آیا امریکا برای یک توافق صلح در افغانستان آماده است؟

نشنال انترست – لورل میلر و استیفن واتس
ترجمه: جلیل پژواک

طالبان افغانستان در 25 آپریل همانند سال‌های قبل شروع عملیات بهاری خود را اعلام کردند. در همین حال، ایالات متحده گزارش داده است که نیروهای نظامی این کشور در سه ماه اول سال 2018 بیشترین تعداد بمب را نسبت به مدت زمان مشابه در 15 سال گذشته، در خاک افغانستان پرتاب کرده‌اند. این دوام و سماجت – در واقع تشدید- درگیری در افغانستان ممکن است حاکی از آن باشد که شرایط برای پیگیری توافق مسالمت‌آمیز مناسب نیست.
اما یک دیدگاه واضح‌تر این است که جنگ در افغانستان اکنون به پختگی لازم برای توافق به پایان‌دادن به آن از راه مذاکره رسیده است. بن‌بست نظامی یک پیش‌شرط ضروری برای حل مناقشات از راه مذاکره است و این جنگ، هم‌اکنون یک دهه می‌شود که به بن‌بست رسیده است.
درگیری افغانستان سه طرفه است. ایالات متحده، افغانستان و طالبان، اما با یک طرف چهارم و پنهانی که پاکستان است. این کشور دست‌کم برای طالبان، پناه‌گاه‌های امن باارزش و آزادی در فعالیت و تحرکات فراهم می‌کند. در طی شانزده سال گذشته، هریک از این طرف‌ها در زمان‌های مختلف به مذاکرات از خود علاقه‌مندی نشان داده‌اند اما هیچ‌گاهی رأس منافع این طرف‌ها با یکدیگر مصادف نشده و هم‌خوانی نداشته‌اند.
هرچند نشانه‌ها درهم آمیخته‌اند اما دولت ترمپ به نظر می‌رسد که در تصورکردن یک پایان‌-بازی سیاسی در افغانستان دنباله‌رو پیشینیان خود است. در این راستا، دولت ترمپ به امید داشتن دست بالا در مذاکرات، عمدتا با تمرکز بر اقدامات نظامی در تلاش تغییر مسیر و پایان‌دادن به درگیری در افغانستان است.
در 29 جنوری و در پی حملات خونین در کابل، رییس‌جمهور ترمپ گفت که گفت‌وگو با طالبان، اگر هم صورت بگیرد، در آینده‌ی بسیار دور اتفاق خواهد افتاد. پس از آن سایر مقامات ایالات متحده به‌صورت ضمنی گفتند که اظهارات رییس‌جمهور نباید «عینا» و خیلی به‌معنای واقعی کلمات آن برداشت شود. به‌عنوان مثال وزیر دفاع ایالات متحده، جیمز متیس طی سفرش در 13 مارچ به کابل، آشکارا پیروزی در افغانستان را به‌عنوان «مصالحه‌ی سیاسی» تعریف کرد. اما پیشنهاد وی استراتژی‌یی بود که براساس آن، عناصر گروه طالبان به‌صورت ذره‌ذره از ساختار این گروه جدا و به دولت ادغام شوند. این نسخه از مصالحه قبلا امتحان شده بود و تاکنون ناکام بوده است و نیز بعید است گروهی را که در میدان جنگ روی پای خودش ایستاده است، به این وادارد که درخواست ایالات متحده برای توافق را جدی بگیرد.
مقامات ارشد نظامی ایالات متحده چند ماه می‌شود هدف خود را افزایش کنترل دولت افغانستان روی بیش از 80 درصد نفوس کشور تعیین کرده‌اند تا از این طریق، صحنه برای مذاکرات آماده شود. این بینش در مورد توافق سیاسی، بیشتر مانند مذاکره در مورد سرکوب طالبان –و وادار کردن این گروه به تسلیم شدن- است تا روی دست گرفتن تدابیر برای مصالحه و تشریک قدرت.
پیش‌فرضی که این هدف (به‌دست‌آوردن کنترل «80 درصد» جمعیت کشور) بر آن منوط است، این است که جمع‌کردن گلیم طالبان تا این‌حد (طوری که دولت 80 درصد قلمرو و جمعیت افغانستان را تحت کنترل داشته باشد) این گروه را درهم خواهد شکست، به اهرم فشار آن‌ها در هرگونه‌ مذاکره‌یی به‌شدت آسیب وارد خواهد کرد و در نهایت آن‌ها را متقاعد خواهد ساخت که هیچ شانسی برای پیروزی نظامی ندارند. اکنون این هدف از طریق افزایش حملات هوایی تهاجمی و نزدیک‌تر کردن مشاوران نظامی امریکایی به نیروهای افغان دخیل در عملیات‌های تهاجمی، دنبال می‌شود.
این رویکرد به چند دلیل به‌شدت مشکوک است. اول این‌که هرچند «کنترل جمعیت» یک مفهوم مورد علاقه‌ی متخصصان مبارزه با شورش است، اما شاید مفهومی نیست که در افغانستان معنا یابد. این کشور توسط دولتی اداره می‌شود که برای کنترل درست جمعیتش بیش از حد ضعیف است. جمعیت افغان‌ها که زمانی تحت کنترل –دولت- به نظر می‌رسند، به‌سرعت و در یک وقت دیگر، مستعد پذیرش پیشرفت شورشیان واقع شده‌اند.
دوم، چندین مورد اخیر در رابطه به شورشیان نشان می‌دهند که طالبان کاملا توانایی زنده‌ماندن، حفظ انسجام و تداوم تلاش‌های‌شان برای تضعیف دولت را دارا هستند، در حالی‌که تنها بخش کوچکی از جمعیت افغانستان را تحت کنترل دارند. برخورداری از پناهگاه‌های امن در پاکستان نیز به توانایی آن‌ها در انجام موارد فوق افزوده است. برای مثال، جبهه‌ی میهن‌پرستان رواندا برای چند سال توانستند در همسایگی رواندا یعنی یوگاندا، پیش از برگشتن به رواندا و سرنگون کردن رژیم هوتوها، زنده بمانند و دوام بیاورند. گروه‌های مختلف شبه‌نظامی اسلامی در فلیپین برای چندین دهه، به‌رغم این واقعیت که تنها 5 درصد جمعیت این کشور مسلمان‌ها اند، توانستند زنده بمانند. مقاومت یک گروه شورشی را نمی‌شود با پاره‌ی جمعیتی که تحت کنترل آن است، تعیین کرد.
سوم، نه نیروی بیشتر از سوی ایالات متحده و نه هم حملات هوایی شدیدتر می‌توانند به‌طور قاطعانه مسیر جنگ را تغییر داده یا به آن نقطه‌ی پایان بگذارند. مؤسسه‌ی رند (RAND) در تحقیق اخیرش حدود 50 مورد مداخله‌ی نظامی خارجی را مورد بررسی قرار داده. یافته‌ها نشان می‌دهند نیروهای خارجی می‌توانند در جلوگیری از شکست یک رژیم توسط شورشیان کمک کنند اما نمی‌توانند -حتا اگر تعداد زیادی از آن‌ها در آن کشور مستقر شده باشند- شانس یا احتمال موفقیت [کامل] آن رژیم را بهبود بخشند. توافق از راه مذاکره که شامل امتیازدهی قابل توجه به شورشیان باشد، معمولا بهترین نتیجه‌یی است که مداخله‌گران خارجی می‌توانند آرزوی آن را داشته باشند. یافته‌های این تحقیق نشان می‌دهند که حتا کارزارهای هوایی شدید معمولا فقط بهبودی بسیار کوتاه‌‌مدت را در امنیت یک کشور به ارمغان دارند. برای مثال حملات هواپیماهای بی‌سرنشین ایالات متحده در پاکستان، در کاهش حملات شبه‌نظامیان در کوتاه‌-مدت موفق بود، اما تقریبا به‌محض این‌که ایالات متحده به حملات هوایی خود پایان داد، فعالیت‌های شبه‌نظامیان به سطوح پیشین خود بازگشتند.
در یک منازعه، هریک از طرف‌های درگیر می‌خواهد که از موقعیت قدرت‌مندتر وارد مذاکره شود. در این صورت، اگر همه‌ی طرف‌ها به‌دنبال برتری نظامی باشند، مذاکره هرگز آغاز نخواهد شد. طالبان از قبل نشان داده‌اند که به‌شدت مقاوم‌اند. در چنین شرایطی، بن‌بست [نظامی] یک پیش‌شرط کافی و مناسب برای [آغاز] مذاکره است.
نیروهای ایالات متحده نیز از قبل به طالبان ثابت کرده‌اند که این گروه نمی‌تواند [در برابر دولت افغانستان و متحدان آن] یک پیروزی نظامی کامل داشته باشد. نگه‌داشتن سطح پایداری از نیروهای نظامی در افغانستان و در همان‌حال، جست‌وجو برای دستیابی به توافق از راه مذاکره، برای نشان‌دادن عزم امریکا در جلوگیری از شکست دولت افغانستان ضروری است. اما عملیات‌های نظامی «شدیدتر» سربازان امریکایی در افغانستان، بعید است که بیشتر از دستاوردهای زودگذر و بی‌دوام به موفقیت دیگری بیانجامد. با این‌حال، فشار «شدیدتر» دیپلماتیک ایالات متحده برای مذاکرات، می‌تواند از بن‌بست [نظامی] پیش‌آمده برای ایجاد ثبات در افغانستان -با آوردن طالبان در حصار سیاسی- سود ببرد و به این ترتیب، ایالات متحده را قادر سازد تا به نگرانی‌های برخواسته از تروریسم در منطقه تمرکز کند.
رییس‌جمهور اشرف غنی در کنفرانسی در 28 فبروری در کابل، پیشنهاد روند صلحی را بدون هیچ پیش‌شرطی به طالبان ارائه کرد. دو هفته قبل از آن، سران طالبان در «نامه‌یی به مردم امریکا» علاقه‌مندی خود را به حل مشکل افغانستان از طریق گفت‌وگوی صلح‌آمیز ابراز کردند و گفتند که این گروه خواهان روابط مثبت و سازنده با تمامی کشورهای جهان است. هیچ‌یک از این حرکات تضمین نمی‌کند که هردو طرف کاملا آماده‌ی پیمودن راه دشوار برقراری صلح‌اند. اما این تحولات این پرسش را مطرح می‌کنند که آیا ایالات متحده آماده است تا برقراری صلح در افغانستان را در اولویت خود قرار دهد و به تلاش‌های دیپلماتیک خود شدت بخشد یا خیر.