هندو/ سوهاسینی حیدر
مترجم: سعید مددی
همینکه وارد دهلیزهای نمایشگاه میشوند، با دیدن عکسهایشان، زنان شروع به رقصیدن میکنند. اول کمی بینظماند، ولی با پیوستن تعداد بیشتر به همسرایی پرشور تبدیل میشود و زنان با شنیدن «شینخالی» کف میزنند و اتن میکنند، درست همانگونه که هفت دهه قبل آموخته بودند. «شینخالی» یا پوست آبی تنها نامِ این زنان و مردان که حالا خیلیهایشان بیش از ۹۰ سال عمر دارند نیست، بلکه قصهی کوتاه هویت آنهاست، قصهیی که حتا امروز اشکهایشان را جاری میسازد. آنها در زمان جدایی هند و پاکستان با خانوادههایشان از مناطق قبایلی میان افغانستان و پاکستان فرار کردند.
این زنان بخشی از پشتونهای هندومذهب از قومِ کاکر اند که در مناطق بلوچنشین کویته، لورالی، بوری و میختر زندگی میکردند (بعضیهایشان تا حالا در این مناطق بودوباش دارند.) ۱۹۴۷ جدایی دوم بود برای آنها. قبل از آن خط دیورند روستاهایشان را با وجود اینکه پشتونتبار بودند به هند بریتانیوی داده بود.
در ۱۹۴۷، آنها یکشبه مجبور به ترک خانههایشان شدند. لکشمی دیوی که دربارهی عمرش تنها همانقدر میداند که آن زمان دختر نوجوانی بوده، میگوید «دولت برای ما گفت باید با عجله محله را ترک کنیم و به هند برویم. ما حتا به عقب، به خانههایمان نگاه نکردیم و دویدیم.» مانند بسیاری از خانوادههای هندو از سند و بلوچستان، لکشمی و خانوادهاش برای اسکان مجدد به روستاهای یونارایا در راجستان در ۱۳۰ کیلومتری جنوبِ جیپور فرستاده شدند. اما همینکه رسیدند دریافتند که هندو بودن تنها میتوانست برایشان سرپناه فراهم کند نه پذیرش، چون صورتشان خالهای آبیرنگ داشت.
بهگفتهی شیلپی پدرا ادوانی، مستندسازی که خود از یک خانوادهی پشتون هندومذهب است: «این رنگ آبی خالکوبی روی صورت زنان که در مناطق قبایلی معمول است بود که آنها را از همسایههایشان و حتا از سایر زنانِ هندوی پاکستانی متمایز میساخت.» خانم ادوانی در حال تکمیل مستندی در مورد این زنان پوست آبی است. او میگوید: «مادربزرگ خودم صورتش را میپوشانید و از بیگانهها خجالت میکشید. چون میترسید بهخاطر خالکوبیهای آبیرنگ روی صورتش مورد تمسخر قرار بگیرد.»
بعضی از آنها نمیتوانستند خانه به کرایه بگیرند، بعضی دیگر مورد سوءظن همسایههایشان قرار میگرفتند. پیاری دیوی، زنِ ۱۰۳ سالهیی که در فیلم خانم ادوانی به تصویر کشیده شده است، میگوید: «ما هی میشستیم و میخراشیدیم، ولی خالکوبیها ناپدید نمیشد.» در نتیجه، برای بسیاری از آنها سادهتر بود تا بهعنوان هندوهای پاکستانی نه پشتون به جامعه ادغام شوند، ساری و پیراهن-تنبان بپوشند و به زبان محلی حرف بزنند، در حالیکه در درون خانههایشان به اطفال خود پشتو یاد میدادند.
واکاوی خاطرات
در جستوجوی گذشتهاش، خانم ادوانی به کمک مادرش یاشودا کارِ فیلم در مورد تقریباً ۵۰۰ تا ۶۰۰ پشتون هندومذهب در هند را آغاز کرد. او بهدنبال این خاطرات با موسفیدان مصاحبه کرد و با تضرع زنانِ مسن را واداشت تا لباسهای سنتی مانند دامن کاکری را که در قریههایشان میپوشیدند از تهِ بکسهایشان بیرون کنند. بسیاری از لباسها با گذشت زمان فرسوده شده بودند اما هنوز پر از دستدوزی، آیینهکاری و آویزههای رنگارنگ بودند که خانم ادوانی بازسازی کرده است.
در جریان تحقیقاش، خانم ادوانی یک سال را در کابل گذراند تا از خبرنگاران در مورد روستایش در بلوچستان در آنسوی خط دیورند بپرسد. یکی ازین روزها، او نواری تصویری را از طریق رسانههای اجتماعی دریافت کرد: نوار حاوی مصاحبهی یک روستانشین پیر در مهتر بلوچستان بود که میگفت همسایهاش پرکاش و دودخترش را که شبی با عجله به سوی هند راه افتادند به یاد دارد. اسمها آشنا بهنظر میآمدند و خانم ادوانی بهدنبال خانوادهیی در راجستان رفت. حین تماشای فیلم با دیدن نخستین نمای روستایی در بلوچستان، تماشاچیان با وجد و سرور کف میزنند.
اما بزرگترین خوشی را میهمان ویژهیی میآورد که آمده تا نمایشگاه را افتتاح کند و با این زنان حرف بزند: حامد کرزی رییسجمهور پیشین افغانستان. خانم ادوانی پنج سال قبل در کابل به دیدار او رفته بود. آقای کرزی میگوید «شنیدن این ترانههای سنتی با صدای این زنان تجربهی عجیبی است. این زنان هویت خود را به نمایش میگذارند، نشان میدهند که هیچ قدرتی و هیچ جدایی و تقسیمی نمیتواند آن را ویران کند.»
رهبر پشتونی که خود زمانی در دههی هشتاد میلادی در شیمله زندگی میکرد، میگوید او با مردی سیک از مردانی که در مناطق قبایلیاند، روبهرو شده است. از آن میان یکی عجیب سینگ، رهنمای آقای کرزی بوده که بهگفتهی او مانند این زنان به گذشتهاش پایبند بوده است. وقتی کسی از او در مورد وضعیت اقلیتهای قومی در افغانستان پس از آنکه توسط طالبان در دههی ۹۰ میلادی مورد سرکوب و تبعید قرار گرفتند پرسید، آقای کرزی گفت طالبان تحت تاثیر پاکستان بود و آنها از احساسات افغانها نمایندگی نمیکنند.
کرزی گفت: «افغانها آنها ]پشتونهای هندو و سیکمذهب[ را پس میخواهند. زمانیکه من رییسجمهور شدم، یکی از قدیمیترین معلمین من گفت هندوها و سیکها بیشتر از مسلمانان در افغانستان رنج کشیدهاند و از من خواست که آنها را برگردانم. ما یک سفیر ]سیکمذهب[ در کانادا داشتیم و مشاور اقتصادی من هم از اقلیتها بود.»
خانم ادوانی میگوید هدف پروژهی او بهرسمیت شناختن جامعهاش است: «هدف این کار اعتبار بخشیدن است، هویت دادن به ما که در این سالها هویت خود را پنهان کردهایم.»
یکبهیک، زنان پشتون هندومذهب بلند شدند و قصههایشان را گفتند، از اینکه چگونه با وجود تمام مشکلات عنعناتشان را نگه داشتهاند. شانتی دیوی کهنسال که به پشتوی روانی حرف میزند، میگوید: «ما لباسهایمان را بدل کردهایم اما قلب و زبانمان پشتون همیشه مانده است.»
لیلارام که در اواخر دههی هشتم زندگیاش است، میگوید: «ما همیشه به این فکر میکردیم که کی هستیم، چون هیچ گروهی ما را متعلق به خود نمیدانست.» او میپرسد: «آیا ما افغانیم یا پاکستانی یا هندو یا پشتون؟» و بعد برای پاسخ به خودش ادامه میدهد: «امروز ما دوباره پشتون شدهایم.» زنان همه هلهله برپا میکنند و ترانهی دیگری را میخوانند، ترانهی خوش عروسی برای لیلای زیباروی یا «ښایسته لیلئ» که در جوانی یاد گرفته بودند.
اینجا برای یک لحظه در محلهیی که با وجه تسمیهی دقیقی «فرانتیر کالونی» یا مستعمرهی مرزی نامیده میشود، مرزها درهم شکستهاند و شبهقاره پارچه-پارچه نیست و تاریخ هم با این گروه کوچک «شینخالی» یا پوستآبیها نامهربان نیست وقتی میخوانند:
توره شپه ده توره خونه
شین خالی نه ده مالوم
توره شپه به خدای رنا کی
شین خالی به خدای پیدا کی