گفت‌وگویی از زندان: نسیم چگونه یک کارمند صلیب سرخ را کشت؟

نیویورک تایمز – راد نوردلند
ترجمه: جلیل پژواک

محمدنسیم می‌دانست که در دروازه‌ی ورودی مرکز ارتوپدی کمیته‌ی بین‌المللی صلیب سرخ کسی او را تلاشی نمی‌کند. زیرا او خود بیمار مبتلا به پولیو بود که 19 سال می‌شد به آن‌جا رفت‌وآمد می‌کرد.
او می‌گوید: «آن‌ها تصور نمی‌کردند من می‌توانم چنین کاری انجام بدهم.»
بنابراین او هیچ تلاش خاصی برای پنهان کردن تفنگچه‌ی نیمه‌‌خودکار توکارُف ساخت روسیه به کار نبست. فقط آن را زیر پیراهن‌اش جابجا کرده و در حالی‌که روی ویلچرش (صندلی چرخ‌دار) نشسته بود، به سمت انتهای راهرو اصلی این مرکز حرکت کرد.
لورِنا انابل پِرِز، فیزیوتراپیست اسپانیایی که چند روز پیش کارش را در این مرکز آغاز کرده بود، برای وقفه‌ی چای ساعت 10 صبح وارد راهرو شد. او اندکی قبل جلسه‌اش با کودکان را به پایان رسانده بود؛ فیزیوتراپی کودکان شوق او بود.
آقای نسیم در ویلچر خود مستقیم به سمت او –خانم انابل- رفت. نسیم می‌گوید نمی‌دانست که او چه کسی است اما –اشتباها- حدس زده بود که او رییس این مرکز است. نسیم تفنگچه‌ را از زیر لباسش بیرون کشید و بدون یک کلمه‌، از یک فاصله‌ی بسیار نزدیک مستقیم به قلب او شلیک کرد.
نسیم اخیرا در مصاحبه‌ی تلفونی از زندانی در شهر مزارشریف، شمال افغانستان، جایی که در آن این مرکز ارتوپدی واقع شده، گفت: “کنترلم را از دست دادم. نمی‌توانستم به درستی فکر کنم”. این اولین مصاحبه‌ی آقای نسیم با رسانه‌ها پس از شلیک به خانم انابل -در 11 سپتامبر 2017- بود و وکیلی که در جریان مصاحبه حضور داشت، هویت او را تأیید کرد.
آقای نسیم می‌گوید: «من به خودم آمدم و فکر کردم “چه کاری کردم؟” زیرا من یک قربانی کامل پولیو هستم و بیش از هرکس دیگر به این مرکز نیاز دارم… هیچ‌کسی از این قضیه بیشتر از من رنج نبرد.»
خانم انابل 38 ساله، یک سال می‌شد که با مراکز ارتوپدی صلیب سرخ در اطراف افغانستان کار می‌کرد و پیش از آن، مشاغل مشابهی با صلیب سرخ در مالاوی، اتیوپی و تانزانیا داشت.
همکاران خانم انابل در نامه‌یی به منظور بزرگ‌داشت از وی نوشته‌اند: «رابطه‌یی که لورِنا با کودکان داشت سحرآمیز بود. هرزمانی که لورِنا در اطراف ما بود، محیط شاد و پر طراوت بود.»
حمله‌ی آقای نسیم نهاد محبوبی را در معرض خطر قرار داد که از سوی صلیب سرخ برای نزدیک به سه دهه به هزاران قربانی و زخمی‌های جنگ در شمال افغانستان خدمت کرده است. پس از این قتل نه‌تنها این مرکز برای دو ماه بسته شد، بلکه صلیب سرخ اکنون در پی آن است تا اختیار این مرکز را به دست گروه دیگر -اگر پیدا شد و مایل بود- بسپارد.
آقای نسیم تلاش کرد تا آنچه را که مرتکب شده و نیز دلیل آن را شرح دهد. در نخست، او این کارش را به عنوان عمل ناگهانی که ناخودآگاه و بدون انگیزه و فکر قبلی انجام می‌شود، توصیف کرد. اما او دو روز پیش از تیراندازی اسلحه را از خانه‌اش در ولایت بغلان، به مزارشریف آورده بود؛ امری که مستلزم حمل پنهانی و قاچاق اسلحه برای عبور از چندین ایستگاه بازرسی در طول مسیر است.
سپس او ادعا کرد که طالبان وی را مجبور به انجام این کار کرده‌ بودند: اینکه طالبان تهدید کرده بودند اگر این کار را انجام ندهد، خانواده‌اش را به قتل می‌رسانند. اما گروه طالبان با ستایش از کار صلیب سرخ، این مسأله را شدیدا رد می‌کنند. در یک مصاحبه‌ی جداگانه، پدر محمد نسیم، امین جان، ادعای پسرش را به مسخره گرفته و او را «عاق» کرد.
آقای نسیم می‌گوید: «نمی‌دانم چه چیزی باعث شد دست به این کار بزنم.»
برخلاف انتظار، نسیم تنها افغانی نیست که بدون هیچ خشم یا انگیزه‌ی آشکار، یک شهروند خارجی را کشته‌ باشد. در سال 2014، یک مامور پولیس یک عکاس آسوشیتدپرس را کشت. فرد دیگری در یک شفانه سه شهروند امریکایی را به قتل رساند. در هردو مورد، حمله‌کنندگان به بازرسان گفته بودند که آن‌ها نمی‌دانند چرا این کار را مرتکب شده‌اند.
هیچ‌یک از آن‌ها ارتباط معلومی با طالبان یا سایر گروه‌های شورشی نداشته‌اند. آقای نسیم نیز با این گروه‌ها ارتباطی نداشته.
آقای نسیم در حالی‌که انگیزه‌اش از انجام این کار مبهم است، اما هیچ‌ تلاشی برای انکار گناه‌اش نمی‌کند.
او می‌گوید: «من برای کاری که کردم به جهنم خواهم رفت. من باید در همان دم کشته می‌شدم.»
نسیم هنوز برای اتهام تروریسم و قتلی که وی با آن‌ها مواجه است، محاکمه نشده است. قانون افغانستان مجازات مرگ/اعدام دارد و اغلب از آن استفاده می‌کند.
نسیم از هم‌اکنون تاوان کارش را پرداخته است. او همراه با 40 زندانی دیگر در یکی از سلول‌های زندان مزارشریف در بند است. یکی از گیره‌های پاهای ناتوانش در جریان دستگیری‌اش افتاده و گم شده است. ویلچرش نیز در نزدش نیست و در زندان، یکی دیگر از گیره‌های پایش شکسته است.
او می‌گوید: «حالا دیگر قادر به راه رفتن نیستم… و فقط با دست‌هایم این طرف آن طرف می‌روم.»
او می‌گوید که از صلیب سرخ نمی‌خواهد گیره‌های پاهایش را درست کنند یا ویلچرش را برگردانند.
نسیم می‌گوید: «من خیلی شرمنده‌ام». برای انجام مصاحبه، یکی از زندانی‌ها مجبور شده بود نسیم را در فاصله‌ی کوتاه میان سلول و دفتر تلفون زندان روی پشت‌اش انتقال دهد.
آقای نسیم می‌گوید او بیش از آنکه نگران شرایط خودش باشد، نگران آینده‌ی مرکز صلیب سرخ است.
او می‌گوید: «اکنون من آماده‌ام که بمیرم تا این مرکز باز بماند… هیچ‌کسی به اندازه‌ی من نمی‌داند که چقدر در نبود آن‌ها، ما درمانده و ناتوان هستیم.»
سال گذشته، در این مرکز واقع در شهر مزارشریف که یکی از هفت مرکز ارتوپدی صلیب سرخ در کشور است، 19 هزار تن درمان شده‌اند. بسیاری از بیماران این مراکز، قربانیان چهار دهه جنگ و سرزمینی هستند که از شدت بمب‌ها از آسمان و ماین‌ها از زمین، سوراخ سوراخ غربال گشته است. سایر مراجعه‌کنندگان این مراکز، کسانی هستند که در کشوری با مراقبت‌های ناچیز بهداشتی، صرفا به مداوا نیاز دارند.
اصرار نسیم بر این بود که او هیچ شکایتی از مداوایش در این مرکز ندارد.
او می‌گوید: «افراد و کارکنان این مرکز مانند پدر و مادر دوم من بودند.»
کارکنان این مرکز برای جفت‌ پاهای او گیره‌های ارتوتیک ساختند، به او یاد دادند که فواصل کوتاه را راه برود و به او از طریق فیزیوتراپی تعلیم دادند. آن‌ها همچنین برای نسیم ویلچر سفارشی ساختند تا برای پیمودن فواصل طولانی‌تر از آن استفاده کند.
نسیم یک روز پیش از اینکه به خانم انابل شلیک کند، به این مرکز آمد تا گیره‌های پاهایش تعمیر، تنظیم و ویلچرش بررسی شود؛ کاری که او از دو سالگی به این طرف انجام داده. نسیم اکنون 21 ساله است.
آن روز عتیق‌الله عتیق متخصص فنی این مرکز که مانند بسیاری از همکارانش، خود نیز معلول است، گیره‌ها (ارتز) و ویلچر آقای نسیم را بررسی و تنظیم کرد. او متوجه‌ی چیز غیرعادی در رفتار نسیم نشد.
احمد خالد وحیدی فیزیوتراپیست در این مرکز می‌گوید: «من شخصا او را برای دو سال تحت درمان قرار دادم. اینکه او چطور توانست مرتکب این کار شود، را نمی‌دانم.»
در 11 سپتامبر، دروازه بین کارگاه آقای عتیق و راهرو مرکز باز بود. او شلیک گلوله را شنیده و دیده بود که خانم انابل وحشت‌زده خودش را به سمت او می‌کشاند.
عتیق می‌گوید: «او –خانم انابل- در حالی‌که دستانش را بر روی قفسه‌ی سینه‌اش نگهداشته بود وارد شد و همه جا را خون گرفته بود و گریه می‌کرد: “آه! آه!” و –مرده- روی زمین افتاد.»
پس از آن، عتیق می‌گوید که صدای آقای نسیم را شنیده که فریاد می‌زد: «الله اکبر». آقای وحیدی که در آن لحظه وارد راهرو شده، می‌گوید که او نیز همین را شنیده است.
آقای نسیم گفتن الله اکبر را انکار می‌کند و می‌گوید که –پس از شلیک- بلافاصله تسلیم شده است.
او می‌گوید: «پس از شلیک من بسیار سراسیمه بودم. هیچ چیزی را از آن موقع به یاد نمی‌آورم. فقط تفنگ را انداختم.»
با این‌حال، آقای وحیدی می‌گوید که اسلحه‌ی آقای نسیم زمانی که شخص دیگری را نشانه گرفت و تلاش کرد که شلیک کند، بند شده و سپس در حالیکه تلاش می‌کرد اسلحه را دوباره فعال کند، با ویلچرش اقدام به فرار کرد. در نهایت، یکی از نزدیکان یک بیمار این مرکز روی او پرید، بر وی مسلط شد و اسلحه را از وی دور کرد.
آقای نسیم خودش را به عنوان یک مرد مذهبی پرهیزکار توصیف می‌کند. او در مدارس اسلامی، جایی که او توانسته تمام قرآن را به زبان اصلی آن، عربی، حفظ کند، تحصیل کرده است. آقای نسیم مانند بسیاری از افغان‌ها، نه به زبان عربی تکلم می‌کند و نه هم آن را می‌فهمد.
افغان‌هایی که به این دستاورد بزرگ می‌رسند، سال‌ها را صرف حفظ قرآن می‌کنند و در جامعه با عنوان «قاری» از جایگاه ویژه‌یی برخوردار می‌شوند. آن‌ها اغلب از کار معاف و از طریق کمک‌های هواداران‌شان حمایت مالی می‌شوند.
از آقای نسیم پرسیدیم که آیا مطالعه‌ی وی از قرآن دید وی در مورد کشتن بی‌رحمانه یک غیرنظامی غیرمسلح را شکل داده یا خیر.
او گفت: «من معنای قرآن را نمی‌دانم». سپس خندید و ادامه داد: «من فقط می‌توانم آن را قرائت کنم… من نمی‌دانم که قرآن در مورد چنین یک عملی چه می‌گوید. اما می‌دانم که این عمل چیز بدی بود.»
بسیاری از بیماران مرکز ارتوپدی بالای نسیم عصبانی و از آینده‌ی خود بیمناک‌اند.
دورمحمد 45 ساله، مرد بزرگی که مرمی هاون یک پایش را از وی گرفته و اکنون برای یک گروه حمایت از معلولان کار می‌کند، می‌گوید: «اگر این مرکز این جا نمی‌بود، ما فقط بدن‌های مرده بودیم… اگر من زمانی که آن اتفاق افتاد، این‌جا می‌بودم، او –نسیم- از اینجا زنده بیرون نمی‌رفت.» دور محمد علاه می‌کند: «او –نسیم- این کار را فقط برای اینکه او –خانم انابل- مسلمان نبود، انجام داد.»
ذاکرالله رحیم 35 ساله، بیمار دایمی که برای فیزیوتراپی ستون‌فقرات آسیب‌دیده‌اش به این مرکز می‌آید و با آقای نسیم طی سال‌ها آشنایی دارد، می‌گوید: «کاری که او کرد فقط از یک احمق می‌برآید. او –خانم انابل- درست است که یک خارجی بود، اما به ما کمک می‌کرد. بنابراین، او –خانم انابل- مسلمان نبود اما به مسلمانان کمک می‌کرد.»
آقای نسیم با گفته‌های ذاکرالله موافق است.
او می‌گوید: «چگونه می‌توانم از کشتن کسی که به ما خدمت می‌کرد افتخار کنم؟»