عزیز رویش
اشاره:
روز پنجشنبه، 7 سرطان 1397، کتاب «نگارههایی بر دیوار زندگی» در تالار علامه محمداسمعیل مبلغ، دانشگاه ابنسینا، در کابل رونمایی شد. عزیز رویش، در این محفل سخنانی داشت در شرح و معرفی کتاب و محتوای آن که اینک عین آن سخنان در «اطلاعات روز» به نشر میرسد.
…خیلی خرسندم که امروز فرصت مییابم در مورد «نگارههایی بر دیوار زندگی» سخن بگویم. این کتاب در 510 صفحه حاوی 176 نامه است که گروهی از نویسندگان و صاحبنظران نامآشنای کشور، در یک دورهی دشوار و پرخاطره برای آقای سید حسین فخری نوشتهاند.
آقای فخری، با تنظیم و نشر این نامهها صفحهی قشنگی را از ذهن و فکر یک نسل، با دغدغهها و حسرتها و آرزوهایی که داشتهاند، تصویر میکند. دورانی که این نامهها نوشته میشوند، دورانی است که فخری و نویسندگان نامهها، پس از یک دوره تجربهی حکومتداری با آرمانهای ایدئولوژیک، ثمره و محصول کار گروهی خود را روی دست و دامن ملا عمر و طالبان و یا ریخت و پاشهایی از مجاهدین میبینند. طبعاً تجربهی فخری و همراهانش در این دوران تجربهی تلخ و کامسوزی است. نامههایی که برای فخری میرسند، گوشههایی از نگاه حسرتآلود و اندوهبار او و نسل همراه با او را در همین دوران بازتاب میبخشند.
من قبلاً نیز در صفحهی فیسبوکم، شرح کوتاهی در مورد این کتاب نوشتم. در آنجا نیز یادآوری کردم که آقای فخری از نامههایی که خودش نوشته است، هیچ یادی نمیکند. واکنشهای او در برابر این نامهها و حرفهایی که از جانب او باعث جوابیههایی از سوی مخاطبانش شدهاند، برای خوانندهی امروزی همانند معمایی است که باید خود در فضای مکاتبهها دریابد. این که فخری از موقف یأس و بدبینی و سرخوردگی سخن میگفته یا از روی امیدواری و اطمینان به آیندهای متفاوت، چیزی نمیشود گفت. او اگر امیدوار است، به چه چیزی امیدوار است؟… اگر ناامید است، فرجام این راه را در کجا میبیند و عامل و بانی آن را که میداند؟… اینها سوالهایی بیپاسخاند. فخری شاید در گزینش نامهها نیز حق انتخاب خود را به کار برده باشد. شاید از میان نویسندگان نیز به طور گزینشی عدهای را برداشته و عدهای را از قلم انداخته باشد… اما اینها هیچ کدام در کاری که اکنون به عنوان یک امانت در اختیار ما قرار گرفته است، خللی ایجاد نمیکند.
اغلب نامهها تاریخ ندارند. معلوم نیست که حذف تاریخ از نامهها کار آقای فخری بوده یا نویسندگان در اصل نامه هم تاریخ را درج نکردهاند. این نکته نیز معنادار است. نادیدهانگاری تاریخ، همین تاریخ تقویمی که زمان را ثبت میکند و انسان و حادثهی ساختهی دست انسان را در زمانی معین نشان میدهد، از هر جانبی که باشد، بازگوکنندهی یک نوع نگاهی خاص است. غیبت تاریخ، نامهها را نیز در نوسانی عجیب از برداشتها و حدس و گمانها نگه میدارد. دکتر علی رضوی، در دومین نامهای که برای فخری مینویسد، دعا میکند که «دل مردگی و افسردگی برطرف شده و فعالیتها شروع گردیده باشد» و در ادامهی همین دعاییه خطاب به فخری میگوید که «شما در سخن ماه چنان تند تاختهاید که گویی در پشاور نیستید». نه از تاختن فخری چیزی به دست ما میآید و نه از میزان یا دلیل «دلمردگی و افسردگی» او. با این وجود، میتوان حدس زد که در نامهی فخری برای رضوی حرف و حدیثهایی وجود داشته است که این نویسندهی گرانقدر را غرق دلمردگی و افسردگی نشان داده است.
