نثاراحمد بارز، استاد دانشگاه
امروزه پایین آمدن بهرهوری دانشگاههای ما به یک بحث جدی تبدیل شده است و اخیراً روشنفكران و نخبگان دانشگاهی زیادی در كتابها و مقالات خود و با حضور در رسانههای ملی و شبکههای اجتماعی به این مساله توجه نشان دادهاند. هر روز که از کوچهها میگذرم، شاهد تبلیغ پایاننامهنویسی یا مونوگرافنویسی در آنها هستم. انگار تبلیغ خالی كردن چاه فاضلاب باشد. یعنی پایاننامه یا همان مونوگراف نیز تا دم خانهها آمده است. این نشان میدهد كه چقدر جامعه درگیر مساله تحصیلات عالی است. به در و دیوارهای دانشگاه کابل، تبلیغ پایاننامهنویسی را می توان در هر گوشه و کنار آن یافت، یعنی این تبلیغ تا داخل صنفها و کلاسهای درسی ما هم رخنه کرده است. این دو مورد نشان میدهد كه این دغدغه تا كجاها رسوخ كرده است.
بدون اینكه بخواهم راجع به مسالهی پایاننامهنویسی توضیح دهم، دربارهی اینکه چطور دانشگاه از محلی آكادمیك كه قرار است در آن توسعهی علمی صورت گیرد، به عرصهای از زندگی روزمره بدل شده است كه بخشی از روزمرّگی شهروندان ما را شکل داده است میپردازم. به نظرم یك سلسله مولفهها و ویژگیهایی است که آنها میتواند وضع اسفبار دانشگاههای ما را که در اینجا منظور (دانشگاههای خصوصی و دولتی) است توضیح دهد.
یکی از نخستین ویژگیهای امروز دانشگاههای ما عامهپسند شدن یا همان (popularized) شدن آن است و همهی مردم به نحوی به دانشگاه علاقهمند شدهاند و دانشگاه بخشی از تعلقات جمعی ما شده است، به عبارت دیگر دانشگاه به یك كالای دوستداشتنی و همهپسند تبدیل شده است. از بُعد دیگر درس خواندن و به دانشگاه رفتن و ادامهی تحصیل دادن یكی از مهمترین آرمانها در زندگی روزمره شده است.
دومین ویژگی دانشگاههای ما همهگیر شدن دانشگاه و دانشگاهیان است. یعنی اکنون ما بیش از 130 دانشگاه در كشور داریم. دانشگاههایی كه ما حتا اسمشان را هم نمیدانیم. این یعنی دانشگاه به لحاظ مادی قدرت پیدا كرده كه جمعیت بیشتری از آدمهایی كه مایلند دانشجو شوند را جذب كند. این مساله پیامدهای متفاوتی دارد. وقتی دانشگاه همهگیر میشود، آدمهای مختلفی با مطالبات متفاوت از دانشگاه به آن میآیند. در كمتر خانهای هست كه دانشجو نباشد و بعضا در بعضی خانوادهها دو یا سه دانشجو حضور دارند. ١٠ سال دیگر كمتر خانهای را شاید بتوان یافت که در آن دانشجویانی اعم دختر و پسر حضور نداشته باشد. معیارهای پذیرش در دانشگاههای خصوصی که بسیار هم ساده و آسان است. این مسئله نیز در گستردگی جذب در دانشگاههای افغانستان افزوده است.
سومین ویژگی دانشگاههای ما همهجایی شدن دانشگاه است، تقریبا ولایتی را نمیبینید كه در آن دانشگاه وجود نداشته باشد. در دههی 60 و 70 ، دانشگاه جایی در دوردست بود، آنهایی که علاقه به ادامهی تحصیلات عالی میداشتند با تقبل رنجهای فراوان به کابل ویکی دو ولایت دیگر و یا جای بیرون از کشور مهاجرت میكردند … اما امروز دانشگاه آنجا نیست، اینجاست و پدیدهای دمدست است. حتا دانشگاههای مجازی در اتاق خواب ما هستند.
ویژگی چهارم دانشگاههای ما پدیدهی مك دونالدی شدن دانشگاه هاست. یعنی دانشگاه به یك ذائقه (taste) بدل شده است. گمان میکنی طبقهی متوسط همچنان كه دوست دارد به دوبی و ترکیه و…. برود، به دانشگاه هم رفته و مدرك گرفته باشد. یعنی دانشگاه در حد یك تفنن و فراغت پایین آمده است. البته این پدیده ویژگیهای دیگری نیز دارد، یعنی به یك معنا فستفودی شده است. مك دونالدهای امریكایی خیلی كوچك و باریك است و همهی اقشار اجتماعی میتوانند آن را بخرند و بخورند. اما این خوراك فرد را سیر نمیكند! این ویژگی مك دونالدی شدن در مورد دانشگاه به این معناست كه آدمهایی وارد دانشگاه میشوند كه میشود گفت وارد آن نشدهاند! مدرك گرفتهاند، اما تو گویی مدرك نگرفتهاند، پایاننامه ننوشتهاند و در صنفها ننشستهاند. این پدیده را وجه منفی دانشگاه میتوان خواند كه آن را تا حد یك لذت و كیف تنزل میدهد.
ویژگی پنجم دانشگاههای ما غیرتخصصی شدن تخصص است. اگر دانشگاه جایی باشد كه تخصص را آموزش دهد، پدیدهی پیچیدهای است و همه نمیتوانند وارد آن شوند. اما وقتی دانشگاه به بازار مرتبط میشود، به ناچار تخصص را سادهسازی میكند و تخصص را غیرتخصصی میكند. به نحوی كه یك خانم خانهدار و یك مرد بازنشسته هم بتواند به آن برود و مدرك بگیرد. یك بعد دیگر این است كه مادیت(materiality) دانشگاه نیز عوض شده است. اگر با نگرشی ماركسیستی به قضیه نگاه كنیم كه میگوید كمیت كیفیت را تحت تاثیر قرار میدهد، با توجه به خیل عظیم از دانشجویان امرزوه دیگر نیازها، مطالبات، جهتگیریها، روندها و كیفیت دانشگاه هم تغییر کرده است، یعنی دانشگاه از اینكه محلی برای تولید علم باشد، به سمت محلی برای تولید هویتهای متكثر سوق پیدا میكند. یعنی كاركرد اصلی دانشگاه دیگر تولید علم نیست.
بخش عمدهای از این پیامدها ناشی از سیاستهای دولت مبنی بر گسترش تحصیلات عالی و ایجاد یك جامعهی فرهیخته از یكسو (جنبهی مثبت) و از سوی دیگر به تاخیرانداختن بازار كار و سرگرم كردن جوانان به یك كار بیفایده است (جنبهی منفی). این سیاستها بود كه باعث شد دولت دست به دامان بازار و سرمایهداری شود، تا سرمایهداری دانشگاه را جذب خودش بكند و آن را اداره كند. همچنان كه امروز شاهدیم مبنا و بنیاد بسیاری از دانشگاههای ما كسب درآمد است و نه تولید علم. آنها فرمولهایی طراحی میكنند برای اینكه دانشجو در صنوف درسی بماند و انصراف ندهد.
یكی از بحرانهایی كه پیشرو خواهیم داشت كیفیت آموزش است. با ازدیاد دانشجویان و وضعیت ثابت ماندن استادان دچار بحران كیفیت خواهیم شد البته در حال حاضر نیز به آن دچار هستیم اما هنوز سر باز نكرده است یعنی دانشجویان به نوعی با آن كنار آمدهاند و به عبارتی با این شرایط بازی میكنند. وقتی از آنها پرسیده میشود چرا نوشتن پایاننامههای خود را به دیگران میدهند، به سرعت استاد و دانشگاه را متهم میكنند به اینكه چیزی یاد نداده و وقتی چیزی یاد نگرفته، درس خواندن فایدهای ندارد. استاد و دانشجو هر دو، یكدیگر را متهم میكنند؛ استادان نیز دانشجویان را به بیسوادی و بیعلاقگی متهم میكنند. در واقع یك فضای ناامیدی، بیاعتمادی و سوءتفاهم دوطرفه بین استاد و دانشجو بهوجود آورده است.
در نتیجهی این امر، كشف حقیقت و تولید دانش به حاشیه میرود و هزار دلیل دیگر برای ورود به دانشگاه ایجاد میشود. همانگونه كه پیشتر گفتم مصرف دانشگاه به جای تولید علم اهمیت پیدا میكند و ما دانشگاه را به شكل خاصی مصرف میكنیم گویا محصولی كه در دانشگاه وجود دارد كالاست. زمانی این نگرانی وجود داشت كه آیا دانشگاهها انگیزه و نگرشهای دانشجویان ما را تغییر میدهند اما بدبختانه یا خوشبختانه امروز دانشجویان در حال تغییر دادن بافت، نگرش، كاركرد و جهتگیری دانشگاهها هستند و آنها را به سمت روزمره شدن پیش میبرند. بخشی از این ابعاد منفی روزمره شدن این است كه دانشگاه به جایگاه خرید سبك زندگی تبدیل میشود؛ جایی كه افراد سبك زندگی و موقعیت اجتماعی خود را در آن میسازند و منزلت اجتماعی خود را ارتقا میدهند.
امروزه مدركگرایی به معنی سنتی آن از بین رفته و شرایط به گونهای شده كه افراد میدانند مدرك به معنای اقتصادی قضیه به درد نمیخورد اما همین كه از ابعاد فرهنگی، منزلتی، چشم و همچشمی كارآیی داشته باشد یا به آنها «دكتر» گفته شود كافی است. در این شرایط كه بافت دانشگاه تغییر پیدا میكند و جمعیتی وارد دانشگاه میشود كه اصلا مدرك نیز برای او اهمیتی ندارد طبیعتا بازار نقش مهمی ایفا میكند. شكلی از سرمایهداری دانشگاه را هدف خود قرار داده و از اجزای این دانشگاه و این دانشجو و فرآیند تحقیقاتی آنها پول درمی آورد. از ابتدا و از نوشتن پروپوزال تا مقالهها و سیمنارهای صنفی، پایاننامه و مونوگراف چاپ میشود، كتاب ترجمه و چاپ میكند و… همهی آن چیزهایی كه دانشگاه باید تولید كند، موسسات خارج از دانشگاه تولید و منتشر میكنند و در واقع بازار است كه دانشگاه را اداره میكند و آنچه علم نام داشت به كالاهای قابل خرید و فروش تبدیل شده است.
در مجموع، صرفاً دانشگاه نیست كه جامعه را تغییر داده بلكه این زندگی روزمره است كه دانشگاه را نیز به بخشی از فرهنگ خود تبدیل كرده و آن را تابع قوانین خود كرده است. دوم اینكه، دانشگاه همهی ابعاد ما آدمها را مدرن نمیكند؛ بخشی را مدرن كرده و بخشی را سنتی نگه میدارد. نكتهی دیگر اینكه مدارك دانشگاه صرفاً نمیتواند سبب تحركات طبقاتی شود اما میتواند به منزلت اجتماعی كمك كند و همین نكته است كه اشتیاق فراوان دانشگاه رفتن را ایجاد كرده است.
نكتهی آخر من خطاب به وزارت تحصیلات عالی و مدیران آن است. حال كه ما با یك دانشگاه جدید روبهرو شدهایم كه شرایط دانشگاههای گذشته را ندارد بناً نیازمند یك سیاستگذاری معقولتر، معتدلتر و منعطفتر و برابر با استندردهای آموزشی منطقه و جهان در باب دانشگاههای خود هستیم تا جلو بحرانی شدن وضع کنونی گرفته شود.