نوجوانی از قادس بادغیس به هرات میرود، میرود که در مدرسههای نامی هرات درس بخواند. شبی در عالم رویا ماهچهرهی چشمقشنگ و بلندگیسو در خواباش میآید، میآید و میرود اما دل جلالی را هم با خودش میبرد. جلالی وقتی بیدار میشود، میبیند که دیگر دل در دلاش نیست. سیاهموی دلربا اما در همان رویای زودگذر، نشانی و ردپایاش را برای جلالی جامیگذارد. جلالی درس و مدرسه را بهحال خودش میگذارد و در پی معشوق رویایی راه میافتد، درست میرود به زادگاهاش قادس؛ جایی که بتواند سرنخی از سیاهموی پیدا کند. از قضا در آن زمان مادر سیاهموی همراه با فرزندانش برای دیدار خویشاوندانش از غور به بادغیس میروند. روزی جلالی با سیاهموی چشم به چشم میشوند. در نخسین لحظهی دیدار در گوشهی سمت چپ سینهی جلالی اتفاقی میافتد؛ ایست قلبی و از حال بیحال شدن. وقتی جلالی بههوش میآید دیگر ردپایی از معشوق در آن کوی و حوالی نبوده است. جلالی خانواده را میفرستد برای خواستگاری سیاهموی اما پاسخ مثبتی دریافت نمیکند. پس از آن جلالی مثل همهی عشاق، شیدا میشود، شعر میگوید و سر از دشت و صحرا برمیآورد. قصهی عشق جلالی دهبهده میپیچید تا آنجا که به گوش سیاهموی میرسد. از این پس مهر جلالی در دل سیاهموی هم میافتد. خانوادهی جلالی برای این که این عشق از سر جلالی بپرد، او را به سفر دورودرازی میفرستد. جلالی از غور، هرات، بادغیس، میمنه، سرپل، بلخ، بخارا و سمرقند سر برمیآورد اما عشق سیاهموی ذرهی هم از دلاش کم نمیشود و دوباره برمیگردد به خانه. سرانجام بهسختی دو دلداده بههم میرسند. پس از 9 ماه باهمی، رنج و محنت سالهای شیدایی، جلالی را بیمار میکند. جلالی در حالی سر در آغوش سیاهموی جان میسپارد که بهاوالدین، نخستین نشانهی عشق دو دلداده در بطن مادر بوده است. سیاهمو تا آخرین لحظهی زندگی بهیاد عشق جلالی میماند و دیگر ازدواج نمیکند.
این داستانی است از صد سال پیش که در غرب افغانستان اتفاق افتاده و بهدلیل خاص بودنش در شعر، آهنگ، ترانه و روایتهای مردم جا باز کرده و حالا در قالب تیاتر بازگویی شده است؛ تیاتری بهسبک عروسکی و بر پایهی دوبیتیهای که منسوب به جلالی است. کاوه آیریک با گروه تیاتر «میم» این داستان را روز یکشنبه 16 ثور در باغ بابر روی صحنه بردند در سالن غیراستندری که در هنگام نمایش چند بار سکتگی وارد کرد. بهگفتهی آقای کاوه، دروازهی سالنهای نمایش دولتی بهروی هنرمندان بسته است و آنها مجبور میشوند در سالنهای غیرمعیاری نمایش شان را اجرا کنند.
نمایش عروسکی یا خیمه شببازی نوعی تیاتری است که در آن از عروسک شبیه انسان یا حیوان استفاده میشود. عروسکگردانها برای کنترل و متحرک کردن عروسکها از دست، بازو یا نخ استفاده میکنند. نمایش عروسکی، هنر جدیدی در افغانستان نیست. این هنر ریشه در فرهنگ افغاستان دارد و در گذشته رسم بوده که مردم در مراسمهای شبنشینی و نوروزی آن را اجرا میکردهاند اما حالا دیگر فراموش شده است. آقای آیریک هدفاش این است که با هنر تیاتر، افسانههای فراموششدهی افغانستان را دوباره جانی بدهد: «داستان عاشقانهی سیاهموی و جلالی را خیلی از خوانندهها خوانده است و مردم افغانستان نسبت به آن حس نوستالژیک دارند. این داستان را به این خاطر انتخاب کردیم که هم عاشقانه است و هم جانمایهی زندگی را در خودش دارد. خواستیم تصویر جدیدی از افغانستان ارایه کنیم.»
داستان عشق سیاهموی و جلالی نخسین بار است که به سبک تیاتر عروسکی اجرا میشود. به باور نمایشنامهنویس، سبک تیاتر عروسکی بهدلیل داشتن فضای فانتزی، تخیلی و سوررئالی برای پرداختن به افسانهها مناسبتر است.
این تیاتر با تکیه بر دوبیتیهای منسوب به جلالی و موسیقی اصیل خراسانی کار شده است. مهدی افشار، خوانندهی سبک خراسانی همراه با گروه کاریاش ترانه و موسیقی این نمایش را اجرا کرده است. کاوه آیریک، نمایشنامهنویش و کارگردان، میگوید: تلاش کرده که در این نمایش از موسیقی اصیل، سازها و آلههای موسیقی سنتی افغانستان استفاده کند: «این تیاتر تک بعدی نیست، خواستیم با زندهکردن داستان سیاهموی و جلالی، موسیقی سنتی را هم زنده کنیم. دوتار اصیل هراتی، ساز اصلی است و در کنارش غیچک بادغیسی، نی و زیربغلی هم کار شده است.»
در این تیاتر، پنج شخصیت بازی کردهاند: جلالی و سیاهموی، شخصیتهای اصلی نمایشاند با لباس سنتی مردم افغانستان و رنگ سفید که نماد پاکی و صداقت است. در کنار اینها مادر سیاهموی، شخصیت فرعی است. دلقک و هیولا، شخصیتهای ضد قهرمان یا مخالفاند با پوشش سیاه و زرد که نمادی از شر و شرارت، سنتها و عناصر مخالف در جامعه هستند که در آن دوران جلالی و سیاهموی را از بهم رسیدن بازمیداشتهاند.
آقای کاوه میگوید که سعی کرده همهی خردهفرهنگهای پوششی صد سال پیش مردم افغانستان را در لباس شخصیتهای نمایشنامه در نظر بگیرد.
روی این نمایش نزدیک به یک سال کار شده و چیزی در حدود 20 تن در مراحل مختلف عروسکسازی، طراحی لباس، صحنهآرایی، عروسک گردانی، موسیقی، نورپردازی نقش داشتهاند.
گروه تیاتر «میم» در سال 2013 شکل گرفته که در حوزهی سینما و تیاتر کار میکند. از روزی که این گروه شکل گرفته تا حالا 15 نمایش اجرا کرده و بیش از 150 تن را آموزش داده است.
فاطمه آیریک، دانشآموخته رشتهی روانشناسی دانشگاه کابل است و از سال 2009 کار در تیاتر را آغاز کرده است. او برای ساخت عروسکها بیش از چهار ماه تحقیق کرده است: «قبلا فقط یک دورهی کوتاه یک ماههی آموزشی را در ایران گذراندم. به این کار خیلی علاقه داشتم. موادش را از لندن و ایران به سختی تهیه کردیم. تجربه اولم بود. میتوانم بگویم که خوب بود چون عروسکها تمام احساس را به مخاطب منتقل میکند.»
قدریه آذرنوش، عروسکگردان مادر سیاهموی، دانشآموختهی رشتهی روابط بین الملل است. پیش از این هم کار سینمایی کرده اما تیاتر سیاهمو و جلالی، نخستین تجربه کار تیاتر او بوده است. میگوید که به بازیگری علاقه دارد اما آنقدر امیدوار نیست که در آینده از طریق این هنر، چرخ زندگیاش را بچرخاند.
لطیف رازبان، 25 ساله و دانشجوی سال آخر دانشکدهی هنرهای زیبا است. او بازی در تیاتر را دوست دارد و نخستین بار است که تیاتر عروسکی را تجربه میکند.
شاهحسین مظاهری 23 ساله، دانشآموختهی دانشکدهی هنرهای زیبا دانشگاه کابل است. میگوید امیدی ندارد که روزی بتواند نان کار در تیاتر را بخورد اما تاکید میکند که تا گرسنه نمانده به هنر تیاتر ادامه میدهد.
کارگر معمولییی که مسیر زندگیاش با تیاتر تغییر کرد
قصهی مهاجرت و مهاجرشدن برایش آشنا است. از دو سالگی مهاجرت را تجربه کرده است. بهدلیل تنگدستی از آموزش محروم مانده و یک کارگر معمولی بوده و بعدها رو به هنر تیاتر آورده است. کاوه آیریک، باور دارد که تیاتر میتواند سرنوشت آدمها را تغییر دهد، همانطوری که سرنوشت خودش را تغییر داده است. حالا او تلاش دارد با کارهای فرهنگی، وضعیت نابسامان اجتماعی و فرهنگی را در حد توانش تغییر دهد. او معتقد است که با تیاتر نمیشود دنیا را تغییر داد اما میشود که دنیایی انسانیتری ساخت. او ۱۲ سال میشود که در عرصهی تیاتر، فیلمسازی و مستندسازی فعالیت میکند.
سرنوشت نامعلوم هنر و هنرمند
او برخلاف دیگر هنرمندان، اهل شکوه و شکایت نیست و مشکل اساسی را در خود هنرمندان جستجو میکند: «هنرمندان ما همیشه نق زده که امکانات نیست، پول نیست، توجه نیست. اینها به این دلیل است که ما قدرت خود را به دولت نشان ندادیم تا توجه آنها را جلب کنیم. ما نشان داده نتوانستیم که از طریق هنر چقدر میشود تغییر ایجاد کرد. همیشه دست دراز کردیم و طلب کردیم.»
با همهی اینها بهاعتقاد او یک مشکل اساسی در درون دولت وجود دارد: نبود سیاست فرهنگی. دستکم در یکونیم دههی گذشته، سران دولت، نه راهبرد فرهنگی داشتهاند و نه هم بودجه مشخص، از همین رو ساختار مشخصی بهنام سینما و تیاتر در افغانستان شکل نگرفته است. گروهها و افراد مطابق با سلیقهی خود و خواست مخاطب، بدون توجه بهنیاز آنها بهطور پراکنده دست بهتولید کالای فرهنگی زدهاند؛ کارهایی با کیفیت پایین و غیرحرفهیی که نتوانسته توجه مخاطب افغانستانی و دولت را جلب کند.
قرار است، تیاتر جلالی و سیاهموی چهار بار دیگر در افغانستان روی صحنه برود و پس از آن در اواخر تابستان در جشنوارهی بین المللی تیاتر عروسکی «مبارک» در جمع ده کشور دیگر در ایران اجرا شود.