حوا محمودی
نزدیکتر که میشویم، شیون و غریو زنی در کوچه میپیچد. مادری در سوگ فرزندانش میگرید. زنی که دو فرزند جوانش را در یک لحظه از دست داده و دیگر نمیتواند جگرگوشههایش را در آغوش گیرد. او مادر عطاالله و فرزانه است.
از آنچه بر سر خانوادهاش آمده، شکایت دارد و شکایتش را به درگاه خدا بازگو میکند. بریده بریده میگوید: «ای خدا هیچجا برای ما مصوون نیست؛ این چه دردیست که به ما دادی؟»
عطاالله و فرزانه، برادر و خواهر همزادی بودند که در یک روز پا به جهان هستی گذاشتند و دو دهه بعد باهم و در یک لحظه رخت سفر بستند. آنان در خانوادهی حسن رحیمی در سال 1377 خورشیدی در ولسوالی ناور ولایت غزنی دیده به جهان گشوده بودند. وقتی آنان بزرگ شدند و وقت مکتب رفتن شان رسید، پدرشان در اوایل حکومت حامد کرزی، رییس جمهور پیشین برای یافتن لقمه نان بهتر، خانوادهاش را به کابل آورد.
عطالله و فرزانه در کابل مکتب میرفتند و امسال برای سپری کردن امتحان کانکور آمادگی میگرفتند. آنان در مرکز آموزشی موعود صنف آمادگی کانکور گرفته بودند و در یک عصر تابستان، چهارشنبه 24 اسد، در یک حملهی انتحاری که توسط یک مهاجم داعش انجام شد، جان باختند.
همراه با عطالله و فرزانه، دهها دانشآموز دیگر نیز کشته شدند و مانند این برادر و خواهر همزاد، در تپهیی در غرب شهر کابل در کنار هم دفن شدند.
خواهر و برادر دوقلو سال گذشته در مرکز آموزشی کوثر دانش درس میخواندند اما پس از آنکه در 27 حوت سال گذشته مهاجم انتحاری موفق نشد واسکت همراهش را در داخل صنف درسی منفجر کند، این مرکز آموزشی را ترک کرده و به مرکز آموزشی موعود رفتند.
رجب رحیمی، برادر کوچک عطاالله و فرزانه میگوید: «فرزانه و عطاالله بعد از رویدادی که در مرکز کوثر دانش رخ داد، به دلیل نگرانی پدر و مادرم به آنجا نرفتند و از درسها پس مانده شده بودند. اما همچنان برای دنبال کردن آرزوهای شان بودند.»
او اضافه میکند که آن دو با جستوجوی زیاد این بار به مرکز آموزشی موعود رفتند؛ اما این موضوع از همه پنهان بود و تنها او میدانسته که خواهر و برادرش در کدام مرکز درس میخوانند. او علاوه میکند :«بعد از رویدادی که در مرکز کوثر دانش رخ داد، پدر و مادرم نگران آنها بودند و آن دو نمیخواستند که بر نگرانی آنها اضافه کنند، چون آوازه بود که این مرکز هم تهدید شده است.»
پدر و مادری که دنبال فرزندانشان به شفاخانهها رفتند
حملهی انتحاری در مرکز آموزشی موعود در آغاز یک حملهی کوچک به نظر میرسید. حسن رحیمی وقتی آگاه شد که این مرکز هدف قرار گرفته، به عطاالله شروع کرد به زنگ زدن اما کسی پاسخ نمیداد. او تن به نگرانی داد و سپس پیهم شروع کرد به زنگ زدن.
افزون بر او، دیگر وابستگان حسن رحیمی نیز پس از آنکه از حملهی انتحاری آگاه شدند، سراغ عطاالله و فرزانه را گرفتند. یکی از بستگان خانوادهی رحیمی میگوید: «وقتی به خانهی مامایم آمدم و خبر شدم که عطاالله و فرزانه در موعود درس میخواندند، به آنها در تماس شدم و بعد از چندین تماس جواب دریافت کردم که عطاالله در شفاخانه 50 بستر است.»
پولیس و آمبولانسها قربانیان حملهی تروریستی روز چهارشنبه را به نزدیکترین شفاخانههای محل منتقل کرده بودند و شماری را نیز در شفاخانههای علیآباد و استقلال برده بودند. حسن رحیمی و دیگر اعضای خانوادهاش نیز راهی شفاخانهها شدند.
خواهرزاده حسن رحیمی میافزاید که پس از جستوجوی زیاد موفق به یافتن ردپای عطاالله و فرزانه نشدند و اندکی بعد از مبایل عطاالله برایش زنگ آمد و خبر داد که عطاالله زخم سطحی برداشته و او را اکنون به خانه میآورند.
پسر مامای عطاالله میگوید: «دوباره به مامایم تماس گرفتم و به آنها گفتم به خانه بروند که عطاالله را میآورد.»
این خبر برای حسن رحیمی آیهی یأس بود. او دانست که دیگر عطاالله را نمیتواند با قامت راست و ایستاده ببیند. اما هنوز امیدی برای دیدن فرزانه داشت. خانواده پس از دریافت خبر زخمی شدن عطاالله برای یافتن فرزانه تلاش میکنند.
قادر رحیمی، از اعضای فامیل عطاالله و فرزانه نیز چندین شفاخانه را برای یافتن عزیزانش بازرسی کرد. او میگوید: «من خانه نیامدم. در جستوجوی فرزانه بودم. شفاخانه علی آباد رفتم. ایمرجنسی هم رفتم اما در راه گزارش آمد که ایمرجنسی شبانه راه نمیدهد. برگشتم و ساعت هشت و نیم شب گزارش آمد که فرزانه در شفاخانه وطن پیدا شده است.»
آرزوهایی که بر باد شد
حسن رحیمی نانوا است. میگوید شغلش را از یکی از وابستگانش یاد گرفته و خانوادهاش را به امید زندگی بهتر به کابل آورده است. او میگوید زمین زراعتیاش برای خانوادهی هفت نفریاش کافی نبود از همین رو کابل آمد.
او به روزنامه اطلاعات روز گفت: «به امید زندگی بهتر و تحصیل بهتر فرزندانم به کابل آمدم تا فرزانه و عطاالله که فرزندان بزرگم بودند، بتوانند در آسایش درس بهتر بخوانند. چه میدانستم که هرگز این آرزو …»
حسن تلاش میکند سنگینی درد از دست دادن دو فرزند را تاب بیاورد. مردی که فرزندانش را در یک روز به آغوش کشیده بود و پا به پای بزرگ شدن آنان برای زندگی بهتر خانوادهاش تلاش میکند، در یک روز دو دلبندش را زیر خاک دفن کرده است.
او میگوید بارها به عطاالله و فرزانه گفته بود که هردویش داکتر شوند زیرا این کشور به داکتر بیشتر نیاز دارد. به باور او، فرزندانش اگر داکتر میشدند، حداقل گوشهیی از درد این کشور را میتوانستند درمان کنند. اما عطاالله در پاسخ گفتههایش با لبخند گفته بود او انتخابش را کرده است و حالا نمیگوید چون ممکن است پدر با انتخابش مخالفت کند. اما فرزانه چیزی نگفته بود.
فرزند کوچکتر حسن که اکنون بزرگترین فرزند خانواده است، میگوید برادر و خواهرش گفته بودند که دوست دارند حقوق بخوانند. مادرش نیز میگوید فرزندان همزادش یک روز پیش از چهارشنبه گفته بودند میخواهند در آینده حقوق بخوانند.
در افغانستان کمتر خانوادهیی را میتوان یافت که در جنگ خانمانسوز چهل ساله آسیب ندیده باشد. بسیاریها بیپدر شده، بسیاریها بیبرادر، بسیاریها فرزندان شان را از دست داده و بسیاریها معلول شدهاند. جنگ آرزوهای بسیاریها را نابود کرده و با خود برده است.
مراسم خاک سپاری قربانیان حمله دیروز در غرب کابل.
بیشتر در ویدیو بیبنید!#برچی#موعود pic.twitter.com/LDNAIYIBpW— اطلاعات روز | Etilaatroz (@Etilaatroz) August 16, 2018
حملهی انتحاری روز چهارشنبه نیز آرزوهای بسیاری دیگر را با خود برد و همچون حسن رحیمی بسیاریها را در سوگ نشاند. حسن که دیگر عطاالله و فرزانه را فقط میتواند در خیال ببیند، امید بسته است تا سه فرزند دیگرش را بزرگ کند و باغ آرزوهایش را پربار.
اکنون فرزندان همزاد حسن دیگر نمیخندند و شانه به شانه باهم به مکتب نمیروند، حسرتی بر دل حسن سنگینی میکند. او میگوید درآمد ناچیزش باعث شده بود نتواند هزینهی تحصیل پسر و دخترش را کامل بپردازد.
حسن به روزنامه اطلاعات روز گفت: «دخترم عاجز بود و در بیرون کار نمیکرد. اما عطاالله خبرنگار بود و به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت و خودش تلاش میکرد که هزینههای تحصیلش را تامین کند و اصرارش هم همین بود که هزینهی خواهرش را بدهم و او خود هزینهی آموزشش را فراهم خواهد کرد.»