مجتبی سالم، کاندید دکترای مدیریت در دانشگاه هامبورگ آلمان
صلح با طالبان ـ آنگاهی که عملی شود ـ تنها تبعات سیاسی و امنیتی به دنبال نخواهد داشت، آنچه کمتر مورد بحث قرار میگیرد، تاثیرات احتمالی صلح بر توسعهی اجتماعی و پیشرفت علمی افغانستان است.
توسعه و پیشرفت در آیندهی پساصلح در گرو نوع رابطهیی است که افغانستان با جهان خارج و به خصوص غرب خواهد داشت.
در همین زمینه، عدهیی از روشنفکران در این روزها به نقد غربزدگی افغانها میپردازند. اینان بومیگرایی و برگشت به خود را به عنوان راه حل کارآمد برای صلح و ثبات افغانستان پیشنهاد میکنند. انتقاد آنها برتکیهی نخبگان افغان به خارجیها برای حل مسایل ملی و این که افغانها، در گذار به مدرنیته، مدام به مراکز فکری غربی و شرقی وابستگی داشتهاند، میباشد. من با این انتقاد موافق هستم. اما راهکار پیشنهادی این روشنفکران ـ آنچه آنها بومیگرایی و رفع مشکل غربزدگی مینامد ـ نه تنها دارای خلاهای تیوریک است، بلکه یک مطالعهی تاریخی، خطراتی که این راهکار برای توسعه و پیشرفت افغانستان دارد را نشان خواهد داد.
بومیگرایی چیست؟
طرح موضوع بومیگرایی تلاشی برای تعریف رابطهی جامعه ما با روند مدرنیته یا تجدد است. ورود مدرنیته به وسیلهی پروسهی جهانیشدن یا حضور نظامی خارجی به سرعت نظمِ جوامع غیرمدرن مثل افغانستان را دستخوش تغییر کرده است. در این میان، گروههایی در این جوامع هنوز خواستار برگشت یا ادامهی سنتها و عنعنات فرهنگ بومی هستند. اینان بومیگرایی را چون سلاحی در برابر نفوذ فرهنگ دیگری (به طور مثال فرهنگ غربی) میدانند. بنابراین، خواه یا ناخواه، بومیگرایی همیشه در مخاصمت و دشمنی با دیگری (مثلا، غرب) تعریف میشود. البته این نگاه ذاتا احساساتی و آغشته به حس نوستالژیک و دلتنگی نسبت به از دست رفتن خویشتن واقعی میباشد. به دلیل ماهیت احساساتی بومیگرایی این ایده برای تودههای مردم بسیار جذاب است. اما در عمل، برای بسیاری از کشورهایی که بومیگرایی را تجربه کردند این احساس جذاب نتایج بسیار فلاکتبار و دردناکی را به ارمغان آورده است.
از اواسط قرن بیستم و همزمان با جنبشهای استقلالطلبانه در آفریقا و آسیا و جریانات انقلابی چپ، جهان انواع و اقسام بومیگرایی را به صورت عینی تجربه کرده است. مثلا، برای کشورهای شرقی و اسلامی، بومیگرایی به مانعی مستحکم در مقابل هرآنچه که متعلق به غرب خوانده میشود، تبدیل شد. پیشرفت هم به مفهوم تکنولوژی و هم به معنای آزادی بیان، عقیده، زن، تقسیم قوای سیاسی همگی غیربومی و در نتیجه بد دانسته شدند. مثال زندهی بومیگرایی کشور ایران است. در اواسط قرن بیستم روشنفکران ایرانی همانند جلالآل احمد و علی شریعتی (که خود دانشآموختهی فرانسه بود) به شدت از وجود ظرفیتهای فرهنگی و تخنیکی غربی انتقاد میکردند و آنها را موجب پسمانی ایران میدانستند. آقای آلاحمد کتابی به نام غربزدگی نوشت که محبوب روشنفکران ایرانی شد. دکتر شریعتی هم تز بازگشت به خویشتن را به صورت شیوا و جذاب به جوانان و روشنفکران ارایه داد. در حقیقت، آنها میگفتند که چارهی مشکلات ایران را از خود (و نه از خارجیها) باید جست. افکار آنها انقلابی را در ایران پدیدآورد، اما این انقلاب نه تنها که ظرفیتهای بومی را رشد نداد، بلکه استبدادی را در ضدیت با جهان خارج به وجود آورد که تا امروز ایرانیها، به خصوص طبقهی متخصص و تحصیلکرده، از آن رنج میبرند.
امروز هم، شماری از روشنفکران افغان بدون توضیح و اشاره به پیشنهی تجربی این طرز فکر، بومیگرایی را همانند روشنفکران دههی ۱۹۵۰ ایرانی به معنای برگشت به ریشههای خود و تکیه به اقتصاد ملی، فرهنگ و ادبیات ملی و سیاست ملیگرایی و اجتناب از تملق و تقلید کورکورانه از غرب معرفی میکنند. این نظریات جذاب ولی در عین زمان کاملا پوپولیستی وعوامپسند است، اما روی دیگر سکه را هم باید مطرح کرد؛ این که بومیگرایی در دیگر کشورها چگونه منجر به عقبماندگی و استبداد شد.
چرا بومیگرایی برای افغانستان خطرناک است؟
اول باید به تجربهی منفی که بومیگرایی در دیگر کشورهای شرقی به ارمغان آورد نگاه شود. بسیاری از روشنفکران (مثلا ایرانی، الجزایری، و امثال هم) با نیت خیر فکر میکردند که با اولویتدادن به ظرفیتهای کاری، فرهنگی و سیاست ملی و حذف اتکا به ظرفیتهای غربی میتوان به پیشرفت و شکوفایی رسید. آنها میخواستند یک مدرنیتهی بومی جور کنند.
ولی با تقلیل مفاهیم مدرنیته به سنتهای بومی، در عمل بومیگرایی تبدیل به مروج دیگرهراسی و نفی همهی مفاهیم و ارزشهای جهان شمول شد.
به همین دلیل صرف اینکه خوشبینانه بگوییم بومیگرایی به معنای منتفیسازی همکاری با خارجیها نبوده و بومیگرایی افغانی به معنای گرایشهای قومی و ضد غربی نیست، تجربهی دیگر ممالک نشان میدهد که بومیگرایی ما را خواه یا ناخواه به همین مسیر خطرناک خواهد برد.
دوم باید به ظرفیتهای فکری داخل افغانستان نگاه شود. باید توجه داشت که جریان روشنفکری در داخل افغانستان بسیار ضعیفتر از آنچه در ایران یا الجزایر در دهههای ۱۹۵۰ جریان داشت میباشد. روشنفکران افغانستانی یا مهاجرت کردهاند یا هم تحت شعاع جناحبندیهای قومی قرار گرفتهاند. مهمتر از همه، آنها تریبون رسا در دست ندارند تا حتا نظریهی بومیگرایی را با نیات خیرخواهانه تیوریزه و ترویج کنند. به باور من، طرح ایدهی بومیگرایی بیشترین کمک فکری را به عناصر تندرو و افراطی مذهبی خواهد نمود. آنها با در دست داشتن تریبون مساجد از قدرت تاثیرگذاری بالایی بر روی تودهها برخوردار هستند. اینکه بعضی از روشنفکران میگویند افغانستان پساکمکها باید به دور از تصورات غربی باشد حرفهای است که طالبان و دیگر مذهبیون افراطی هم شعارش را میدهند، هم به خاطرشان میجنگند. این تصورات غربی چیزهایی مثل آزادی بیان، پیشرفت تخنیکی، دانشگاهها، رسانهها، آزادی زن، جمهوری، اصل تقسیم قوا و دهها اصلی است که مورد انتقاد و سوء نظر افراطیون مذهبی است. البته بازهم باید تاکید کنم که این تحلیل به این معنا نیست که این روشنفکران، خودخواسته آب به آسیاب افراطیون میریزند. ولی نمیتوان چشم را به روی تاریخ بست. باید دید که روشنفکران مترقی و تحصیل کردهی غرب در ایران قدیم همچون دکتر شریعتی نظریهی بومیگرایی و بازگشت به خویشتن را طرح و ترویج کردند، ولی نظریاتشان ناخواسته منجر به انقلاب اسلامی و استبداد مذهبیون گردید. باید از تاریخ درس گرفت.
آلترناتیو بومیگرایی در افغانستان چه میتواند باشد؟
برای جواب به این سوال، پیشفرض اساسی نظریهی بومیگرایی افغانی را باید مورد سوال قرار داد. به این مفهوم که اتکا به خارجی و تاثیرپذیری از غرب در باب فرهنگ، اجتماع، اقتصاد، و سیاست نه تنها پدیدهی منفی نیست، بلکه بسیار ضروری برای توسعهی افغانستان است. این نظر من بر یک استدلال مهم علمی استوار است: اصل تنوع در منابع فکری و بشری.
تنوعگرایی فراملی
تنوع به مفهوم گوناگونی افراد از ملیتها، قومیتها، جنیستها و سنها در داخل نیروی کار و منابع بشری یک کشور میباشد.
در حقیقت اصل تنوع بیانگر این است که براي تکتک افراد، محلي وجود دارد که ميتوانند بدون در نظر گرفتن آنکه چه کسي بوده، چه سابقهیي داشته و يا از کجا آمدهاند، در کشور به کار و فعاليت بپردازند.
یافتههای علم مدیریت، رفتار سازمانی و روانشناسی اجتماعی حکایت از اهمیت تنوعِ نیروی کار برای توسعه و پیشرفت دارد. به طور مثال، وجود منابع فکری و بشری خارجی دریک اداره همیشه باعث ایجاد فرصت برای خلاقیت و نوآوری میشود. دلیلش هم این است که افراد با پیشینهی متنوع دارای عقايد گوناگون و ديدگاههاي متفاوت هستند.
بنابراین، حضور خارجیها یا فرهنگ خارجی در داخل کشور همانند خون تازه در شریانهای یک اجتماع باعث غنيتر شدن فرهنگ بومی، اصلاح تعاملات اجتماعی غیرمدرن و ایجاد طرز فکر و زندگی جهانشمول ميشود. در مقابل، تاکید بر بومیگرایی و آنچه فرهنگ، اقتصاد و سیاست ملی بومی نامیده میشود، اساسا منجر به بروز طرز تفکر تک بعدي و ايجاد ذهنيت بسته میشود.
برای همین معتقد هستم این یک فرض پر از تناقض است که بگوییم مهارتها و طرز فکر غربی را باید با ارزشهای ملی در چارچوب واقعیتهای اجتماعی سیاسی افغانستان آمیزش داد. اگر مهارت یا طرز فکر خارجی مترقی و جهان شمول هست، چرا نباید تلاش کرد تا ارزشهای بومی و واقعیتهای اجتماعی افغانستان (به خصوص در اطراف و روستاها) خود را آرامآرام با مناسبات مترقی جهانی مطابقت دهند؟ این زمانی میسر میشود که رابطه و تماس مستقیم فرهنگی، اقتصادی و شخصی بین افغانها و خارجیها وجود داشته باشد. بنابراین، حضور منابع بشری و فکری غربی در تعامل با شهر و روستا نشینهای افغانستان میتواند موتور تحول تدریجی ولی پایدارتعاملات اجتماعی به سوی مدرنیته در سراسرافغانستان شود. نمونههای بارز این تعامل، دانشگاه آمریکایی افغانستان، برنامهی ستاره افغان، آرکستر زنان افغان و دهها مثال دیگر میباشد.
وجود خارجیها به مرور زمان باعث آمدن افکار جدید، راهکارهای نو وآشنایی مردم بومی به پذیرش تفاوتها بین انسان میشود. این فکتورها برای توسعهی افغانستان در بلندمدت ضروری هستند. نگاه به تجربهی کشورهای غربی هم این موضوع را تایید میکند. خارجیها در کشورهای غرب اروپا و آمریکا در رقابت با مردمان بومی میتوانند بر اساس لیاقت خود و نیاز آن کشورها به بلندترین مقام های ممکن برسند. مثلا صادق خان پاکستانیالااصل شهردار لندن میشود و یک هندی، ریاست شرکت گوگل را به عهده میگیرد. امروزه هزاران افغان در کشور آلمان برای کار و تحصیل با آلمانهای بومی رقابت میکنند و بر اساس شایستگی استخدام میشوند. بسیار مضحک خواهد بود که از شرقزدگی غربیها صحبت کنیم! ما برای توسعه نیازی به تقسیمبندی خودی و خارجی نداریم؛ ما برای پیشرفت به افکار و استعدادهای جدید (بدون در نظر داشت اینکه داخلی یا غربی باشند) نیاز داریم.
ناگفته نماند که نهادینه کردن اصل تنوع فراملی باعث بالا رفتن ظرفیتهای بومی و ملی میشود. وقتی افغانها خود را در داخل افغانستان در رقابت با خارجیها میبینند، قطعا تلاش و رنج مضاعف به خرج میدهند تا کفایت و شایستگی لازم را به دست آوردن تا استخدام شوند و به پستهای مدیریتی دست پیدا کنند. اما اگر سیاست غالب اولویت را تحت تاثیر تفکر بومیگرایی فقط بر اتکا و انتخاب ظرفیتهای بومی بگذارد، نیرویهای بومی نیازی برای ارتقای ظرفیتهای خویش نمیبینند چون در رقابت با نیروی کاری خارجی نخواهند بود.
در پایان، نتیجهگیری اینکه طرح اتکا به فرهنگ، اقتصاد، سیاست بومی و ملی، آن هم در بستر فرایند جهانی شدن، توسعهی افغانستان را مختل خواهد کرد. برای توسعه و ایجاد ظرفیتهای خلاق و ماهر، ما نیاز به بومیگرایی در جامعه خود نداریم؛ برعکس، شدیدا نیاز به تنوعگرایی فراملی یعنی همکاری و اتکا به منابع فکری، فرهنگی و اقتصادی خارجی تا زمان حضورشان در افغانستان داریم.