- تابش فروغ
این پرسش که «آیا میشود با طالبان ساخت؟»، پاسخی ساده و عمومی ندارد. تجربههای عینی و تاریخی مردم با طالبان هرچندیکسان نیست، اما دردآور و غمانگیز است. نسلی که طالبان و امارت طالبانی را به خاطر دارند، به خوبی میدانند که در صورت تحمیل طالبان بر جامعهی افغانستان، چه آیندهای در انتظار آنهاست. از همین رو به باور من تلاش برای سادهسازی هویت سیاسی طالبان و فروکاستن آنها به یک گروه محض اسلامیستی، شورشی و نیابتی که فقط ایالات متحده با آنها مشکل سیاسی دارد، از خطر سیاسی و اجتماعی پدیدهای به نام طالب میکاهد و امکان دستیافتن به یک راهحل پایدار برای ختم منازعه بر سر اقتدار سیاسی را در افغانستان محدود میکند.
استدلال بر این نیست که طالبان اسلامیست، شورشی و یا یک گروه نیابتی نیستند. اتفاقا هر سه تای این عناصر جز جداییناپذیر هویت طالبان اند: طالبان فهم رادیکال، سلفی ـ وهابی و بنیادگرایانه از اسلام دارند؛ بر ضد دولت جمهوری اسلامی افغانستان شورشیدهاند و سطح وابستگی بلندی به سازمانها و شبکههای قدرت در کشورهای منطقه دارند. کلیت سیاسی ـ اجتماعی طالبان اما عناصری غیر از اینها نیز دارد. نظام و روایت ایدهآل اقتدار سیاسی طالبان، توتالیتر، شوونیستی ـ قومی و جهادیستی است. از همین رو تحمیل طالبان به عنوان یک بسته بر مردم افغانستان نه تنها پایان نزاع خونین کنونی نیست، بلکه میتواند زمینهساز تداوم جنگ و گسترش افراطیت در افغانستان و منطقه باشد.
مشکل طالبان سیاسی
طالبان سیاسی یا به عبارت دیگر، طالبان احتمالا بدون تفنگ و مدغم شده به روند صلح که در نتیجهی یک سازش سیاسی با امریکا و متحدین امریکا در منطقه بر جامعهی افغانستان تحمیل شوند، طالبان توتالیتر، تمامیتخواه، و ناباور به مدارا و گفتوگو اند. محدودهی تصورات طالبان سیاسی در مورد جامعهی افغانستان تغییرات دموگرافیک، توسعهای، اقتصادی و اجتماعی پس از ۲۰۰۱ و توقعات مشروع مردم در مراکز بزرگ شهری مثل کابل، بلخ، پروان، ننگرهار، قندهار و هرات، تنگ و فرسوده است. طالبان هنوز باور دارند که امیر المومنینی در قندهار با زور شلاق و شریعت بر افغانستان پس از خروج امریکا و سقوط حکومت کابل، حکم خواهد راند و امارت آنها چراغ امید امت اسلامی خواهد بود. منطق امارت طالبانی، منطق شهروندی نیست. طالبان به مباحثی چون حقوق بشر، حقوق زن، آزادیهای مدنی، حقوق اقلیت مذهبی، مراجعه به آرای عمومی و انتخابات و … یا از بنیاد مخالفند یا از آنها تعاریفی به شدت تقلیلگرایانه و اسلامیستی دارند. در هر حالتی، سازش با طالبان سیاسی حتا اگر به ختم مقطعی و زودهنگام جنگ کنونی بینجامد، قطعا از ظرفیت بالقوهی تنش و خشونت بر سر چگونگی توزیع اقتدار سیاسی نخواهد کاست. محتوای نشستهای طالبان با مذاکرهکنندگان امریکایی و شماری از سیاسیون افغانستان نشان میدهد که تعدیلی در دیدگاههای سیاسی طالبان به میان نیامده است.
مشکل قومی طالبان
طالبان مولّد منازعهی خونین قومی افغانستان در پایان سده بیستم میلادی اند. پروژهی جهاد برای طرفهای درگیر این منازعه که با تجاوز اتحاد جماهیر شوروری آغاز شد، یک روپوش به ظاهر مشروع و اسلامیستی فراهم کرد. نخبگان سیاسی تفنگ به دست اقوام مختلف از روپوش پروژهی جهاد بهره بردند و با اتکا به ملیشههای قومی بر سر تصاحب اقتدار حکومتی جنگیدند.از همین رو همهی جریانهای سیاسیـ اسلامیستی افغانستان همزمان با پیگیری اجندای ملی و اسلامی دولت و حکومت همچنان پیگیر اجندای قومی جبههی سیاسی ـ قومی خود نیز بودهاند. طالبان مستثنا از این قاعده نیستند. تشکیلات، روایت و کارنامهی امارت اسلامی طالبان بیانگر گرایشهای شوونیستی و قومی این گروه بوده و هست.
طالبان هرچند در سالهای پسین تلاش کردهاند تا با سربازگیری از قومیتهای مختلف افغانستان به داعیهی افغانستان شمول بودن گروه خود کسب مشروعیت کنند، اما واقعیت امر این است که رهبری و حلقات تصمیمگیر طالبان عمدتا پشتونهای غلزایی اند. تشکیلات کمیتههای سیاسی و غیر سیاسی این گروه از منظر تباری همگون است و نشانی از بازتاب تنوع قومی افغانستان در آن دیده نمیشود. مهمتر از همه طالبان کارنامهی برخورد نابرابر، خشن و خونین با سایر گروههای تباری و قومی داشتهاند، البته با اذعان این مورد که همتباریهای پشتون طالبان نیز از ستم طالبانی در امان نبودهاند و در درازتمدت مجبورند بیشتر از هر گروه قومی بهای طالبانی شدن جوامع خود را بپردازند.
در گفتمان سیاسی پیش از صلح و بعد صلح با طالبان مهم است تا نگاه طالبان به مسالهی قومیت و سیاست قومی این گروه روشن شود. کتمان این واقعیت و نادیده انگاشتن آن به دلایل تباری، سلیقهای و سیاسی از جانب نخبگان و سیاسیون دخیل در روند گفتوگوهای صلح عواقب ناگواری خواهد داشت.
طالبان و اسلام سیاسی
پروژهی اسلام سیاسی در قرن بیست نتوانست یک مدل کارا و موفق برای حکومتداری تولید کند. بنبست تئوریک و عملی این پروژه و سیاستگزاران آن در امر مدیریت امور دنیوی تودههای مسلمان باعث شد که اسلامیستهای جوان به جای ساختن «بهشت موعود در روی زمین» برای «امت اسلامی» جهنم بسازند. تجربهی ایران با روحانیت شیعی پس از انقلاب ۱۹۷۹، کارنامهی جهادیهای افغانستان در دهه ۹۰ میلادی و سپس امارات طالبان، خلافت اسلامی ابوبکر بغدادی درعراق و سوریه، سلطهی الشباب در سومالی، کارنامهی بوکوحرام در نیجریه و … نمونههای روشنی از ناکامی پروژهی اسلام سیاسی است. طالبان هنوز توهم برپایی نظام مطلق اسلامی و اجرایی کردن « شریعت غرای محمدی» را از سر بیرون نکردهاند. صدور مجوز به برپایی تیوکراسی سنی طالبان خطر برگشت جهادیستهای بین المللی را به افغانستان محتمل میسازد و پیوندهای این گروه را با شبکههای تروریستی فراملیتی مستحکمتر میکند.
تضرع نه، منطق آری
انکار از واقعیت سیاسی طالبان و جدی نگرفتن عقبههای اجتماعی و فکری آنان به جنگ با طالبان پایان نمیدهد. طالب و تفکر طالبانی یک واقعیت تلخ اما تاریخی، سیاسی و اجتماعی افغانستان معاصر است. البته با یاددهانی این مورد مهم که مردمان ساحت دموکرات، متکثر و پیشرو جامعهی افغانستان اکثریت مطلق شهروندان این کشور را میسازند. اصلاحات نظام سیاسی افغانستان در صورتی میتواند تضمین صلح پایدار و پیشرفت اجتماعی افغانستان را بکند که تعدیلات احتمالی به مشکل سیاسی، ایدیولوژیک و قومی طالبان بپردازد و به جای تحمیل آنان بر جامعهی افغانستان امکان رقابت سیاسی ـ دموکراتیک را به صاحبان دیدگاههای سیاسی متضاد در یک ساختار غیر متمرکز و فرادینی فراهم کند.