- عارف یعقوبی، خبرنگار
مروری بر کتاب کوه دوم، اثری از دیوید بروکس
تا به حال به این فکر کردهاید که دیگران در زندگی ما چقدر حضور دارند؟ در تصمیمگیریهای ما برای درس، کار، ازدواج و جستوجوی خوشبختی خودمان هستیم یا پیوسته تلاش میکنیم آنچه را دیگران دوست دارند انجام دهیم؟ فرق میان شادی و خوشبختی چیست؟
دیوید بروکس، نویسندهی نامدار امریکایی در کتاب جدید خود «کوه دوم: در جستوجوی یک زندگی اخلاقمدار» (The Second Mountain: The Quest for a Moral Life) به این سوالها جواب میدهد.
دیوید بروکس، نویسنده، روزنامهنگار و منتقد فرهنگی اهل امریکاست که برای روزنامه «نیویورک تایمز» مینویسد. از سال 2013 به این طرف، تقریبا هر نوشته و کتابی که از او منتشر شده، خواندهام. نوشتههایش را دوست دارم. دیوید بروکس که گرایشهای محافظهکارانه دارد، نویسندهی منصف، نغزگوی و شیرینسخن است. بهقول یکی از دوستان، او از معدود نویسندگانی است که در رسانههای معتبر امریکایی، هنوز در مورد شخصیت، اخلاق و رفتارهای انساندوستانه مینویسد. سه کتاب او «حیوان اجتماعی»، «جادهی شخصیت» و «کوه دوم» در لیست کتابهای پرفروش روزنامه نیویورک تایمز قرار گرفتهاند. برداشت من این است که مخاطب اصلی کتاب جدید او جامعهی امریکا، بهویژه طبقهی متوسطه این کشور است؛ کسانی که در سالهای اخیر به دلایل مختلف، از جمله پیشرفت تکنالوژی و مهاجرت، شاهد تغییرات ساختاری بودهاند. اما موضوعاتی که او اشاره میکند، مثل همیشه، برای هر مخاطب دیگر آموزنده و دلنشین است.
دیوید بروکس، مسیری را که انسانها برای خوبترشدن و بهترشدن در زندگیشان میپیمایند، به «کوه» تشبیه میکند. جایی که آدمها برای رسیدن به قلههای بلند آرامش، آسایش و رستگاری بالا میروند. کوه اول، خواستهای فردی آدمهاست: شهرت، پول، نام و نشان، کسب مدرک و کار و دیدهشدن و بهنظر دیگران آمدن. کوه دوم، که آدمها پس از گذراندن کوه اول به آن میرسند: تعهد، نیکوکاری، وفاداری، عشق و محبت به دوستان و خانواده و ارزشهای اجتماعیـفرهنگی است. به گفتهی آقای بروکس، اگر قرار است شاد باشیم، باید دنبال چیزهای را که بهتصور غالب خوشبختی بار میآورند، رها کنیم.
فردگرایی مفرط
دیوید بروکس میگوید جامعهی امریکا در سالهای اخیر، بیش از اندازه فردگرا شده و بیشتر آدمها عمدتا در مورد خودشان فکر میکنند. فضای عمومی در جامعه به شیوههای مختلف ذهنیتی را به خورد مردم میدهد که هر شخص باید بیشتر پولدار شود، در یک شرکت خوبتر کار پیدا کند، مشهور شود، مدرک تحصیلی بهتری بهدست بیاورد و توجه دیگران را جلب کند. چنین وضعیتی بسیاریها را واداشته تا عشق و علاقهی شخصی خود را فراموش کنند و دنبال چیزهای بروند که دیگران میخواهند، زمینهی کاری دارند و مورد توجه و خواست مدیران شرکتهای بزرگ هستند. هرکس، چیزی برای خود میخواهد و به فکر دیگران نیست. این فردگرایی مفرط ساختار کلاسیک جامعهی امریکا را صدمه زده و باعث شده که تعهد شهروندان به کارهای جمعی کمتر شود. مثلا، در امریکا، آمار کسانی که هیچ تعهدی نسبت به یک حزب، به یک مذهب، به یک تشکیلات اجتماعی، به یک آجندای سیاسی و به یک جریان فرهنگیـاجتماعی ندارند، بهصورت قابل ملاحظه رو به افزایش است. دیوید بروکس میگوید باورنداشتن به هیچ چیز و عدم تعهد به هیچ چارچوب فکری و سیاسی و مذهبی، سبب میشود که آدمها به پوچی برسند و در زندگیشان گیج و سردرگم شوند. به باور آقای بروکس، آدمها برای نجات از ملالت و بیهودگی نیاز دارند تشکیلات اجتماعی داشته باشند، تعهد سیاسی داشته باشند و برای یک هدف بزرگتر از دستآوردهای فردی، تلاش کنند. چنین کاری نیازمند این است که آدمها اهل بخشش و وفاداری و کمک به همدیگر باشند. رسیدن به چنین مرحلهای، همان «کوه دوم» است. مرحلهای که زندگی آدم معنادار می شود.
رنج
دیوید بروکس با استناد به زندگی تولستوی، نویسندهی مشهور روسی، و گفتوگو با دهها تن از نویسندگان و دوستان شخصیاش میگوید، «رنج» زندگی آدم را معنادار میکند. شبیه یک زنگ بیداری، آدمها را از فرورفتن در غفلت خودخواهی و گمشدن در جهان اغواگر آزمندی و زیادهجویی بازمیدارد و دستشان را میگیرد تا به «کوه دوم» برسند؛ جایی که قدر خود و خانواده ودوستان و دیگر مردمان را بدانند و برای اهداف بالاتر و بزرگتر از منافع خود، تلاش کنند. مهم است آدمها بدانند که با رنج چگونه برخورد کنند. بسیاریها پس از گرفتاری با رنجی، سر بلند نکرده و تسلیم میشوند. دیوید بروکس، مثالهای متعدد از دوستان و نویسندگانی را نقل میکند که در این مورد همراه او صحبت کردهاند. پیام سخنشان این است که رنج میتواند آدمی را به آن کوه دوم برساند و زندگی آدم را معنا بخشد. مثلا، تولستوی، خالق کتاب پرآوازهی «جنگ و صلح» برادر جوانش را از دست میدهد. این حادثه باعث غم و اندوه زیاد برای تولستوی میشود. اما این رنج و غم بزرگ، زندگی او را از بنیاد تغییر میدهد. مرگ برادر جوان باعث میشود که تولستوی نگاه متفاوت به زندگی داشته باشد: بیشتر به صدای درون خودش گوش دهد، زحمت بکشد، با مردم در تماس شود و برای ابراز درک و همدردی با دیگران، به آنها صادقانه گوش بسپارد. سرانجام، تولستویای شود که جهان میشناسدش. در مثال دیگر، پدر و مادری را تصور کنید که یک فرزند دارد. تمام هستیشان در زندگی همین یگانه فرزندشان است. اما چرخ روزگار به مراد این پدر و مادر نمیچرخد. دزدان مسلح با بیرحمی تمام یگانه فرزند این خانواده را به قتل میرساند. حالا این دردناکترین رویدادی است که برای این پدر و مادر رخ داده. نتیجه چه میشود؟ اغلب اوقات، در چنین سناریوها، آدمها میشکنند، تسلیم می شوند و حال و حوصله زندگیکردن را از دست میدهند. قابل درک نیز است. کسی که بهصورت آنی، یگانه امید و آرزو و مایهی دلگرمی خود را از دست میدهد، دشوار است همچنان با انرژی و مقاوم باقی بماند. آیا راه درست برخورد با این رنج و فاجعه نیز تسلیم شدن است یا گزینههای دیگری نیز وجود دارند؟ دیوید بروکس میگوید، اگر آدمها بتوانند رنج و فاجعه را به شکل مناسب مدیریت کنند، میتوانند به یک مرحلهای بهتر زندگی برسند: کوه دوم. مثلا این پدر و مادر میتوانند خطاب به آن دزد قاتل بگویند: حالا که تو اینقدر ظالم و سنگدل و بیرحم شدی و یگانه فرزند ما را از ما گرفتی، ما میخواهیم با کمک به دیگران از تو انتقام بگیریم. میخواهیم کاری کنیم که دیگر هیچ پدر و مادری به این درد گرفتار نشود. به امنیت منطقهی خود کمک میکنیم. با همسایهها رابطهی دوستانه ایجاد میکنیم و بدور از هرگونه بخل و حسادت و کینه و خودخواهی، در کنار مسجدشریک و اعضای ناحیه و دیار و شهر و روستای خود ایستاد میشویم. فقط چنین رفتاری میتواند شادی و رستگاری و آرامش را به آن پدر و مادرِ داغدیده بازگرداند و زندگیشان را معنادار کند. مهم است با رنج چگونه برخورد میکنیم. رنج میتواند مایهی صعود و رستگاری آدمها شود.
شادی و خوشبختی
دیوید بروکس در کتاب خود یک تفاوت میان شادی و خوشبختی قائل است. به گفتهی وی اگر آدمها میخواهند در زندگی شاد باشند، دنبال خوشبختی را رها کنند. در تقسیمبندیای که او از این دو پدیده ارائه میکند، خوشبختی به دستآوردهایی گفته میشود که آدمها در زندگیشان کمایی میکنند. مثلا، داشتن یک مدرک تحصیلی از یک دانشگاه معتبر، کارکردن در یک دفتر و شرکت با نام و نشان و داشتن خانهی خوب و موتر خوب و امکانات قیمتی و فیشنی. درحالیکه شادی و نشاط دوامدار با صداقت و بخشش و مثبتنگری و رفاقت و وفاداری رابطه دارد. به باور آقای بروکس، تصور ما در مورد دستآوردهای که خوشبختی بار میآورند، واقعبینانه نیست. غالب اوقات دویدن دنبال خوشبختی یک توهم است. توهمی که از محیط، جامعه و توقع و نگاه دیگران به ما القا میشود. جامعه به ما میگوید که اگر میخواهید خوشبخت باشید، باید برای کسب چنین و چنان مهارتها تلاش کنید، در فلان دانشگاه درس بخوانید و سالانه این مقدار پول درآمد داشته باشید. اما وقتی با هزار مشکلات و سختی به این دستآوردها میرسیم، میبینیم که هنوز شاد نیستیم. زندگی ما معنایی چندانی ندارد. از پوچی و بیهودگی رنج میبریم. درحالیکه که نیکخویی و همکاری با دیگران و تعهد به یک امری بالاتر از منافع شخصی، میتواند ما را برای همیشه شاد نگه دارد. به بیان دیگر، دستآوردهای که ما آنها را خوشبختی میپنداریم، تاثیر کوتاهمدت دارند. مثلا داشتن یک خانهی خوب ما را میتواند برای چند مدتی شاد نگه دارد، بعد از آن عادی میشود. اما تعهد و صداقت و کمک به دیگران میتواند ما را همیشه شاد نگه دارد. زندگی ما را عمیقا معنادار کند: «خوشبختی از دستآوردها میآید؛ شادی از ارایهی هدایا میآید. خوشبختی محو و کمرنگ میشود؛ پس از مدتی چیزهایی که برای ما خوشبختی میآورند، عادی میشوند. اما شادی کمرنگ نمیشود. شاد زندگی کردن، زندگی با شگفتی و قدردانی و امید است. افرادی که در کوه دوم قرار دارند، تغییر کردهاند. آنها عمیقا متعهد هستند. برای این افراد، عطش عشق به یک نیروی پایدار تبدیل شده است.»
رفاقت و وفاداری
دیوید بروکس میگوید، یکی از دلایل مهم پیشرفت و ترقی و شکوفایی جامعه، رفاقت و تعهد و همکاری مردم با همدیگر در سطح ناحیه و ولسوالی و شهر و منطقه است. او با استناد به گفتوگوهای که با دوستان و افراد مختلف در لایههای گوناگون جامعهی امریکا داشته، میگوید انتظار داشتنِ اینکه یک نیرویی بیرونی ـدولتـ به تمام مشکلات مردم رسیدگی کند، ویرانگر است. زیرساختهای جامعه را نابود میکند. تجربهی زندگی مردم در بخشهای مختلف امریکا نشان میدهد که دست بهکارشدن خود مردم برای رفع مشکلاتشان در درازمدت باعث پیشرفت جامعه شده و از عقبگرد جلوگیری کرده است. وقتی مکتبی خوب کار نمیکند، وقتی کلینیک در منطقه درست عمل نمیکند، اعضای آن اتحادیه و ناحیه و محله دست بهکار میشوند و با همدیگر مشکلات را حل میکنند. اما نبود چنین همکاری و انتظارداشتنِ اینکه دولت و یک گروه دیگر بتواند مشکلات محل و منطقه و ناحیه را حل کند، کار بسیار اشتباه است. به گفتهی بروکس، این نوع همکاری میان اعضای اتحادیه و شورای محل و اقشار مختلف جامعه از اعتماد میآید. وقتی در میان اتحادیهها و خانوادهها اعتماد وجود داشته باشد، همه به فکر همدیگر هستند؛ مردم از خانه و مال و دارایی همسایه مواظبت میکنند، فرزندان همدیگر را درس میدهند؛ همسایه و دوست و عضو اتحادیه را به دکتر و کلینیک میبرند و برای جلوگیری از دزدی و استفاده از مواد مخدر و گسترش فعالیتهای اوباشانه، دست همدیگر را میگیرند. کلید رفتارهای انسانی که آدمها را به شادی میرساند، رفاقت است؛ رفاقتی که در آن تعهد باشد و رفیق در کنار رفیق بایستد.