زینب پیرزاد
باد سردی میوزید و یخنقاق آبیاش که دکمههای وسطش نبود، باد را به قفسهی سینهی او فرا میخواند. پاهای برهنهاش در چپلق (دمپایی) گیج میزد، آنقدر که دنیای کوچکش را دگرگون کرده بود.
صدایش را بلندتر میکرد؛ اما وزش باد مانع میشد که کسی متوجه شود و هرچه بیشتر جیغ میزد: «بوتته رنگ کنم؟» خستگی بیشتر در صدایش نمایان میشد. فرزادِ ده ساله کنار دیوارهای یک رستوارانت مجلل با شکم گرسنه بوت پالایش میکند. کنارش نشستم، چشمان غمگینش را پایین انداخت. به دستهایش که چروک گرفته بود خیره شدم، گویی پیرمردی است که سالها کار کرده. کلکهای ظریفش زخیم شده و میان هر چینی که خورده هزاران آرزو مرده و با سیاهی رنگباری را به دستهای سردش اضافه کرده است. ازش پرسیدم که مکتب میرود؟ او گفت صنف چهار است و ساعتهای درسیاش را به فکر نان میخواند. فرزاد میگوید که در خانه هفت نفر هستند و پدرش فلج شده و دو خواهر و دو برادر کوچک دارد. او گفت: «شَو باید ده خانه پیسه بُبروم».
نگرانی نان، کودکیاش را کشته و با دستهای کوچکش پای مردهای اتوکشیده نشسته و بوتهایشان را پالایش میکند. از افسردگی چهرهاش نمایان است که بیشتر از کار، خشونت احساسی که با غرورهای دو متری بالای سرش ایستاده و گفته: «زود شو او بچه»، اذیتش میکند. او میگوید که روزانه از بوتهایی که با ده افغانی رنگ میکند، ۱۰۰یا ۱۵۰ افغانی میشود و بیشتر از نان خشک یا کچالو خورده نمیتوانند.
فرزاد بیوقفه کار میکند و هیچگاه به فکرش نرسیده که کار هم قانون دارد و اطفال نباید کار کند. اینجا مهربانی در واژههای مادهی سوم معاهدهی سازمان جهانی کار: «هیچ طفل زیر سن ۱۸سال باید بر اساس حکم این ماده وارد بازار کار نگردد»، ذرهیی از دشواریهای تلنبارشده بر دوش فرزاد خردسال را کاهش نمیدهد.
فقر کودکان را یکشبه به صدسالگی میرساند و آب و نان میشوند، برای آنهایی که قانون میسازند و شعار میدهند که رفاه فیزیکی و روانی کودکان را تامین میکنند.
فرزاد یکی از هزاران کودکی است که قربانی فقر و بیعدالتی اجتماعی شده و وقتی از او پرسیدم که آرزویش چیست؟ گفت: «یک روز زیادتر کار کنم که شَو گوشت بخوریم».
هیچ عذابی بیشتر از این نبود که با شکم سیر کنارش نشسته بودم و از گرسنگیاش میپرسیدم؛ از سنگینی خجالت در برابر شهامتش نمیتوانستم نفس بکشم.
فرزاد دهساله فقط با یک واژه آشنایی دارد: «نان». حتا نمیفهمید خشونت چیست و چه آسیبهایی را در روان بچگانهاش تزریق کرده است.
کابل پر است از کودکانی که برای بهدست آوردن لقمهنانی برای خانوادهشان مصروف کار شاقه و کم درآمد اند.
افغانستان عضویت کنوانسیون حقوق اطفال ملل متحد را دارا است، در حالیکه بیشتر کودکان کارگر را نیز دارد و به نظر میرسید که سالانه بر تعداد این کودکان اضافه میشود.
سخنگوی وزارت کار و امور اجتماعی میگوید که نزدیک به دو میلیون طفل در افغانستان مصروف کارهای شاقه هستند و از نه کودک کارگر سه تای آنها گدا هستند.