشی و خون‌گرمی مشهور بود) لبخندی زد و گفت:
«والله نوش جان‌شان، زن‌های افشار خوب مقبول هم هستند».
آن جوان از همان دهکده بود و هیچ دلیل یا علت سیاسی‌یی در کار نبود که چنان سخن ناروایی بر زبان براند. من و دو سه نفر دیگر تکان خوردیم و اعتراض کردیم. اما آن‌وقت ما بسیار جوان بودیم و کسی به اعتراض ما وقعی نمی‌نهاد.
از آن زمان، من همیشه من به آن سخن اهانت‌بار و زشت فکر می‌کنم. به نظرم، در آن جمله‌یی که او گفت سررشته‌های زیادی برای فهم بحران‌های اجتماعی ما هست. آن مرد از نظر دسته‌بندی‌های سیاسی، قومی و اجتماعی در جبهه‌ی مخالف فاتحان افشار قرار داشت و باید با قربانیان فاجعه بیشتر احساس همدلی می‌کرد. اما همان شخص از نظر روانی و فرهنگی در جبهه‌ی متجاوزان بود. حتا عصبیت‌های شدید قومی و مذهبی هم نتوانسته بود بر فانتزی تجاوز بر زنان در ذهن و روان او غلبه کند.
معنای این وضعیت حتا امروز هم این است که فاجعه‌ی افشار را نباید تنها در چارچوب تعاملات سیاسی-حزبی یا نفرت قومی و مذهبی تحلیل کرد. آنچه افشار را ویران کرد و آن‌همه تصویر دلخراش از وحشت و بربریت برجا گذاشت، ریشه‌های بزرگ‌تر و گسترده‌تر داشت. گسترده تا عمق روان قربانی. فقط کافی بود جای غالب و مغلوب عوض شود. برای تکرار نشدن آن فاجعه باید به چیزی فراتر از ترمیم مناسبات حزبی-سیاسی یا قومی اندیشید.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *