از زندان‌های ایران تاخیابان‌های آلمان

از زندان‌های ایران تاخیابان‌های آلمان

مجاهد اندرابی ـ خبرنگار و نویسنده


فرار از نژاد‌پرستی

از پشت خط تلفن خبرخوشی برایش رسیده بود. شاید برای همین نمی­توانست احساسات خوشی‌اش ‌را پنهان کند. حرف‌های بلند او در تلفون سکوت رود‌خانه را شکسته بود. از گویش شیرین فارسی دری دانستم که اهل افغانستان است. نزدیک شدم تا مکامله‌اش تمام شود و لحظه‌ی باهم درد دل کنیم. در اولین نگاه چشمانم به فرورفتگی‌ها وزخم‌های التیام‌یافته‌ی سرش افتاد در یک لحظه چیزهای زیادی در ذهنم مجسم شد، اما درعین زمان همین موضوع ذهن پرسش‌گر من را درمورد زندگی امین بیشتر کنج‌وکاو ساخت.

یک‌دیگر را در آغوش گرفتیم، گویی سال‌ها باهم دوست صمیمی بودیم، این شاید از ویژگی‌های  مهاجرت است که صمیمت‌ها را با وجود نبود شناخت قبلی بیشتر می­کند.

‌درختان سبز دو سوی رود‌خانه به استقبال نسیم نرم بهاری می­رقصیدند و امواج دریا همچنان مستی می‌کردند‌. امین بدون مقدمه به من گفت وطن‌دار کیف کن چی فضای لذت بخشی است. با لبخندی گفتم‌: آری هوا خیلی خوب است.

همین جمله آغاز خوبی بود تا من رشته‌ی صحبت را از تازه‌ترین تحولات زندگی امین جویا شوم. گفتم اگر با تیلفون صحبت نمی­کردی شاید تصور نمی‌کردم که وطن‌دار استی. لبخند زد و ادامه داد: آری برادرم از ترکیه زنگ زده بود و خیلی خوش‌حالم ساخت از مرز گذشته و به‌خیر رسید.

امین باچهار برادر و یک مادر پیر‌ش در ایران زندگی می‌کردند. او زمانی که کودک بود با پدر و مادر، برادر بزرگ و یک خواهرش به دلیل جنگ‌های داخلی به ایران فراری شده بودند. دو برادر او همان‌جا متولد شده و ‌پدرش پس از ازدواج دوم به افغانستان برگشته است.

داستان زندگی امین آکنده از سیاهی و تلخ‌تر از طمع زهر بود. او از بی‌مهری‌های پدر تا ظلم‌های کشور همسایه و زندگی در مهاجرت رنج دیده بود.

از هر پاره‌ی زندگی‌اش که قصه می‌کرد، بغض گلویش را می­گرفت و اشک دور چشمانش حلقه می­زد. گفت: ایران برای من و خانواده‌ام زندانی ‌بیش نبود. وقتی از ماجرای زخم‌های سرش قصه کرد، هر دو نتوانستیم جلوی اشک‌های‌مان را بگیریم.

در یک روز زمستان، ماموران پولیس از خانه همسایه‌ی امین، فرش دزدی‌شده را پیدا می­کنند و امین را نیز با خود می­برند. بدون این­ که او بداند ماجرا چیست؟ تا می­توانند کتک‌اش می‌زنند. گفت : «وقتی اعتراض کردم که گناه من چیست؟ مامور پولیس بیشتر خشمگین شد و با ریشمه‌ی که نوک آن با سیم زخیم پیچانده شده بود، ضربات سنگینی بر سرم وارد کرد، بی‌هوش شدم. با پرتاپ آب سرد در سرمای زمستان دوباره به هوش آمدم. از سرم خون جاری است و روی اتاق سمنتی که همان شکنجه‌گاه مخصوص آنان بود، با خون سرخ شده است. خون همچنان از سر و صورتم جاری بود و مامور پولیس با فحش‌های ناموسی همچنان آب سرد برسرم ریخته و کتک می‌زد.» امین پانزده روز همین‌گونه شکنجه می‌شده است. با کتک زدن از هوش می‌رفته و با آب سرد به هوش می‌آمده. درنهایت با پرداخت پول و دادن ضمانت رها می­شود.

 آب رود‌خانه و ابرهای تیره‌ی آسمان آلمان گویا با شنیدن این داستان با ما همراه شده بود. بغض آسمان ترکید و باران شدید توأم با باد تند آغاز شد. امواج رود‌خانه هم خشمگین و سرکش شده اند. ما هم سریع محل راترک کردیم.

به باخت ایران خوش‌حال شدم

وقتی به ایست‌گاه قطار رسیدیم، سخی دوست امین نیز با ما همراه شد. سخی نیز داستان تقریبا مشابه داشت، او یک سال تمام را در راه ‌سپری کرده بود تا به آلمان رسیده بود. وقتی پرسیدم چرا ایران را ترک کردی، خنده‌ی بلندی کرده و گفت: «از نژاد‌پرستی فرار کردم.» حرف سخی دو جمله بود اما داستان‌های زیادی به همراه داشت. او سه بار زندانی شده و انواع شکنجه‌ها را تجربه کرده بود. سخی علاقه‌مند فوتبال بود و با امین قرار گذاشت که فردا حتما برای بازی بیاید. از من هم دعوت کردند که اشتراک کنم.

به شوخی ازش پرسیدم بازی‌های جام جهانی روسیه چگونه بود؟ اندک جدی پاسخ داد: «به باخت ایران خوش‌حال شدم.» پاسخی که هزار پرسش دیگر را در خود داشت من سکوت کردم. امین در شانه‌ام زد و گفت: وطن‌دار تو در ایران زندگی نکردی و نمی‌توانی ما را درک کنی.

از نفرت آن‌ها در برابر تیم ملی ایران خوشم نیامد، اما این پرسش هنوز در ذهنم باقی است که چرا یک عده‌ی محدود با برخورد‌های نژاد‌پرستانه این‌قدر، تخم نفرت را در تار و پود پناه‌جویان کاشته‌اند که آن‌ها بدون هیچ گونه مقایسه‌یی حتا از نام ایران متنفر شده‌اند؟

چگونه ممکن است  پدیده‌یی به نام نفرت و نژاد‌پرستی را از میان دو کشور همسایه‌ و دارای مشترکات فرهنگی دیرینه و هم‌زبان از میان برد؟

وقتی از امین و سخی اجازه گرفتم که داستان‌های زندگی‌شان را می‌خواهم گزارش کنم، از من خواهش کردند که نام اصلی و هویت شان فاش نشود. بخشی از خانواد‌های هر دو همین اکنون در ایران زندگی می‌کنند و نگران بودند که ممکن است موقعیت زندگی آنان به خطر بی‌افتد. برای همین ترجیح دادند از نام غیر رسمی شان در گزارش استفاده کنم. در افغانستان اکثرن جوانان دو نام دارند، یک نام ‌اصلی که با آن شناسنامه گرفته و ثبت‌ اداره‌های دولتی هستند و نام دیگر که خانواده و خویشاوندان از روی محبت به پسرها ودخترها به کار می‌برند.

پناهندگی هر دو جوان در یکی از شهر‌های آلمان پذیرفته شده و اکنون از روال زندگی خیلی راضی هستند. امین با یک شرکت جاده‌سازی کار می‌کند و بیشتر اوقات کاری‌اش در ترتیم جاده‌ها وخیابان‌های آلمان می‌گذرد. سخی هم در یک فروشگاه بزرگ کارگر است.

تبعیض ساختاری

داستان امین و سخی تصویر کوچک از یک واقعیت بزرگی زندگی پناه‌جوی در ایران است. مانند این دو میلیون‌ها پناه‌جوی دیگر در این کشور محکوم به زندگی ذلت‌بار و پر‌خشونت هستند. وقتی همین چند روز پیش داشتم صفحه‌ی تیوترم را نگاه می‌کردم چشمم به خبر‌ی از ایران افتاد که یک خبرنگار فعال حقوق پناه‌جویان آن را نشر کرده بود. خبر یک خانم پناه‌جوی افغانستان که مشکل زایمان دارد و هیچ بیمارستان در مشهد حاضر نیست او را بپذیرد.

این خانم پناه‌جو با دو کودک‌اش بدون مدرک در ایران زندگی می‌کند. شوهر‌اش ایران را ترک کرد است. پزشکان زایمان وی را خطرناک توصیف کرده بودند، اما بیش از ده بیمارستان در مشهد به دلیل ‌نداشتن مدرک پناه‌جویی از پذیرش او خود‌داری می­کنند. درحالی‌که قوانین طبابت در کل دنیا این را حکم می‌کند؛ زمانی که زندگی ‌یک انسان بنا به هر دلیلی در معرض خطر قرار دارد، پزشکان و نهاد‌های بهداشتی مکلف‌اند بدون در نظرگرفتن، نژاد، رنگ وگرایش‌های سیاسی و مذهبی جان او را نجات دهند، همین موضوع در قانون بهداشت ایران نیز درج است.

تبعیض ساختاری و نژاد‌پرستی علیه پناه‌جویان افغانستان در ایران چنان عمیق و فراگیر شده است که حکومت و نهاد‌های دولتی حتا پابند هیچ نوع اخلاق در برخورد شان ‌با پناه‌جویان نیستند، چی برسد به قوانین پناه‌جویی و مسایل حقوق‌ بشری.

حمایت تاج‌زاده از نفرت‌پراگنی علیه پناه‌جویان

دولت‌مردان در بسیاری موارد و حتا برخی چهره‌های اصلاح‌طلب که سیاست‌های حکومت را همواره نقد می‌کنند در بسا موارد خود در ایجاد و گسترش ذهنیت نژاد‌پرستانه علیه پناه‌جویان در جوامع ایران پیش‌قدم شده‌اند.

مصطفا تاج‌زاده یکی از این افراد است؛ کسی که تا سمت معاونت سیاسی وزارت داخله کار کرده و بیشتر امور رسیدگی به پناه‌جویان را در اداره‌ی آقای خاتمی داشت. او اخیرا در یک پیام در صفحه‌ی انستاگرام‌اش تصمیم باشند‌ه‌های تبریز برای راندن کارگران پناه‌جوی افغانستانی را از این شهر ستوده است و به گونه‌ی به مردم ایران پیام داده است که برای زندگی بهتر از تبریزی‌ها الگو بگیرند.

ذهنیت نژاد‌پرستانه ‌در این کشور که گاهی از سوی چهره‌های پر‌نفوذ سیاسی مانند آقای تاج‌زاده  سمت‌و‌سو داده می‌شود، به شدت در حال گسترش است، چنان‌که همین اکنون در بسیاری از استان‌ها و شهرهای ایران به شمول مازندارن، گیلان، آذربایجان شرقی، کردستان، کهکالویه، بویر‌احمد و غیره پناه‌جویان افغانستانی اجازه بود‌و‌باش و حتا سیاحت ندارند.

پیامد‌ها

این وضعیت با گذشت هر روز افق زندگی پناه‌جویان را تاریک و فرزندان آنان را در یک آینده‌ی مبهم و فاقد سرنوشت قرار می‌دهد. برای همین بسیاری از پناه‌جویان افغانستانی که حتا یک عمر در ایران زندگی کرده‌اند، هنوز کارگر باقی مانده‌اند و هیچ‌گونه پیش‌رفت در زندگی خود و فرزندان‌شان رونما نشده است. بسیاری خانواده‌های پناه‌جوی افغانستانی مجبور شدند دست به مهاجرت‌های دومی و سومی بزنند. برخی این پناه‌جویان امروز درکشورهای اروپایی سرگردان اند و درخواست پناهندگی شمار کمی از آنان قبول شده اند.

دولت افغانستان هم در‌ بسیاری موارد به دلایل سیاسی از برخورد‌های وحشتناک رژیم ایران علیه پناه‌جویان چشم‌پوشی کرده است که این خود عاملی بوده برای گسترش مشکلات پناه‌جویان در ایران.

دیدگاه‌های شما
  1. شوربختانه بسیاری از چیزهایی که در این گزارش نوشته شده، درست و واقعی است؛ به جز این‌ جمله:
    «ذهنیت نژاد‌پرستانه ‌در این کشور که گاهی از سوی چهره‌های پر‌نفوذ سیاسی مانند آقای تاج‌زاده سمت‌و‌سو داده می‌شود، به شدت در حال گسترش است».
    اتفاقا نگاه نژادپرستانه‌ در ایران در حال کمرنگ‌تر شدن است و بسیاری از ایرانیان نسبت به این رفتارها حساس شده‌اند. همین صحبتهای آقای تاجزاده، در ایران بیش از افغانستان با‌ واکنش منفی روبرو شد. در حالی که مثلا ۱۰ سال پیش، نه جامعه ایران به این اندازه به مسائل افغانستانیها حساس بود و نه رسانه‌های ایرانی به سراغ این‌ موضوعات می‌رفتند.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *