برداشتی از «روایتی از درون» – بخش دوم

خلیل رومان
باری در زمانی که سپنتا به پارلمان معرفی شد، من در تلویزیون طلوع کار می‌کردم. روز اول، رای‌گیری معطل شد. در آن روز محترم مولانا عبدالله و من، با میزبانی محترم رزاق مامون در برنامه‌ی زنده در‌باره‌ی شایستگی کاری وزیران پیشنهادی گفت‌وگویی طولانی داشتیم. در پاسخ به سوالی درباره‌ی سپنتا گفتم که او شخصی آگاه و بامطالعه است. کارش به‌عنوان استاد به حجم معلوماتش افزوده ولی برای کار در وزارت خارجه توانایی‌های دیگری مانند شناخت از مجریان سیاست خارجی افغانستان، از سیاست کشورهایی که باکشور ما کار می‌کنند، از موسسه‌های بین‌المللی، سازمان ملل متحد و روابط بین‌الدول نیاز است که ایشان به سبب دوری از وطن از آن در حال حاضر بهره‌ی کافی ندارند. شام آن روز سعد محسنی مرا طلب کرد و با ناراحتی گفت که از ریاست‌جمهوری و از سپنتا تلفون‌هایی دریافت کرده که نشست تلویزیونی امروز خیلی به زیان سپنتا تمام می‌شود و بر جریان رای‌دهی فردا اثر می‌گذارد. گفتم کاری نمی‌توان کرد. برنامه پخش شده است… در همین گفت‌وشنود بودیم که تلفون سعد زنگ خورد. سعد فوری گفت اینه-اینه… حاضر است با او گپ بزنید. سپنتا بود، نرم، مودب، باتمکین. بعد از احوالپرسی، دوستانه شکایت کرد که وضعیت را خراب کرده‌ایم و باید به یک روشن‌فکر کمک کنیم و از این حرف‌ها… گفتم سپنتا صاحب با آن‌که از بیان واقعیت عقب نمی‌نشینم ولی شما امر کنید چه کنم. گفت خود می‌دانید. گفتم همین حالا سه چهار نفر از طرفداران را بفرستید هرچه بگویند پخش می‌کنیم. با سعد توافق کردم، میز آماده شد و سخنانی به نفع او گفته آمد. از آن به‌بعد یکی-دو بار به دعوت محترم سلطان‌احمد بهین- سخن‌گوی وزارت امور خارجه در خانه‌ی کرایی سپنتا به صبحانه، یکی-دو بار هم در ضیافت‌های وزارت امور خارجه اشتراک کردم. در روزهایی که باهم چای صبح می‌خوردیم با بسیار نزاکت و ادب از او و سپس از بهین دریافتیم که به‌نوعی باید او را از موج تبلیغ‌های رسانه‌یی درباره‌ی فراخوانی به استیضاح کمک کنیم. من بنابر داشتن روحیه‌ی پاسداری از حق و عدالت یکی-دو مقاله نوشتم و درست از وزیر خارجه در این‌که در اخراج اجباری مهاجران از ایران تاثیری نمی‌توانست داشته باشد، دفاع کردم… دیدارهای ما پایان یافت. بعد به‌جز در سمینارها و مجالس جوامع مدنی دیداری نداشتیم.
نقل ادامه‌ی این بحث نیز جالب است. پس از چوب‌کاری‌های کاری و لعن‌وطعن به دیگران و تصنیف خیالی صاحبان رسانه‌ها، می‌نویسد:
«چند روز پیش از این‌که دکتور اشرف غنی به‌تاریخ ۲۹ سپتامبر۲۰۱۴ به کار آغاز کند همراه با خانم سیما سمر به خانه‌ی من آمد. از بی‌رحمی و بی‌عاطفگی رسانه‌های افغانستان، به‌ویژه فیس‌بوک و صفحات اینترنتی و تهمت‌هایی که علیه خانواده‌اش پخش می‌شد، شکایت‌ها داشت. برایش گفتم که آغاز کار است. در افغانستان کسی که می‌خواهد پا به سیاست بگذارد، باید آماده باشد تا بدترین تهمت‌ها و زشت‌ترین ناسزاها را به جان بخرد. آدم‌های گیرمانده در قرن هفدهم و با افکار بدوی به ابزار و وسایل قرن بیست‌ویکمی مجهز شده‌اند و از این وسایل برای شخصیت‌کشی استفاده‌ی فراگیر می‌کنند. برایش گفتم که من در یک مقاله به چنین افرادی صاحبان کلمات قاتل گفته‌ام. نمی‌شود کاری کرد، باید نادیده گرفت». (ج یکم، ص ۱۲۸).
