این روزها فیسبوک پر شده از کچالو. شاهحسین مرتضوی، از سخنگویان دولت، گفته بود که بعضی نهادها بهصورت بیرویه کارت خبرنگاری توزیع میکنند و حتا کچالوفروشان هم از این کارتها دارند. این اشارهی مرتضوی به کچالوفروشی چنان موجی از انتقاد و بحث و طعن و تحلیل برانگیخت که گویی دولتی پس از صد سال در سیاست خارجی خود چرخشی ۱۸۰ درجهیی کرده باشد.
گفتم چرخش ۱۸۰ درجهیی در سیاست خارجی. این مثال خوبی نبود. چرا؟ برای اینکه اگر دولت ما در صد سال گذشته سیاست خارجی خاصی داشته بوده باشد و حالا ۱۸۰ درجه چرخیده باشد، چنان چرخشی هرگز چنین بحث پرخروشی را که اکنون بر سر کچالوفروشی داغ است، بر نمیانگیخت. علتاش این است که مسالهی چرخش در سیاست خارجی کشور، هر قدر مهم هم باشد، از دسترس اکثر فیسبوکیان افغانستان خارج است. این بحث آسان و کمزحمت نیست و به همین خاطر کسی برای آن وقت گرانبهای خود را صرف نمیکند.
بحث کچالوفروشی و توهین به کچالوفروشان بحثی است در سطح احساسات و اطلاعات ما در عصر فیسبوک. این بحث هیچ اطلاعاتی لازم ندارد و تنها چیزی که برای ورود در آن لازم است ناراحتی است و زبان ابتدایییی که با آن بتوان این ناراحتی را بیان کرد.
در یکی از پژوهشهای علمی دریافتند که انسان تمایل دارد وقتی که در برابر پرسشی دشوار قرار میگیرد، بهجای پاسخ دادن به آن پرسش دشوار به سوال آسانتری پاسخ بدهد که اساسا بخشی از آن پرسش دشوار نیست. مثلا اگر از شما این سوال را بپرسند:
«آیا اگر مادر شما به ناحق کسی را بکشد، شما میپذیرید که مادر شما نیز کشته شود؟».
شما ممکن است پاسخ بدهید:
«ما باید سعی کنیم فضای اجتماعییی بهوجود بیاوریم که در آن هیچکس کسی دیگر را به قتل نرساند».
این جواب شما، پاسخ سوالی که از شما پرسیده شده نیست. اما خوب، این گرایشی است شایع در میان آدمیزاد که اینگونه رفتار کند (غالبا بهصورت ناخودآگاه) و به سوالهای دشوار پاسخهای نامربوط آسان دیگر بدهد.
به نظر میرسد که چنین وضعیتی در فیسبوک، حداقل فیسبوک افغانستان، نیز جاری است. گویی ما به بحث کچالوفروشی میچسپیم چون آن را گریزگاه خوبی میبینیم برای تن زدن از بحثهای پیچیده و زحمتآور دربارهی مسایل دشوار. با این حساب، سوالهایی که در بحث کچالوفروشی میپرسیم غالبا سوال نیستند. جواباند. جوابهای سادهیی که به سوالهای دشواری میدهیم که جوابشان را نمیدانیم.