- عیسا قلندر
در ادبیات بحثی است بهنام صنایع ادبی و در صنایع ادبی، استعاره، کنایه و تشبیه صنایع شیک و قشنگاند. تعداد زیادی این صنایع ادبی را شاید ندانند، اما در گفتوگوهای روزانهیشان بهوفور از اینها استفاده میکنند. به طول مثال، دیروز قرغه رفته بودیم و لب آب ایستاده بودیم. یکی از رفیقان ما به اسم نسیم از یک رفیق دیگر ما به اسم نجات، بالشت خواست. من سر تا پای نجات را برانداز کردم، غیر از یک بلوز و یک پتلون، چیزی دیگری باخود نداشت. نجات دست به جیب شد و آخر از همین نصوارهای هندی که روی پاکتاش 555 نوشته است، از جیبش کشید و یکی به نسیم داد. تازه فهمیدم که منظور از بالشت، همان نصوار بوده است. از بس کیف کرده بودم، منهم نزدیک یک بالشت خواسته بودم. در همین حال چند جوان دیگر آنطرفتر کنار هم نشسته بودند و سگرت دود میکردند. نجات گفت که «اینه بخیر کاکا سور شد.» در اول فکر کردم همان بچههای نوجوان را که اتفاقا همه از نجات جوانتر بودند، کاکا میگوید. اما خیلی زود متوجه شدم که آن نوجوانان چرس داخل سگرت انداخته که اصطلاح معمول آن سگریتی است و نجات به سگریتی کاکا میگوید.
در برگشت از قرغه، کنار یک کراچی توقف کردیم تا آب بخریم. وقتی من بوتلهای آب را آوردم، یاسین از ست پیشرو گفت که «بده امو یوسفه که زلیخای مه تازه شوه.» منظورش از یوسف، بوتل آب و از زلیخا، حلقش بود. یاسین از جمله رفقایی است که مکتب نخوانده، اما تا دلتان بخواهد، شوخی و جوک بلد است. شماره خانمش را در مبایلش به نام گوگل ثبت کرده است. میگوید که خانمش همه چه را میداند.
در مسیر راه، آهنگ مژده جمالزاده از رادیو پخش میشد و ما شادمان برمیگشتیم طرف سینمای بهارستان که برویم آیسکریم بخوریم. در کارته مامورین که رسیدیم، پولیس ترافیک با دندهی سُرخرنگش در راه ما ایستاد تا ما لحظهای توقف کنیم و کسانی که از مسیر باغ بالا میآمدند، طرف کوته سنگی بروند. یکی از برادران با لندکروزر سیاهش بدون توجه به ترافیک و اشارهی توقفاش، قاعده را شکست و یک بینظمی بهتمام معنا را ایجاد کرد. پولیس ترافیک اول به او چیزی نگفت، اما کمی دورتر که رفت، از پشتش با صدای بلند گفت «حیف قند که مادرت بری تو خورده. پدرت هم صبح تا شام در پارلمان گردن میگیره که وکیل است، قانون جور میکنه. مه این اشاره را بری مادرکلان خود بالا گرفتیم؟ بیشرف!»
بالآخره ما به سینمای بهارستان رسیدیم. وارد آیسکریمخانه شدیم. دور یک میز نشستیم و آیسکریم خواستیم. آیسکریم را نوش جان کردیم. البته در آیسکریمخانه هیچکسی از صنایع استعاره، کنایه و تشبیه استفاده نکردند. انگار وقتی آیسکریم میخوریم، صنایع ادبی را در وجودمان یخ میزند.
کاربرد صنایع ادبی در گفتوگوها و مباحث سیاسی نیز فراوان است. مثلا اگر یادتان مانده باشد، یکبار آقای محمد محقق بهخاطر کدام کاری از رییسجمهور اشرف غنی انتقاد کرده بود و آقای غنی به جواب محقق گفته بود «اگه کار میتانی، بسمالله! اگه نمیتانی، چادر به سر خود انداخته و در خانهات باش! برنج و لوبیایته حواله میکنیم.» بعدش هم که فعالین مدنی و حقوق زن بالای رییسجمهور آنقدر اعتراض کردند که او مجبور شد در قالب صنعت معذرتخواهی از تمام خانمها/ بانوان بهخاطر فحشی که داده بود، معذرت بخواهد.
همین دیروز یا پریروز بود که داکتر عبدالله عبدالله به رسانهها گفت میترسد آقای اشرف غنی از آزادی طالبان به عنوان کمپاین انتخاباتی استفاده کند. میبینید! این یک کنایه است. مراد عبدالله عبدالله قطعا این نبوده است. بلکه او بیشتر نگران این است که برای سومینبار، پنجاه به علاوه یک درصد آرا را بهدست بیاورد، اما نتواند از آن حراست کند و در نهایت رییس اجراییه یا وزیر خارجه شود. یا اگر متوجه شده باشید، شورای نامزدان ریاستجمهوری گفته که اگر غنی دست از سازماندهی انتخابات برندارد، انتخابات را تحریم خواهند کرد. منظور این نامزدان انتخابات ریاستجمهوری این است که از همین حالا یک راه فرار برای خودشان دست و پا کنند. تا ماه میزان ممکن یک عالم اتفاق دیگر بیفتد و برای اینها بهصورت قطعی ثابت شود که در انتخابات بازنده خواهند بود، پس چه چیزی بهتر از یک فرار آبرومندانه؟!
سر شما را به درد نیاورم، فقط یک مثال دیگر هم تحمل کنید. وقتی میشنویم که فلان نامزد انتخابات ریاستجمهوری گفته که آقای غنی از امکانات حکومت به نفع خودش در انتخابات ریاستجمهوری استفاده میکند، این یک استغاره است. استغاره را نفهمیدید؟ استغاره یک صنعت جدید ادبی است. معمولا کسانی استفاده میکنند که خود شان قبلا در تقلب و فساد و تنگکردن عرصهی رقابت نقش داشته، و حالا از تکنیک خودشان علیه خودشان استفاده میشود. حالا هم کسانی که به چنین استغارهها متوصل میشوند، خوب میفهمند که غنی امکانات مانند هیلیکوپتر، صندوق خالی، برگههای رایدهی، استیکر، ماشینهای استیکرخوان، دشت و بیابان را در اختیار دارد و ممکن یک ترکیب چندصدهزار ورقی از این امکانات را به نمایش بگذارد. متوجه باشید که استخاره صنعت ادبی نیست، استخاره یک صنعت مذهبی است. مثال تمام شد. دیگر تحمل نکنید.
خلاصه کلام، صنایع ادبی خیلی شیکاند. ما خواسته و ناخواسته از این صنایع استفاده میکنیم. گاهی استفاده ناآگاهانه از این صنایع، خیلی به ضرر ما تمام میشود. مثل محقق که اجساد شهدای زابل را «گوشت قصابی» خواند و یک عالم نفرت برای خودش خرید. مطمیینا شما موارد بیشتری را میدانید. درود بر شما خوبان!