هادی خوشنویس
بیستوشش سال پیش وقتی متولد شد، یک دست و یک پایش معلول بود. لکنت زبانش مزید بر علت شد تا بچههای قد و نیمقد و جوانان در محافل و مجالسشان از او بهعنوان دلقک برای خنداندن و سرگرمکردنِ دیگران استفاده کند.
غلامحضرت علیزاده زمستان دو سال پیش با دفاع موفقانه از پایاننامهاش به دوران چهارسالهی تحصیلیاش در دانشگاه غزنی پایان داد. چند روز پیش وقتی این دانشآموختهی دانشکده زراعت را در جاده «شهید مزاری» دیدم، تن لاغرش را به دیوار بلند بتونی تکیه داده بود و جلویش چند عدد واکس و قوطی رنگ کفش گذاشته بود و داشت یک جفت کفش بدبو را میدوخت.
غلامحضرت شش سال پیش در یک زمستان سرد و برفی غزنی در یک اتاق نمناک برای آزمون کانکور لحظهشماری میکرد. فراغت از مکتب و راهیافتن به دانشگاه تمام سختیهای زندگیاش را قابل تحملتر کرده بود. اما فکر ناکامی و برگشت به قریهی دورافتادهاش که در آن پسربچههای قد و نیمقد او را دست میانداختند، برایش دیوانهکننده بود.
او دوران کودکی عذابآوری داشته است. وقتی همراه با دو برادرش در تعمیرگاه کوچک موتر کار فیزیکی پرمشقت داشته، از سوی اطرافیان و مشتریان تعمیرگاه مدام مورد آزار و اذیت قرار میگرفته است. وقتی از خاطرات خوب زندگیاش پرسیدم، اشکهایش تکههای چرم روی دستش را را تر کرد. چشمانش دریای از حرف بود و بر لبهایش قفل خاموشی. بعد از گذشت چند لحظه سکوت، گفت: «هیچ خاطرهی خوشی در زندگیام ندارم.»
با نشستن روی صندلی دانشکدهی زراعت دانشگاه غزنی، روی تختهی صنف، نقشههایی آرمانگرایانهای را برای خود و آیندهاش ترسیم کرده بود؛ کمترینش شغل خوب، استقلال مالی و زندگی آرام بوده است.
حالا دو سال است که غلامحضرت درس و دانشگاهش را تمام کرده است. او به هر دری که زده، بسته بوده و یا بهرویش بسته شده. کفشهای او در راه ریاست زراعت و ریاست معارف غزنی ساییده شده، اما نتوانسته شغلی که بتواند چرخ زندگی روزمرهاش را با آن بچرخاند، پیدا کند.
غلامحضرت از مدتی به اینسو در کابل زندگی میکند. در جایی خلوت و فقیرنشین غرب کابل در یک اتاق، تنها روزگار میگذارند. ماهانه یکهزار و 200 افغانی کرایهی اتاق میدهد و غذایش همیشه مقداری چپس و نیمنان خشک و چای تلخ است. درآمدش از کفاشی ماهانه 800 تا یکهزار افغانی بوده است. صبح وقت سرکارش میرود و با تاریکشدن هوا به آغوش تنهایی در اتاقش پناه میبرد. محبوبترین موتر برای او کاستر است، چون کرایهی آن پنج افغانی است. بیشتر مواقع این موترهای مسافربری معلولان، پیرمردان عصا به دست و زنانی را که کودک دارند، سوار نمیکنند و اگر هم سوار کنند کرایه دو نفر را میگیرند. این مشکل در موارد زیادی دامن غلامحضرت را هم گرفته است. او روی دوشش یک کولهپشتی کوچک دارد و با پافشاری زیاد رانندهها، مجبور میشود که کرایهی دو نفر را پرداخت کند.
غلامحضرت از زمانِ آمدنش به کابل دروازههای وزارت زراعت و وزارت معادن را دقالباب کرده و به سایتهای مختلف انترنتی سر زده و درخواست کار فرستاده، اما از همه جا دست رد به سینهاش زده شده است. با مراجعهکردن به هتل و رستورانتها هم جوابی مثبتی دریافت نکرده است.
روزنامه اطلاعات روز چند روز قبل از زندگی و کار غلامحضرت، یک گزارش ویدیویی تهیه کرد. این گزارش باعث شد که نادر نادری، رییس کمیسیون اصلاحات اداری به غلامحضرت تماس بگیرد و او را از نزدیک ملاقات کند. آقای نادری به غلامحضرت وعده داده که او را در وزارت زراعت در بست مقطعی استخدام کند تا بعدا برای رقابت عمومی آماده شود و شغل دایمی پیدا کند.
بعد از آن نصیراحمد درانی، وزیر زراعت کشور نیز غلامحضرت را به دفترش دعوت کرد و برای او وظیفهی سهماهه کارآموزی را با درنظرداشت معاش در این وزارت فراهم ساخت.
غلامحضرت مدتی در فارم گاوداری در چهارقلعهی دارلمان کار کرده است. اما بهدلیل بدرفتاری صاحب فارم آنجا را ترک کرده است. رفتارها و نگاههای منفی همراه با تمسخر نسبت به معلولان چیزی جدیدی نیست. معلولان بیش از آنکه درگیر مشکلات و زندگی خود باشند، درگیر رفتارهای مردماند. غلامحضرت از مردم میخواهد که دست از توهین و تحقیر معلولان بردارند و به او و دیگر معلولان احترام بگذارند.