(من برای فهم بهتر مطلب به ضرب‌المثلی استناد می‌کنم که استفاده از آن به هیچ‌وجه به هدف توهین نیست. اگر چنین پندارند، حاضرم پوزش بطلبم). با تذکر سپنتا به محترم دکتور اشرف غنی به یاد مثل «کور عصاکش کور شده است» افتادم. از دکتوران و استادان انتظار برده می‌شد و می‌شود که با آمدن از کشورهای دارای فرهنگ دموکراتیک و با داشتن کوله‌باری از ادعاهای بی‌پشتوانه‌ی عملی از این فرهنگ، آموزش فرهنگ دموکراتیک را پایه‌گذاری کنند. چه شد آن فرهنگ تسامح که باید به‌جای محکوم کردن شماری از مردم به ایستایی در قرن هفدهم و تعمیم‌های کتابی از این‌دست، در عمل راه تربیه‌ی دموکراتیک را که از پیش‌نیازهای کشور است بنیان‌گذاری کند. رهبر و راهنمای ازخودگذر مردم ضمن تعبیرها و تفسیرهای کتابی، کاری که باید بکنند، تغییر است. رهمنایی سپنتا به دکتور اشرف غنی از ریشه نادرست است. چرا باید کسی که پا به سیاست می‌گذارد، بدترین تهمت‌ها و زشت‌ترین ناسزاها را به جان بخرد. چنین افرادی را صاحبان کلمات قاتل نامیدن در مقاله‌ها کافی نیست. چرا نمی‌شود کاری کرد. به‌جای اهانت کردن به فرهنگ مردم و تعمیم مکررات تحلیل‌های کتابی، بایست برای تغییر و آوردن تحول در ذهنیت، فرهنگ، اقتصاد و برخوردهای اجتماعی مردم برنامه نوشت و کار کرد. ندانم‌کاری‌ها از بی‌تجربگی در مدیریت ناشی می‌شود. حتمی نیست که استاد خوب و لایق، مدیر خوب و لایقی نیز باشد و برعکس. من از تعویض نقش‌های مدیریتی با نقش‌های استادی و برعکس تجربه‌های ناکام در حافظه دارم که این‌جا محل مناسب ذکر آن نیست. البته بیفزایم که در هر دو مورد استثناهای کامیابی هم موجود بوده‌اند.
«… روزی که من در وزارت خارجه کار را آغاز کردم، تعداد زیادی از تحصیل‌کردگان و جوانان کشور ما، نمایندگان مجلسین شورا و نمایندگان نهادهای مدنی آمدند. از سیمای برخی از کارمندان وزارت خارجه می‌شد ناخشنودی را خواند. وزیر خارجه‌ی قبلی خلاف عرف کشور های متمدن برای معرفی من نیامده بود؛ معین سیاسی در مراسم معرفی من طوری سخن می‌گفت مثل این‌که چنگیزی آمده باشد تا بر ویرانه‌های هرات بت‌خانه برپا کند. این‌ها حتا شهامت آن جنرال فرانسوی را که بعد از انتخاب فرانسوا میتران سوسیالسیت به مقام ریاست‌جمهوری فرانسه گفت من به‌دلیل باورهای سیاسی‌ام حاضر نیستم گارد ریاست‌جمهوری را در مقابل یک سوسیالیت به تعظیم وادارم، بنابراین استعفا می‌کنم، نداشتند. ماندند تا پسان‌ها نقش بلی‌گوی وزیر خارجه‌ی نو را بازی کنند تا از این طریق بتوانند بیشتر از پیش خراب کاری کنند…» (ج یکم، ص-۱۲۹).
در این قطعه هم شکایت دیده می‌شود و هم پیشداوری‌ها و قضاوت‌های ذهنی. خواننده درنمی‌یابد که سبب ناخشنودی برخی از کارمندان وزارت خارجه چه بوده است. این‌که نگارنده نام وزیر خارجه‌ی قبلی را ذکر نمی‌کند و از او شکایت می‌کند که در محفل معرفی مانند عرف کشورهای متمدن نیامده است، مفهوم است. چون هرکسی می‌داند که وزیر خارجه‌ی پیشین دکتور عبدالله عبدالله بود. اما این‌که نامی از معین سیاسی نمی‌برد، ابهام ایجاد می‌کند. برداشت وزیر نو از سخنان این معین پرمبالغه و یکسونگرانه است. اگر نگارنده صحبت‌های معین سیاسی و یا بخش‌هایی از آن را در نوشته‌ی خود می‌آورد، خواننده را در این قضاوت خود به همراه می‌داشت. هردو تشبیه چنگیز و میتران با نویسنده، هرات و جنرال فرانسوی به معین سیاسی و کارمندان، مغالطه‌ی تصویرسازی پیش‌پندارانه است. نه «تشبیه»ها به‌جا و درست‌اند، نه «مشبه‌به»ها و نه هم موقعیت و حالت‌های تشبیه همسانی و ربط دارند. چنین کوبیدن‌ها و بدانگاری دیگران در سراسر این کتاب به کثرت مشاهده می‌شود و من به برخی از نمونه‌ها اشاره‌هایی دارم. از جمله‌ی اخیر انتظار نویسنده به‌خوبی روشن می‌شود؛ این‌که کارمندان و معین سیاسی جنرال فرانسوی‌وار استعفا ندادند. «ماندند تا پسان‌ها نقش بلی‌گوی وزیر خارجه‌ی نو را بازی کنند و از این طریق بتوانند بیشتر از پیش خراب‌کاری کنند». خواننده بازهم نمی‌داند که این‌ها »پیش» از این چه خراب‌کاری‌هایی کرده بودند و جالب است که وزیر جدید با تن دادن و راضی شدن به «بلی‌گویی» آن‌ها در خراب‌کاری «بیشتر از پیش» با آنان شریک شده است. این پیش‌فرض‌های ذهنی و بالتبع زشت نشان دادن همکاران با بررسی‌های مداوم و روش‌مند ارزیابی کارمندان و زیردستان که از اصول کلی مدیریت عملی می‌باشد، خیلی‌ها فاصله دارد.
چنان‌که می‌بیینم، کار در وزارت امور خارجه از بایدها و نبایدهای عام شروع و به سیاه‌نمایی و انزواطلبی انجام یافته است. به‌جز چند مورد سطحی از کار سیستماتیک کادری و موضوعی خبری نیست. «از همان آغاز کارشکنی‌ها شروع شد… بسیاری از کارمندان به‌جای کار هر روز مشغول شایعه‌پراگنی بودند. بسیار شنیدنی است که ائتلاف نیرومندی میان تبارگرایان متمایل به پاکستان در دفتر رییس‌جمهور و تبارگرایان جانب دیگر علیه وزیر خارجه به‌وجود آمده بود. در حیرت بودم که دستگاه‌های دروغ‌پراگنی به چه مهارتی می‌توانند هر اقدام را طور دیگری جلوه دهند…» (ج یکم، ص ۱۳۲).
نویسنده در وزارت امور خارجه، ضمن یادآوری از وجود «ائتلاف نیرومند» داخلی با جبهه‌ی خارجی نیز روبه‌رو می‌شود. این بار با سفرا و شماری از کشورهای خارجی: «روزی سفرای اتحادیه‌ی اروپا به ملاقات من آمده بودند. معاون نمایندگی اتحادیه‌ی اروپا و یکی از کارمندان عالی‌رتبه‌ی آن، درست یادم نمی‌آید که چه مقامی داشت، شروع کرد به سخن‌پراگنی و صحبت درباره‌ی اهمیت میثاق‌های بین‌المللی و این‌که افغانستان چگونه متعهد شده است و عدم اجرای تعهدات چی پیامدهایی خواهد داشت و مسایلی مانند آن. من در جریان صحبت چند بار به او تذکر دادم که به اصول حقوق بین‌المللی آشنایی دارم، لطفا نتیجه‌ی صحبت‌تان را بگویید؛ اما مرا به‌جای دانش‌آموز کم‌سوادی گرفته و توضیح می‌داد، هی می‌گفت و می‌گفت. من هم که با چنین رویکردهای اروپامرکزی و تحقیرهای از جانب سپیدپوستان اروپایی به‌حدکافی آشنایی داشتم، در پایان کلامش گفتم که من در جلسه‌ی وزیر دفاع شما با رییس‌جمهور افغانستان حضور داشتم. وزیر شما گفت که نحوه‌ی برخورد شما به موضوع عدالت انتقالی، مربوط به خود شماست و ما در این مورد مداخله نمی‌کنیم. دوم آقای سفیر من چند هزار دانشجوی اروپایی را در مسایلی که شما یادآوری کردید، درس داده‌ام. آن دورانی که شما به وزیر خارجه‌ی افغانستان درس حقوق بین‌الملل بدهید، گذشته است. روز شما به‌خیر، جلسه امروز همین‌جا به پایان رسید. و از جلسه بیرون شدم». (همان‌جا).