علی رضوی در نامهای از «حلامیس» یاد میکند و از قرار معلوم که با او آشناست و یا او را میشناسد. حسین حلامیس، همان شخصیتی است که از او با نام غلام حسین دایفولادی و عبدلعدل دایفولادی نیز چیزهایی میدانیم. رضوی با ذکر نام حلامیس میگوید که به اسم مستعار «شهیدی» در رادیویی در لاسانجلس با عمر خطاب مصاحبه کرده و «چند بدگویی نثار ایران کردند که نوکران زرخرید مثل خلیلی دارند». رضوی در وصف سخنان شهیدی میگوید که «بسیار فصیح و بلیغ و ورزیده و وارد در آیت و حدیث» است؛ اما چند سطر بعدتر میگوید که «معلوم میشود که به اصطلاح خودفروخته باشند و گرنه چه معنا دارد که این طور چشم پتکان کنند. تماشایی بود، یعنی شنیدنش بسیار جالب بود. خندهدار و مسخره، اما بسیار هنرمندانه!» و میگوید که «اگر آنها به کار هنری بپردازند و همان حلامیس باشند، بهتر است تا خود را رسوا کنند». در جایی هم رضوی در مورد کتاب «قلمرو استبداد» مینویسد که «در نوع خود بسیار عالی و جذاب و ابتکاری به نظر آمد»؛ اما در ختم همین پاراگراف مینویسد که «من هر چند صفحه را که خواندم، در چند دقیقه کتاب را بسته از خود پرسیدم که چه خواندم؟ جواب خودم به من این بود که: نفهمیدم.»
معلوم است که در نامههای فخری به بسیاری از یاران همکلام او، حلامیس جایی دارد و موضوعی برای بحث و گفتوگو است. پویا فاریابی نیز در جایی با اشارهای پنهان میگوید که «حلامیس که هنوز هم جوانی میکند، چه چاره؟ بیگمان تا دو سه سال آینده نشست خواهد داشت و ناگزیر خواهد شد که توسن نگه دارد».
از اینگونه اشارههای پنهان و آشکار در این نامهها بسیار است و همینهایند که این اثر را به قطعهای ناب و دست اول تبدیل میکند و ارزش آن را نسبت به آثاری که از فلترهای مختلف عبور میکنند، بیشتر میسازد. از دردنالههای رهنورد زریاب که در فرانسه حتی «توان خریداری یک خودآموز فرانسهای – انگلیسی را ندارد» تا شعر روحانگیز واصف باختری که از دیار غربت مینویسد و خطاب میکند به کسانی که در دل او هنوز هم رگههایی از مقاومت دارند: «مباد بشکند ای رودها غرور شما/ که این صحیفه شد آغاز با سطور شما/ شکیب زخمی مرغابیان ساحل را/ توان بال عقابان دهد عبور شما…» از شِکوَههای معنادار نبی عظیمی که گویا قسمتهایی از کتابش، برخلاف خواستش توسط ناشر اخوانی کتابش در پشاور سانسور میشود و در آنها مطالبی اضافه و مطالبی کم میشوند تا مکالمههایی که در مورد یک اثر تازه چاپ شده یا دفاع از آرمانها و کارکردهای حزبی که دیگر نیست یا تشویشی که به خاطر آسیب دیدن یک دوست، یا یک عضو خانواده در محیط نامصوون پشاور دارند… اینها همه کتاب را خواندنی و خاطرهانگیز میسازند.
نامهها از چهار گوشهی دنیا میرسند؛ از ماسکو و بیشکیک تا لاسانجلس و سانفرانسیسکو و آکسفورد. از دنمارک و هلند تا قم و مشهد و تهران و اسلامآباد. از کابلی که یک فرزند دلبستهاش میگوید: «من و کابل دامن به دامن چسبیدهایم. رهایم نخواهد کرد.» تا مزاری که قصیدهای دراز و درداندود از سمیع حامد را با خود حمل میکند. حزب و گروه و دستهای که شبها و روزها با هم بودهاند، اکنون این چنین پراکنده شدهاند. نامهها حکایت پنهان این پراکندگی نیز هستند. در همین ضمن، تکههایی که از واصف باختری و نبی عظیمی و صبورالله سیاهسنگ میرسند، به همان اندازه نکتهدار و قابل تأملاند که نظریات هیوادمل و اکرم عثمان و قادر مرادی و عسکر موسوی. سید طیب جواد، سید ابوطالب مظفری، علی پیام و نجمالدین کاویانی هر کدام، به نوبهی خود، ما را با خود میبرند و با کلمههایی به دنیای ذهن خود میکشانند؛ برخی کوتاه در حد چند سطر، برخی طولانی در حد چند صفحه.
در تمام این نامهها، آقای فخری نقطهی وصل است: مخرج مشترک همه. ایدئولوژیها از مجرای او در هم برهم میشوند، سیاستها، چهرهها، دلهرهها در محور او به هم میرسند و این نقش و موقعیت، فخری را نیز جالب توجه میسازد. از اینکه اشارهای در مورد حزب وحدت است که کسی میپرسد و گویا فخری باید جواب دهد تا کسی که در مورد شیخ آصف محسنی میپرسد یا در مورد مجتهدان و آیتاللههای شیعه. از این که داستاننویسی از سرزمین ولایت فقیه به دنبال داستاننویس یا شاعری دیگر میگردد که کمونیست بوده و دین را افیون توده میگفته و از کشتار ملا و روحانی کیف میکرده، تنها فخری است که نشانی میدهد و اینها در لابهلای نامهها جالب و خواندنیاند. تب «مسایل قومی، نژادی، منطقهای» و امثالهم در این نامهها، رد آدمها را از مجرای فخری به خوانندگان نشان میدهد که چگونه در پی آن اند که از این قافله عقب نمانند و چهرههایی که ظاهراً اگر این نامهها نمیبود، اسم شان این گونه بر زبان نمیآمد.
در «نگارههایی بر دیوار زندگی»، پردهای دیگر نیز به نمایش میآید. اغلب کسانی که در این نامهها آثار و سخنان شان هست، از اریکهداران شاخهی پرچم حزب دموکراتیک خلق اند، به استثنای کسانی چون سمیع حامد و دکتر رضوی و موسوی و پیام و مظفری و عدهای دیگر. از نوشتههای این جمع دانسته میشود که سخنان شان با فخری رگهای از یک تعارف و حفظ فاصلهی ایدئولوژیک و تجربههای همراهی در یک حزب ایدئولوژیک را نیز افشا میکند. اما جالب است که هیچ یک از این افراد از استحالهای که در جریان حرکت ایدئولوژیک خود داشتهاند، چیزی نمیگویند؛ هیچ کدام از تجربهای که به قیمت گزاف روی دست و دامن یک نسل، یک سرزمین قرار دادهاند، چیزی نمیگویند؛ از تبدیل شدن این تجربه به یک شعور و آگاهی که نقطههای قوت شان گرفته شود و از نقطههای ضعف شان حذر شود، چیزی نمیگویند. یک نوع گریز است یا نشانهای از یک طلبکاری پنهان که باید دیگران هنوز هم به نویسندگان این نامهها پس دهند. برای من جالب است که وقتی میبینم هنوز هم در این نامهها نویسندگان نامه از ملت میخواهند که به حساب شان برسند.
من تردیدهای جالبی را در لابلای نامهها احساس میکردم که اندیشه و فکر و قضاوت نویسندگان نامهها را در حالتی از نوسان مداوم نگه میدارد. نویسندگان به طور آشکار نوستالژی کارها و خاطرات گذشتهی خود را دارند. به خاطر همین نوستالژی، از آینده تنها در حد یک چشمک زدن نشانههایی دیده میشود که خوش دارند به سوی آن حرکت کنند، اما از دریافت جایگاه مناسب و درخور و مطمین برای خود دچار تردید و نگرانیاند. مجاهدین آمده است و دستاوردهای درخشان «حزب پیشتاز انقلابی و دورانساز» را به خاک زده است، طالب آمده است و به ریش کل شدهی همه، به طور آشکار میخندند و با جنباندن ریش کلان خود، دیگران را زیر چتر شریعت و باورهای مذهبی خود دعوت میکنند؛ اتحاد شوروی رفته است، اما امریکا نشان نمیدهد که راستی راستی میآید و جای اتحاد شوروی را میگیرد؛ پاکستان و ایران نمیتوانند برای نویسندگان نامه بعد از یک شکست تلخ ایدئولوژیک روزنهای باشند برای کار و زندگی و موثریت. آفت شکست ایدئولوژیک که به اپورتونیسم سیاسی منجر شده است، روی سر نویسندگان این نامهها نیز میچرخد… همهی اینها تکههایی اند که کتاب «نگارههایی بر دیوار زندگی» را جالب و خواندنی و مرور کردنی میسازند.
من به زبان نشانهها اعتنای بیشتری قایلم تا زبان اشارهها و زبانی که در قالب متنهای ملفوظ شفاهی و کتبی روی دست خود مییابیم. زبان نشانهها، مجال فهم را برای مخاطب باز میگذارد. اگر تفسیر فهم زبان نشانهها باشد، زبان نشانههایی که در کتاب «نگارههایی بر دیوار زندگی» نقش بازی میکند، خیلی قشنگتر و گویاتر است تا مجموعهای از کلمات که گاهی تعارف و تکلف و سرهم بندی کلمات و جملات از سر ناچاری و بیمضمونی در آنها موج میزند. طبعاً زبان نشانهها زبان قابل استناد نیست. اما زبانی قابل اعتنا است. اگر متن را «هر آن چه قابل خواندن باشد» تعریف کنیم و خواندن را نیز، گرفتن معنا و برداشت از متن بگوییم، کتاب «نگارههایی بر دیوار زندگی» زبان نشانههایش متنی قشنگتر است تا زبانی که در قالب سرهمبندی کلمات و جملات و پاراگرافها رابطهای را بین دو طرف نامه یا فضایی را در حول این رابطه برملا میکند.
نامه نویسی، به هر حال، تمرین و تجربهی قشنگی است. در نامه نویسی، آدم با تصویری که در ذهن خود دارد، به صورت زنده و عینی و مستقیم رابطه برقرار میکند، در حالی که این تصویر در واقع، آنجا مصداق انضمامی ندارد تا مانع سخن شود یا رشتهی کلام را مختل کند یا امکان اصلاح و بازنویسی و دوبارهنویسی را ممتنع سازد. با این هم، نامه خیلی زود به مخاطب واقعی میرسد. این همان چیزی است که نویسندهی نامه در عقب ذهن خود با آن درگیر است. نویسندهی نامه، برخلاف گویندهی سخن در حضور مخاطب، دچار هیچ عجله و شتابی نیست که او را دست پاچه کند یا ناگزیر سازد که زود و سریع تمام کند و کفگیرش را ته دیگ برساند. با این وجود، اگر نشانههایی از بیمبالاتی، ضعف منطق، ژاژگویی، پراکندهگویی، افسردگی، امیدواری، تهدید، تطمیع، و هر چه از این دست در نامه دیده شود، به معنای آن است که نویسندهی نامه، تمام چیزی را که در چنته داشته است، همان بوده است که حالا تصمیم گرفته است سخن نهاییاش باشد و برود به دست مخاطب.
میتوان حدس زد که جمع کثیری از نویسندگان نامههایی که آقای فخری آنها را نشر کرده است، به نشر شدن آنها راضی نبوده باشند. دست کم، حالا خود را در جایی و در موقعیتی احساس کنند که نشر این نامهها را روکردن زخمی آزاردهنده در یک برههی گذشته از زندگی خود بدانند. نمیدانم. شاید هم راضی باشند. اما آقای فخری، با تدوین و نشر این نامهها، امکان هرگونه بازپسگیری این نامهها را از خود و نویسندگان نامه سلب کرده است. این نامهها تیرهایی اند که از چلهی کمان رها شدهاند. شاید برای شناختن و تول و ترازو کردن نبی عظیمی و پویا فاریابی و داکتر رضوی و عسکر موسوی و واصف باختری و دیگران، این نامهها بیشتر کمک کنند تا کتابها و اشعار و داستانهایی که به نشر رساندهاند. از میان نویسندگان نامهها، قدیر حبیب نشان میدهد که در رابطهاش با فخری، حرفهای زیادی را زیر زبانش دارد تا مثلاً سید عسکر موسوی که با پاش دادن کلمات و بذلهگویی و اشاره و کنایه، به طور آشکار از گفتن دو کلمه حرف حساب فرار میکند و به گونهای خیلی میگوید و میگوید تا هیچ چیز نگوید.
خیلی جالب است وقتی شما در «نگارههایی بر دیوار زندگی» غرق میشوید، آدمها در برابر تان رژه میروند. آدمها زبان باز میکنند، اما با زبان باز کردن، شما را با خود میبرند درون ذهن خود. شما روان آدمها را در «نگارههایی بر دیوار زندگی» میخوانید. در این روان، آدمها خود را، دلهرهها و اضطرابهای خود را، همزمان با امیدواریهایی که دارند، برملا میکنند. آقای فخری همه را غافلگیر کرده است. به همین خاطر است که من در تردیدم بگویم آیا نویسندگان این نامهها از نشر نامههای شان راضی بودهاند یا نه. سمیع حامد در جاهایی از نوشتههایش تکههایی به این و آن پرت میکند. او در سخنان عادیاش نیز چنین است. اما این سخنان مال دههی هفتاد یا نیمهی دوم دههی هفتاد است. سمیع حامد حاضر است که بگوید این نامهها را اکنون هم به همین صورت برای مخاطبانش میفرستد؟
از قرار معلوم، خیلی بیشتر از آنکه حق داشتم، سخن گفتم. راه برای مرور کردن کتاب «نگارههایی بر دیوار زندگی» باز است. این کتاب از دهها نویسندهی زندهحال یا زندهیاد حرف و حدیث دارد. برخی از این جمع، زمانی تصمیمی گرفتند و اقدامی کردند و با تصمیم و اقدام خود نظامی را سرنگون کردند و قصری را فرو ریختند و دروازهی ارگی را به روی مردم باز کردند و بعد در جمع و جور کردن دوبارهی آنچه روی خیابان و لب بام و گوشهی فضا ریختند، خود نیز درماندند. این جمع یک شب کودتا کردند و اسمش را گذاشتند انقلاب. چهارده سال دفاع ناکام کردند از این انقلاب. «نگارههایی بر دیوار زندگی» جای ببرک کارمل و نورمحمد ترکی و سلطانعلی کشتمند و صالحمحمد زیری و جنرال قادر و اسلم وطنجار و حفیظالله امین را خالی نشان میدهد، اما خوانندگان این اثر را از نگاه کردن زیرچشمی بیبهره نمیسازد. دوست دارم به همهی همراهان و همنسلانم پیشنهاد کنم که این کتاب را بخوانند و از هر زبانی که برای شان سهلتر است، در این کتاب مفهومی را جستوجو کنند. شاید کسی چیزی بهتر بیابد که برای همه راهگشاتر باشد.
«نگارههایی بر دیوار زندگی»، مجموعهی خاطره و تاریخ در سلسلهی انتشارات موسسهی تاریخ شفاهی افغانستان را وزنی تازه بخشیده است. این اثر را برای همهی خانوادهی فرهنگ و اندیشهی کشور، برای موسسهی تاریخ شفاهی افغانستان و برای آقای حسین فخری تبریک میگویم.
امید است رد اینگونه آثار در تاریخ جدید کشور ما صفحهای تازه باشد از یک افقی تازه.
ما هستیم و نامههای بیشتر، چهرههای بیشتر را برای ما تصویر خواهد کرد. آقای فخری، تشکر از شما.