- ظاهر مفکر، استاد دانشگاه
در روند ایجاد آشتی و استقرار صلح در افغانستان تاکید و توجه اصلی روی سازش دولت و طالبان است و در این میان ضرورت ایجاد زمینههای اجتماعی نفی جنگ و تضعیف خاستگاههای خشونت، تقریبا فراموش شده است.
این درحالی است که اگر ظرفیتهای خشونتخیز و زمینههای اجتماعی دوام جنگ همچنان پابرجا بماند، تحقق صلح بین دولت و طالبان به آرامش استوار و پرهیز پایدار از جنگ نخواهد انجامید، بلکه دیری نخواهد پایید که نسخههای نو و ناشناختهای از جنگجویان تحت نامها و بهانههای دیگری، صحنههای ستیز تازهای خواهند گشود.
بخشی از نبرد و ناامنی سالهای گذشته در قالب رویارویی روستا و شهر (بهدلیل فاصلههای فکری فاحش) میتواند قابل بررسی و فهم گردد. موارد زیر گوشهها و گونههایی از این رویارویی را به اجمال بیان میکند.
تقابل شغلی شهر و روستا؛ نقش سربازی و شغل شورشگری
پیوستن به صفوف نیروهای امنیتی ممکن است مبتنی بر منش میهندوستی و حس وفاداری به هممیهنان باشد، اما نمیتوان نادیده گرفت که فقر و فقدان زمینهی کار در افغانستان نیز عامل عمدهی پیوستن جوانان جویای کار به صفوف نیروهای امنیتی بودهاست. بسیاری از جوانان بر مبنای مجبوریت محض و بنا به نبود گزینهی شغلی بدیل و بهرغم نگرانیهای خانوادههایشان، نقش سربازی را برمیگزینند.
در سمت مخالف (طالبان) نیز نمیتوان نقش نبود کار را از نظر دور داشت. القائات ایدیولوژیک و «جهاد» تلقی کردن جنگ جاری ممکن است یکی از عوامل جذب جنگجویان جدید به صف طالبان باشد، اما مطئنا کم نیستند کسانی که صرفا بهدلیل بیکاری و فقط در قبال دریافت مزد و مزایای مادی به طالبان پیوستهاند.
واقعیت دیگری که نباید مورد غفلت واقع شود این است که شرایط شهری اغلب پهنهی پیوستن به نیروهای امنیتی بوده، اما برعکس، بسیاری از روستاها روحیهی رفتن بهسمت طالبان را در خود پرورده است. زیرا در اینگونه از روستاها فضای فکری بهنحوی تحت تاثیر طالبان قرار داشته و کنترل کامل و یا نسبی طالبان در آنها اعمال میگردد. بههمین سیاق، سیستم پاداش و تنبیه اجتماعی در اینگونه روستاها نیز تابع صوابدیدها و صلاحدیدهای ملاها و مولویهایی شکل میگیرد که گاه بهصورت صریح و گاه ضمنی در راستای منافع و مصالح طالبان عمل و تبلیغ میکنند. بههمین جهت در اینگونه از روستاها داشتن دیدگاه و گرایشهای فکری متضاد با مشی و مرام طالبان با تنبیه و تحمیل تاوانهای سنگین اجتماعی پاسخ داده میشود. متغیرها و موجبات یادشده سبب میشود که در این بخشهای افغانستان پیوستن به طالبان شیوهی شایسته تلقی شود.
بنابراین در مواردی، سربازانی با زمینههای زیست شهری به مصاف شورشیانی رفتهاند که ریشه و روحیهی روستایی پایهی پیوستن آنان به طالبان بودهاست.
برخورد برداشتها؛ «مجاهد» روستایی، «مخرب» شهری
در روستاهایی که فضای فکری و جریان جامعهپذیری در اختیار طالبان است و این گروه نظارت و کنترل کامل و یا نسبی بر روند آموزش دارد، طالبان یک جریان جهادی، آزادیخواه و استقلالطلب معرفی میشود؛ جریان جهادیِ که برای ابقای ارزشهای اسلامی و نجات افغانستان از «اشغال» توسط کشورهای «کفری» مانند امریکا و همپیمانان آن جهاد میکند. در اینگونه از روستاها سایهی سنت سنگین است و منبع مهم برای تغذیهی فکری همان وعظها و خطابههای مبلغان دینیِ است که تلقی مشابه با دیدگاههای طالبان از دین دارند. این دسته از مبلغان دینی با در اختیار داشتن تریبون تبلیغاتی، خواسته و نخواسته به رسانههای رایگان طالبان تبدیل میشوند و جاافتادن و جدی شدن روایت طالبانی از وضع جاری و همسو شدن افکار مردم با طالبان را تمهید و تسهیل میکنند. خرافهپذیری، اسارت ایدیولوژیک و افسونزدگی در چنین روستا در حدی است که شایعهی شفابخش بودن آرامگاه برخی از اعضای طالبان دهنبهدهن میشود و سخن مخالف با اینگونه افواه میتواند اتهام ارتداد و بیایمانی را در پی آورد.
از سوی دیگر در شهرها که منابع متنوع و مجاری مختلف برای انتشار اطلاعات وجود داشته و مواعظ ملاها و مولویها یگانه عامل شکلدهنده برداشتها و باورها نیست، فهم دیگری از طالبان وجود دارد. مطابق این فهم نهتنها اینکه «منجی» و «مجاهد» بودن طالبان مردود و منتفی است که طالبان جریانی دانسته میشود که فرصتهای چند دههی افغانستان را تضعیف و تخریب کرده و همواره حضور خود را با ترس و تهدید نشان دادهاست. طبق این فهم، امریکا و همپیمانان آن افغانستان را اشغال نکردهاند، بلکه بهخاطر پیشگیری از تبدیل شدن افغانستان به لانهی امن تروریسم به این کشور آمدهاند. ادامهی این حضور نیز نه با زور، بلکه از رهگذر انعقاد و امضای پیمانهای استراتژیک و امنیتی تضمین شدهاست. طبق این برداشت، مسئول اصلی کشاندن پای امریکا به افغانستان طالبانی است که مدعی مجاهد بودن علیه امریکا است. زیرا طالبان حاشیهی حمایتی حضور القاعده را در افغانستان ساخته بود و پس از حملهی اعضای القاعده به برج دوقلوی امریکا، واشنگتن مجبور شد به ایستگاه اصلی آنزمانِ القاعده (افغانستان) حمله کند.
چکیدهی کلام اینکه طالبانی که به برداشت بخشهای عمدتا روستایی افغانستان «مجاهد» و «منجی» دانسته میشود، در دید اغلب شهروندان شهری این کشور چیزی جز یک جریان «مخرب» و «مرتجع» نیست. بخشی از جلوههای جنگ جاری در افغانستان به برخورد این دو دیدگاه متعارض برمیگردد.
مسرتهای شهری و محکومیتهای روستایی
برخی برنامههای مفرح در شرایط شهری افغانستان، برنامههای مسرتبخش و مطلوب دانسته میشود؛ اما این برنامهها در بسیاری از روستاهای افغانستان نهتنها بخت برگزاری ندارند که بر مبنای مشرب و مواعظ مبلغان دینی، چنین برنامهها اساسا نوعی فرهنگسازی غربی تعبیر میشود که هدف و انگیزهی اصلی آن از بین بردن شرم و شرافت اسلامی است.
فیالمثل برنامهی «ستاره افغان» که چند سال است با مشارکت هنرجویان از ولایات مختلف برگزار میشود، برنامهای است که در شرایط شهری نوعی استعدادآزمایی در بخش موسیقی دانسته میشود؛ بهطوری که مشتاقان میتوانند با مشارکت در آن، بخت بالندگی و تواناییهای طبیعی خود در راستای فراگیری فنون موسیقی و اجرای آهنگهای انتخابیشان را بیازمایند، اما در بسیاری از روستاها همهساله همزمان با برگزاری این برنامهی موجی از مخالفتها برانگیخته میشود. تا آنجا که ملاها و مولویها از این برنامه بهعنوان «شیوهی شوم و شیطانی» برای اغوای جوانان یاد کرده و تماشای آن را نوعی دنائت و دینگریزی تلقی میکنند. زیرا بهزعم این دسته از مبلغان دینی انگیزهی اصلی و عزم عمدهی این جشنواره، جذب و به صحنه آوردن بانوان «برهنگیپسند و حجابستیز» است تا ریشهی رفتارها و الگوهای اسلامپسند خشکانده شود و کنشهای کفری جایگزین آن گردد. در این گونه از روستا ذهنیتهای همسو و منشهای موافق با مواضع ملاها، در واقع منش مرجع و مسلط را میسازد. برای همین است که مشارکت روستانشینان در برنامه ستاره افغان نزدیک به سطح صفری است.
وقتی شیوههای شادیآور شهری از منظر روستانشینان نوعی دهنکجی به آموزههای اسلامی ارزیابی میشود، بدون شک این فاصلهی فکری عمیق بوده و حایز حساسیتهایی است که خطرآفرین و خشونتپرور است.
فاصلههای فراگیری؛ تعارضهای آموزشی
صرف نظر از اینکه در بسیاری از روستاهای افغانستان، دانشآموزان با کتابهای نوبتی، زیر خیمهها و یا حتا در فضای باز درس میخوانند، فاصلهی فاحش در نوع و ماهیت متُدهای آموزشی مشهود است. بهطوری که در بسیاری از مدارس روستایی، معلمانی تدریس میکنند که سواد و سابقهی آخوندی دارند. زیرا با ایجاد ادارهی موقت به رهبری حامدکرزی به بازسازی سریع سیستم آموزشی نیاز بود و شتابزدگی در امر احیای امکان آموزش سبب شد که از هر نوع ابزار استفاده شود؛ از جمله به ملاها و مولویها فرصت داده شد تا در تدریس مضامین دینی، ادبی و تاریخی سهم گیرند. در بین این دسته از ملاهایی که نقش معلمی به آنان سپرده شد، ملاها و مولویهایی بودند که دانش مدرن را مجموعهای از فرآوردهای فکری دنیای غرب دانسته و احساس میکردند ظرفیت ضاله بودن و گرایش گمراهکنندگی بهگونهی ظریف و زیرکانه در آن تعبیه شدهاست. تاهنوز که هنوز است در بخشهای عمدتا روستایی ملاهای مساجد معلمان مضامین اجتماعی اند. واگذاری نقش معلمی به ملاها و مولویهای موصوف در بهترین حالت بهمعنای پیشبرد آموزشِ معطوف به تحول، توسط سازوکارهای سنتی و اشخاص دارای منش محافظهکاری و در بدترین حالت بهمفهوم سپردن سکان بخشی از آموزش رسمی به آموزگارانی است که تفاسیر تند و طالبانی از دین دارند.
نظارت طالبان از فرایند فراگیری و امور آموزشی در روستاهای تحت تسلطشان و دخالت این گروه تا سرحد اضافه و کمکردن برخی مضامین سبب میشود تا نگرشهای طالبانپسند و تحولستیز راه خود را بهسمت فضای فکری و زمینهی ذهنی دانشآموزان بیابند؛ بهطوری که آنان(دانشآموزان روستایی) به بخشی از جریان و جلوههای زیست شهری با بدبینی برخورد کرده و آنها را شیوههای ناپسند، نوعی از غربزدگی و منافی ارزشهای اصیل اسلامی بپندارند.
عصارهی کلام اینکه بالا بودن سطح سوءتفاهمهای ناشی از آموزش و اجتماعیسازیهای متعارض در شهر و روستا نمیتواند در شکلدهی و شدتبخشی به منازعات مسلحانه بیتاثیر باشد.
نتیجه. این چنین فواصل فکری بین شهر و روستاهای افغانستان بخشی از اساساتِ استمرار و استقرار وضعیت جنگی بودهاست. این چنین فواصل فکری در صورت بقاء میتواند این کشور را آبستن اتفاقات و آشفتگیهای جدی و جهشیِ سازد که تبعات و تاوانهای آن غیر قابل تحمل خواهد بود. بنابراین برای آنکه راه صلح هموار و پایههای ثبات در افغانستان استوار گردد نیاز است که برای کمکردن اختلافها و پر کردن شکافهای فکری بین شهر و روستا، برنامههایی روی دست گرفته شود.