روایت‌گر، در شروع کتاب می‌گوید که روایت‌ها را از روی یادداشت‌ها تنظیم کرده است. اما می‌نویسد نام معاون نمایندگی اتحادیه‌ی اروپا یا یکی از کارمندان عالی‌رتبه‌ی آن درست به یادش نمانده است. این‌جا همان یادداشت‌هایی که برداشته کمک نمی‌کند. بعد از صحبت‌های این شخص ناشناخته مانده در کتاب، خسته می‌شود و آن را درسی زاید به وزیر خارجه‌یی با پیشینه‌ی تدریس همین موضوع به چند هزار دانشجوی اروپایی، می‌پندارد. او را به‌جایش می‌نشاند و با «روز به‌خیر» گفتن جلسه را ترک می‌کند. این برخورد نه‌تنها بدترین روش مذاکرات دیپلماتیک است که نمایش مضحکی ارایه می‌کند. گیریم که آن شخص بدون داشتن اجندا و رعایت اصول مذاکرات آن‌هم در ملاقات تعارفی، چنین سخنانی گفته باشد. جناب وزیر با افاده‌های غیردیپلماتیک او را به جایش نشانده بود، دیگر نیازی به ترک جلسه دیده نمی‌شد. آخر سفرای دیگر اتحادیه‌ی اروپا چه گناهی داشتند که با چنین بی‌مهری و حتا اهانتی روبه‌رو شوند. از این برخورد (اگر در واقع اتفاق افتاده باشد) چه پیامی به کشورهای عضو اتحادیه‌ی اروپا ارسال شده باشد. مزید بر آن سرهم‌بندی چنین خاطره‌هایی درس خوبی برای دیپلماتان جوان هرگز نیست. ادامه‌ی کار در وزارت امور خارجه با تذکرهای جانبی در مورد جبهه‌ی متحد، منشور مصالحه‌ی ملی، و طرح استیضاح وزیر خارجه، دنباله‌دار می‌شود. جالب این‌جاست که در توضیح بخش سومی ضمن آن‌که از شماری از طراحان توطئه‌ی طرح استیضاح علیه خود را به‌صراحت نام می‌برد، تذکر بعضی از نام‌ها را بنا بر مصلحتی معین مسکوت می‌گذارد.
«… به رییس‌جمهور گفتم که، تمام کارزار علیه من از دفتر شما سازماندهی می‌شود، از این‌رو من کنار می‌روم. تقاضای کناره‌گیری‌ام از مقام وزارت امور خارجه را به رییس‌جمهور تقدیم کردم… رییس‌جمهور به فاروق وردک تلفون کرد و گفت «گزارش‌هایی وجود دارد که تو در کارزار سلب اعتماد از سپنتا فعال استی… به رییس‌جمهور گفتم که این آقا سردسته‌ی توطئه‌گران است و دو نفر از نزدیکان رییس‌جمهور را نیز نام گرفتم که در این کار شامل‌اند». (همان‌جا). این دو نفر از نزدیکان رییس‌جمهور، در صیغه‌ی محرم باقی مانده‌اند. در این‌جا و در جاهای دیگر انگشت اتهام به‌سوی اشخاصی بی‌آدرس نشانه رفته است که همگان را به‌گونه‌یی در مظان شک و تردید قرار می‌دهد.
«… در پی صدور حکم ستره‌محکمه من به رییس‌جمهور مراجعه کرده مجددا استعفایم را تقدیم کردم. من گفتم که بر اساس حکم ستره‌محمکه، اقدام مغایر قانون اساسی ولسی‌جرگه ملغا گردید، اما برای من آن شور و هیجان برای ادامه‌ی کار نمانده است. دقیق یادم است که گفتم من نمی‌خواهم برای سه سال دیگر در تقابل با سندیکای رشوه‌گیران، جنگ‌سالاران و قاچاق‌چیان کار کنم. رییس‌جمهور برایم گفت که: خوب چند ماهی ادامه بدهید تا کسی گمان نکند که شما تسلیم زور شدید…»
این ماجرای بارها تقدیم استعفانامه و ادامه‌ی کار، داستان عجیبی دارد. هر باری که در سمت‌های مختلف درخواست استعفا شده، به ترتیبی ادامه‌ی کار هم فراهم آمده است. برداشت خواننده‌ی آگاه این است که استعفادهنده در این کار جدی و مصمم نبوده است، بلکه از آن به‌حیث ابزار تهدید و نوعی گران‌فروشی استفاده شده است. زیرا هرگاه کسی به دوام کار خشنود نباشد، هیچ نیرویی او را وادار به ادامه‌‌ی کار کرده نمی‌تواند. در هر سه مورد کار سپنتا، بی‌مصرفی طرح‌ها و نظریه‌هایش بنا بر روایت‌های کتاب، به هر دلیلی که بوده، نشان داده شده است؛ و این می‌رساند که سپنتا برای اداره‌های سه‌گانه مفید و موثر نبوده است. حتا استدلال جالب نقل شده ازکرزی بر نیاز کاری او دلالت نمی‌کند: «… چند ماهی ادامه بدهید تا کسی گمان نکند که شما تسلیم زور شده‌اید».
«… برای من بسیار جالب بود که پس از تصمیم ولسی‌جرگه افراد زیادی مرا متهم به قانون‌گریزی و عدم احترام به قانون کردند… حتا برخی از آن‌عده از اعضای جامعه‌ی مدنی و قلم‌به‌دستانی که از سیاستمداران افغانستان باج می‌گرفتند، هر زمانی که تقاضای‌شان در رابطه با تقررخودشان و یا اعضای خانواده‌شان به خدمات دیپلماتیک قبول نمی‌شد در این باره می‌نوشتند و ناسزا می‌گفتند…» (ج یکم، ص۱۵۲).
نویسنده نه‌تنها در این مورد، بل در هر موردی برای مخالفان فکری و کاری خود، شناس‌نامه‌یی از پیش‌انگاشته می‌دهد تا نقد آنان درباره‌ی خود را، بی‌اعتبار جلوه دهد.
در ادامه می‌خوانیم: «من در دوران تصدی وزارت امور خارجه یک‌بار دیگر هم بر اساس توافقی که با رییس‌جمهور داشتم، از وی خواستم تا استعفای مرا پپذیرد، اما وی به من گفت. آنچه را که آغاز کرده‌ایم باید باهم به آخر برسانیم. من به وی گفتم که من از مرکز مطالعات منطقوی دانشگاه نیویورک دعوت‌نامه دارم تا در آن‌جا کار کنم و برای من از لحاظ انسانی! و هم از لحاظ شخصی! بهتر است تا برای مدتی در بیرون از کشور باشم؛ اما او این امر را توطئه‌ی امریکا علیه خود تلقی نموده با رفتن من شدیدا مخالفت کرد. من هم بر اساس تعهد سنتی که به وی داشتم، ماندم. اما با اکراه…» (ج یکم، ص۱۵۴).
از این قطعه‌ی روایت باز فهمیده نمی‌شود که کرزی کدام کار را با سپنتا باهم آغاز کرده تا با هم به آخر برسانند. مزید بر این چنان وانمود شده که کرزی نگران پیدا شدن کار برای سپنتاست. لذا طوری گفته می‌شود که گویا با پیدا شدن کار در نیویورک دلیل پذیرش استعفا مهیا شده است. در هیچ جایی و در هر مورد استعفای او دیده نمی‌شود که دلیل اصلی استعفا چه بوده است. این بار کرزی بهانه‌ی خوبی می‌یابد: توطئه‌ی امریکا علیه او. البته در تجربه‌ی حکومت‌ها استعفای هر مقام، برای دستگاه دولت و رییس آن بدشناسی پنداشته می‌شود و از نشانه‌های خوب نیست. بنابراین کرزی شاید به استعفاهای متعدد، بهانه‌های نوبتی پیش می‌کشید. این بار وطندوسی و عدالت‌جویی و… همه ته می‌کشند و سپنتا از روی ناچاری و تعهد سنتی که با کرزی دارد، می‌ماند اما با اکراه.
به‌هرحال، هرچند برداشت‌های متفاوتی از نظر حقوقی ستره‌محکمه صورت می‌گرفت، اما واقعیت این بود که بخش قابل ملاحظه‌ی نمایندگان به رد صلاحیت رای داده بودند. هرگاه سپنتا در واقع شیفتگی نداشت، عطای آن‌ها را به لقای‌شان می‌بخشید، به نقض قانون حتا اگر اتهامی بر وی شده بود پایان و به میل درون خود هم یک بار و برای همیشه پاسخ می‌داد.
بخش دیگری از روایت باز با شکایت آغاز می‌شود. مشاور شورای امنیت ملی شدن. «… به دیدار رییس‌جمهور رفتم. او از من خواست تا به صفت مشاور امنیت ملی کارکنم. بعد از چانه‌زنی‌های زیاد، گفتم در صورتی می‌پذیرم که ساحه‌ی کار من محدود باشد به مسایل پالیسی… رییس‌جمهور گفت من از شما کار زیادی نمی‌خواهم مسایل اوپراتیفی و مالی را کسی دیگر انجام می‌دهد و شما تنها به کار پالیسی و روابط خارجی بپردازید. در ضمن رییس‌جمهور گفت ما در وزارت خارجه مشکلات زیادی داریم و باید مسایل استراتژیک را هم به مشاوریت امنیت ملی انتقال دهیم…» (ج یکم، ص۱۶۳).
عجب کشور بخت‌برگشته‌یی داریم. سپنتا چانه‌زنی‌های خود با کرزی را توضیح نداده است. حدس‌ها می‌تواند خیلی پردامنه باشد. اما کار در شورای امنیت را به «مسایل پالیسی» محدود می‌کند. عجب این‌که رییس‌جمهور هم می‌پذیرد و ضمن یادآوری از وجود مشکلات در وزارت امور خارجه، مسایل استراتژیک روابط خارجی را به مسبب آن در شورای امنیت می‌گذارد. تاجایی‌که معلوم است شورای امنیت درک ُل طرزالعمل اجرایی داشت که مشاور شورای امنیت آن را اجرا می‌کرد. از جانبی هم سپنتا با آن‌همه درک نظری از مسایل پالیسی به رییس‌جمهور نمی‌گوید که هرگاه کس دیگری مسایل اوپراتیفی را رسیدگی کند، مسایل استراتژیک بدون آن بی‌مایه خواهد بود. باید مسایل اوپراتیفی زمینه‌ساز و آماده‌کننده‌ی استراتژی‌ها باشد ولاغیر. از سوی دیگر، معلوم نمی‌شود که این مسایل در کجا باهم تلاقی می‌کند، تا دست به دست هم داده پالیسی‌یی را ایجاد کند. سپنتا از پالیسی و مسایل استراتژیک، اصلاح و نوشتن قراردادهای همکاری را در نظر دارد که در سراسر روایت جلد اول و دوم به تکرار از آن یاد می‌کند؛ و شخص‌محوری‌های خود که، در سبک و سگنین کردن متن دخالت داشته است. در هیچ جایی نمی‌یابیم که او با استفاده از امکان‌های آشکار و پنهان شورای امنیت موسسه‌یی، بنیادی، نهادی و انجمنی رسمی یا غیررسمی برای تحقیق مسایل استراتژیک که یکی از کارهای مهم امور امنیت ملی کشور است، پرداخته باشد.
«حامد کرزی با آن صمیمیت و توانایی که برای بهره‌گیری از رفاقت‌های شخصی دارد، در۲۱ فبروری۲۰۱۰ فرمان تقرر مرا به‌حیث مشاور امنیت ملی جمهوری اسلامی افغانستان صادر کرد… برخورد شخص رییس‌جمهور در آغاز نسبت به دفتر شورای امنیت طوری بود، مثل این‌که، دفتر شورای امنیت یک دستگاه برای استقرار افراد بی‌کار، اما نزدیک به قدرت باشد که در آن گاهی خبرچینی نیز با تکیه بر اطلاعات ریاست امنیت ملی صورت می‌گیرد. از این رو به تحلیل و بررسی مسایل زیاد دلبستگی نداشت…» (ج یکم، ص ۱۶۸).
نویسنده اذعان دارد که تقررش در مشاوریت امنیت ملی نه بر ارزش‌دهی به اصل شایستگی، دانش و تجربه، بل توانایی رییس‌جمهور در استفاده از رفاقت‌های شخصی بوده است. آهسته-آهسته شکایت از کارکنان شورای امنیت نیز شروع می‌شود. در این میان یگانه کسی که تا این‌جای روایت به‌گونه‌ی مستقیم از ضرب‌شصت سپنتا در ظاهر برکنار مانده بود، حامد کرزی می‌باشد، از این به‌بعد او نیز در حمله‌های قلمی شامل می‌شود. او می‌افزاید: «با گذشت زمان، به هر اندازه که شک و تردیدهای رییس‌جمهور نسبت به غربیان افزایش می‌یافت، به همان اندازه به قضایا بیشتر از منظر استخباراتی می‌دید؛ برخلاف من. من به‌دلیل سوسیالیزاسیون سیاسی‌ام، نسبت به دستگاه‌های خبرچینی بدبین بودم… بعد از چند هفته از این‌که مشاوریت امنیت ملی را قبول کرده بودم، پشیمان شدم. غیر از قراردادهای استراتژیک کار دیگری نبود که مورد علاقه‌ی من باشد. اصولا دفتر شورای امنیت بیشتر به یک مجتمع افراد نامتجانسی می‌مانست که به دلایلی در آن جمع شده بودند؛ من هم نمی‌دانستم که بیشتر این کسان برای چه آن‌جا آمده‌اند». (همان‌جا).
لزومی ندارد که رییس‌جمهور با افزایش شک و تردیدها نسبت به غربیان، به همان اندازه به قضایا از منظر استخباراتی ببیند. این لازمه‌ی کار یک رییس‌جمهور- خاصه رییس‌جمهور افغانستان است که کشور به وضعیت سیاسی- نظامی وخیم و مداخله‌های سازمان‌های استخباراتی همسایه و کشورهای دور و نزدیک روبه‌رو می‌باشد. سوسیالیزیون سیاسی- آرمانی سپنتا چیزی و واقعیت‌های مدیریت دولتی چیزی دیگر است. حتا برای آن سوسیالیزیون سیاسی در قاعده‌ی ملی دولتی به استخبارات و ضد استخبارات نیاز است. سپنتا در آن زمان که مشاور شورای امنیت بود و حتا پس از آن، نمی‌داند که کار استخباراتی از مهم‌ترین و اساسی‌ترین حلقه‌های مدیریت دولتی می‌باشد. از این رو به‌سادگی با برداشت عامیانه از آن، کار استخباراتی را در حد خبرچنینی تنزیل می‌دهد. نگاه سپتنا در این مسایل و بخش‌های زیادی از این کتاب، نگاه ترسبی اپوزیسونی و حمله بر جانب مقابل بدون سنجش میزان منطقی آن است، نه نگاه یک دولتمرد که دولت‌داری را در کلیت آن به نمایش بگذارد. این بار هم مانند مشاوریت در امور بین‌المللی و تصدی امور وزارت خارجه شکوه‌کنان، اظهار پشیمانی می‌کند. جمله‌های اخیر بازی با کلمات است؛ ابهام ایجاد می‌کند. شاید کسی در تفسیر این جمله‌ها کمک کند:
«اصولا دفتر شورای امنیت بیشتر به یک مجتمع افراد نامتجانس می‌مانست که به دلایلی در آن جمع شده بودند؛ من هم نمی‌دانستم که بیشتر این کسان برای چه آن‌جا آمده‌اند». من ندانستم که با این توضیح سپنتا کدام اصول را در نظر دارد. کدام طرزالعمل بوده یا اصل قانونی یا اصل دیگری. چه کسی یا کسانی این اصول را پایه‌گذاری کرده بوده است. سپس از این هم پیش‌تر می‌رود؛ می‌افزاید که «به دلایلی» در آن‌جا جمع شده بودند. از این بخش دانسته می‌شود که سپنتا هریک این «دلایل» را به‌خوبی می‌داند. سپس می‌افزاید: «من هم نمی‌دانستم که بیشتر این کسان برای چه آن‌جا آمده‌اند.» این جمله می‌رساند که او «دلایل» را نمی‌داند که هیچ؛ کم‌از‌کم یک شخص دیگر هم نمی‌داند. این متن پریشان خواننده را دچار گیجی عجیبی می‌کند. با این وجود برعکس افاده‌های بالا، در صفحه‌ی بعدی می‌نویسد که «اما اکثریت قریب به اتقاق کارمندان افغان دفتر شورای امنیت افراد خوب و آدم‌های وطن‌دوستی بودند…» (ج یکم، ص ۱۷۰). وقتی دو کارمند خارجی را پی کارشان فرستاد و خود را «بی‌نیاز» کرد، دیگر خارجی‌یی وجود نداشته که از خوبی کارمندان افغان شورای امنیت یاد کرده است.
«اندک اندک جلسات شورای امنیت ملی به محفل دوستان تقلیل می‌یافت… ریاست امنیت ملی زیر رهبری اسدالله خالد نه‌تنها از زنجیر اطلاع‌دهی برون شد، بلکه حتا مشاور امنیت ملی نیز به شخص مورد دیده‌بانی آن ریاست تبدیل شد و در این رابطه شخص رییس‌جمهور نیز بی اطلاع نبود… و جلسات شورای امنیت شده بود، پرداختن به تکرار مکررات. در آغاز من مسایلی را به‌عنوان اجندا مطرح می‌کردم، اما متوجه شدم که رییس‌جمهور به این مسایل علاقه‌یی ندارد و من هم از خیر این کار گذشتم.
وقتی من‌حیث مشاور امنیت ملی منصوب شدم به اقتضای کارم، در زمینه‌ی مسایل امنیت ملی و تهدیدهای موجود در دروان جهانی شدن و مشکلات دولت‌های داخل منازعه به تحقیق بیشتر پرداختم… وقتی موضوع را با رییس‌جمهور در میان گذاشتم او هم به نتایج بسیار مشابه رسیده بود…» (ج یکم، ص۱۷۲).
از نظر هنر و علم مدیریت لازم بود سپنتا هر طوری که شده با استفاده از همه امکانات جلو تقلیل نشست‌های شورای امنیت به «محفل دوستان» را بگیرد. ایشان مدیر تشریف داشتند، نه ثبت‌کننده‌ی غیرفعال تنزیل و تنزل محتوا و شکل نشست‌ها که از آن در کتابی یاد کند. این سوءمدیریت را به رییس‌جمهور حالی می‌کرد و حتا می‌گفت که ریاست امنیت شخص مشاور شورای امنیت را به چه دلیلی و مطابق کدام قانونی و حکم محکمه‌یی مورد «دیده‌بانی» قرار می‌دهد. ریاست امنیت ملی هیچ‌کسی و به‌خصوص اشخاص بلندرتبه‌یی مانند مشاور برحال شورای امنیت را برای تفنن و روزگذرانی مورد دیده‌بانی قرار نمی‌دهد. در همچو مواردی نخستین گام سبکدوشی موقت کارکن خدمات عامه است. سکوت سپنتا و اعتراض نکردن به این عمل غیرمجاز در حالی‌که حتا «رییس‌جمهور نیز بی‌اطلاع نبود» به هیچ‌وجه مظلوم‌نمایی نیست. خود را در نزد خواننده‌ی آگاه و به‌خصوص نسل‌های آینده، در مظان اتهام جرم سنگین قرار دادن است. با آن‌که سپنتا در این مورد به همین اندک اکتفا کرده و توضیح بیشتری نداده، بهتر است در چاپ‌های پسین در این باره اصلاعات کافی بدهد.

برای خواندن بخش اول روی لینک زیر کلیک کنید:
https://www.etilaatroz.com/55388

بخش سوم و پایانی:
https://www.etilaatroz.com/55492

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *