فارن پالیسی ـ حسین حقانی
گفته میشود که حالا دونالد ترمپ نیز همانند سه رییسجمهور پیشین ایالات متحده، به دنبال همکاری پاکستان برای آوردن طالبان افغانستان به میز مذاکره است اما تاریخچهی مذاکرات امریکا با طالبان که به اواسط دهه 1990 برمیگردد، نشان میدهد که شکاف ادراکی میان دو طرف چقدر بزرگ است. حتی زمانی که پاکستان گفتوگو را تسهیل کند، تفاوت میان جهانبینی امریکا و طالبان این تلاشها را ضرب صفر میکند.
زلمی خلیلزاد، مذاکرهکنندهی امریکا در فصل جدید گفتوگوها، یک دیپلمات توانا و با تجربه میباشد که به طور منحصر به فردی واجد شرایط هدایت کشتی شکسته و خطرناک سیاست افغانستان است. ترمپ فرد مناسب را برای یک کار سخت انتخاب کرده، اما ممکن است حتی خلیلزاد قادر به غلبه بر تفاوت چشمانداز و تعهد میان ایالات متحده و طالبان نباشد.
ایالات متحده در جنگها نمیبازد؛ فقط علاقهاش را به آن از دست میدهد. از نقطهنظر امریکا، افغانستان یک کشور عقبماندهی بیچاره است و تنها زمانی از لحاظ استراتژیک مهم میشود که یک قدرت متخاصم آن را کنترل کند. ایالات متحده در طول دههی 1980 از افغانها در جنگ مقدس [جهاد] علیه شورویها حمایت کرد، پس از خروج شوروی افغانستان را تنها گذاشت و پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر، بار دیگر به افغانستان بازگشت. هرچند که ایالات متحده هرگز نیروی کامل و لازم را برای از بین بردن طالبان که از لانههای امنشان در مناطق مرزی پاکستان فعالیت میکنند، در افغانستان مستقر نکرده است، اما اکثر امریکاییها احساس میکنند که آنها دور از خانه گرفتار یک جنگ بیپایان شدهاند. گزارشها در مورد فساد اداری و سیاست فاسد افغانستان دو دیدگاه را تقویت کرده است: اول، اینکه افغانها کمتر از آنچه که باید، به تلاشهای جنگ کمک میکنند و دوم، اینکه پس از کشتن اسامه بن لادن و درهم شکستن القاعده، ایالات متحده دلیل چندانی برای ادامهی مصرف پول و خون در این کشور ندارد.
اما برخلاف این برداشت در ایالات متحده، متحدان افغانی امریکا بخش بزرگی از هزینهی انسانی درگیری در کشورشان را، مخصوصا در سالهای اخیر، پرداخته و متحمل شدهاند. تنها از سال 2015 به اینسو، دستکم 28,529 پرسنل امنیتی افغانستان در درگیریها کشته شدهاند. در مقابل، تلفات نیروهای امریکایی پایین است. در سال 2015، 10 سرباز امریکایی، در سال 2016، 9 سرباز امریکایی و در سال 2017، 11 سرباز امریکایی کشته شدهاند. در سال 2018، تا کنون 12 سرباز امریکایی در جنگ در افغانستان جان باختهاند.
دیدگاه ایالات متحده در مورد افغانستان به عنوان کشوری که به خودیخود اهمیت چندانی ندارد، در تعاملات گذشتهی ایالات متحده با طالبان قابل مشاهده است. ادارهی بیل کلینتون، رییسجمهور پیشین ایالات متحده، به دنبال اطلاعات در مورد اسامه بن لادن و رهبران القاعده در سال 1996 با طالبان وارد تعامل شد، اما پاسخ دروغین طالبان به امریکاییها این بود که رهبران القاعده در قلمرو تحت کنترل رژیم این گروه به سر نمیبرند. دو سال بعد، مقامات پاکستانی به دیپلماتهای امریکایی گفتند که طالبان میخواهند از شر بن لادن خلاص شوند و حتی پیشنهاد کردهاند که ایالات متحده به طالبان پول بدهد تا این گروه رهبر القاعده را اخراج کند ولی بعدتر فهمیده شد که هر دوی این ایدهها برای منحرفکردن توجه و گمراهکردن ایالات متحده بوده است.
پس از حملات 11 سپتامبر، دولت جورج دبلیو بوش فکر کرد که رژیم نظامی جنرال پرویز مشرف در پاکستان همانطور که در دستگیری برخی از تروریستهای القاعده در خاک پاکستان کمک کرده، به دولت بوش در مهار طالبان نیز کمک میکند. اما هنگامی که مقامات امریکایی متوجه شدند که لانهی امن طالبان در پاکستان، مانع اصلی موفقیت نظامی در افغانستان است، سیاست ایالات متحده بر انگیزهدادن یا اعمال فشار بر پاکستان برای کمک به خروج امریکا متمرکز شد.
با تعیین ریچارد هولبروک، دیپلمات سابق ایالات متحده، به عنوان نماینده ویژه برای افغانستان و پاکستان از سوی دولت رییسجمهور باراک اوباما، تلاشهای متعددی برای دسترسی به طالبان و مقامات پاکستانی برای مذاکرات رسمی به منظور رسیدن به یک توافق جامع، صورت گرفت. حالا دولت ترمپ با تعیین خلیلزاد به عنوان نمایندهی ویژهی امریکا برای مصالحهی افغانستان، نشستهای مقدماتی را با نمایندگان طالبان از سر گرفته است.
از سال 2009 به اینسو، بخش عمدهی بحث در مورد افغانستان در واشنگتن بر این متمرکز بوده است که چگونه میتوان به طولانیترین جنگ امریکا نقطهی پایان گذاشت. علاوه بر آغاز روند صلح، اوباما حتی جدول زمانی را برای خروج نیروهای ایالات متحده تعیین کرد؛ چیزی که خوشبختانه ترمپ از آن صرفنظر کرد.
اما آنچه که در بحث چندساله این جنگ 17 ساله گم بوده، این نکته است که ماموریتهای نظامی باید به دستیابی به اهداف وابسته باشند نه به طول زمانشان. اگر شکستدادن طالبان از راه نظامی دشوار ثابت شده، مذاکره با آنها نیز خیلی آسان نبوده است. دیدگاه طالبان نسبت به این درگیری اساسا با دیدگاه ایالات متحده متفاوت و به مراتب بر بازهی زمانی طولانیمدتتر بنا شده است. در جهانبینی طالبان که از ایدئولوژی آنها منشا و شکل گرفته، امریکاییها کافرانی هستند که یک کشور اسلامی را اشغال کردهاند و در جهاد، هدف قراردادن متحدان افغان آنها نیز مشروع است.
بازی طالبان بازی طولانیمدت بوده و این گروه امیدوار است که امریکاییها خارج شوند و بعد از آن نیروهای ناتوان افغان را شکست دهند.
طالبان در پیگیری پیشنهاد و پیشدرآمد صلح همزمان با سازماندهی حملاتی که بیشتر به چشم بیاید، از سابقهی طولانی برخوردار است؛ نمونهی آن، ترور جنرال عبدالرازق فرمانده پولیس ولایت کندهار در ماه اکتبر؛ حملهیی که فرمانده ارشد ایالات متحده و ناتو در افغانستان از آن به سختی جان سالم به در برد.
هدف طالبان از سازماندهی چنین حملات آنهم اندکی پس از مذاکرات محرمانه با مذاکرهکنندگان امریکایی، این است که به مومنان واقعی نشان دهند که اشتیاق ایالات متحده برای مذاکره نتیجهی ضعف است، در حالیکه تمایل جهادیها به گفتوگو تنها برای تسهیل خروج کافران میباشد ـ بدون این که از ایدئولوژی خود دست بردار شوند.
امریکاییها در هنگام مذاکره با طالبان، باید به یاد داشته باشند که تروریسم بینالمللی به پایان نرسیده است و خروج ناگهانی ایالات متحده از مناطق آلوده به تروریست همچون افغانستان، فقط به شکلگرفتن دوبارهی فضاهایی میانجام که میتواند دوباره به عنوان پایگاههای عملیاتی تروریستهای جهانی عمل کند.
طالبان و پاکستان از سال 1996 به اینسو بارها اطمینان دادهاند که مانع گسترش ترویستهای بینالمللی میشوند، اما اغلب معلوم شده که وعدهی آنها ناکافی یا کاملا دروغین بوده است. اگر این بار واقعا پای توافقی در میان باشد، توافق باید شامل تضمینهای قابل اطمینان شود که خاک افغانستان و پاکستان بار دیگر برای پناهدادن و یا آموزش تروریستها ـ که مسوول حملاتی در سراسر جهان اند ـ مورد استفاده قرار نخواهد گرفت.
القاعده زادهی این باور بود که جهادگرایی نهتنها شورویها را به خروج از افغانستان مجبور کرد بلکه به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز منجر شد. حالا هم، بسیاریها نسبت به ایالات متحده نیز چنین باوری دارند. دولت اسلامی از تصمیم عاقبت نیاندیشانهی اوباما برای خروج نیروهای امریکایی از عراق استفاده کرد.
اگر دیده شود که امریکاییها با عجله افغانستان را ترک میکنند، جهادیهای سراسر جهان به تازهسربازان جهاد آینده خواهند گفت که چطور ترکیب و همکاری تعصب دینیـ مذهبی با تروریسم، بر قدرت نظامی دو ابرقدرت جهان غلبه کرد. روایت «پیروزی جهاد» موجب افزایش سربازگیری و به این ترتیب، افزایش حملات تروریستی خواهد شد. استخبارات بهتر و اطلاعات امنیتی در طول این سالها از حملات وسیع جلوگیری کرده است، اما گسترش و افزایش سربازگیری در میان جهادگرایان، میتواند این تلاشها را از پا درآورد.
و با اینکه گفتوگو با طالبان مهم است، نگرانیهای مردم عادی افغانستان نیز مهم میباشد. از سال 2001 به اینسو، امریکاییها به افغانستان کمک کردهاند که قانون اساسی دموکراتیک را به اجرا درآورد، دسترسی به آموزش را برای زنان فراهم و افغانها را به برقراری ارتباط و تعامل با بقیه جهان تشویق کند؛ تحولات و پیشرفتهایی که از نظر طالبان منفور است. طالبان حتی زمانی که تظاهر به گفتوگو میکنند، به ندرت تمایل نشان میدهند که آنها اجازه خواهند داد پیشرفت افغانستان ادامه یابد.
توافق از راه مذاکره در افغانستان یک هدف عالی و والامرتبه است، اما نباید بر مبنای تحلیل اشتباه _ از کسانی که هزینهی آن را میپردازند _ و یا امیدهای واهی در مورد توافق احتمالی نهایی، باشد. امریکاییها همزمان با پیگیری صلح، نباید از دشواریهای برقراری توافق با طالبان، دشمنی که آشتی با آن دشوار است، و نیز پاکستان، کشوری با جاهطلبیهای منطقهیی که همیشه با اهداف امریکا سازگار نیست، غافل شوند. ایالات متحده به خوبی میتواند موضع مذاکره خود را با موضع دولت افغانستان هماهنگ و همتراز کند.