عیسا قلندر
عجب دور و زمانهای شده. همه چیز را تقلید میکنیم. دیروز رفته بودم کمی ترکاری برای چاشت بخرم، از سبزیفروش پرسیدم که نعناع و گشنیز داری؟ گفت نه. میخواستم بروم به دکان دیگر. از پشتم صدا زد «او بیادر مشکلتان در چیست؟» برگشتم و گفتم مشکلی ندارم. شما نعناع و گشنیز ندارید. باید بروم دکان دیگر. خندید و گفت «خی مشکل من در چیست؟» گفتم شما هم مشکلی ندارید. دو نفر دیگر هم در دکانش نشسته بودند و داشتند جنسینگ انرژی د کوریا ساخت، بی له کوم تاوانه را مخکی له ډوډی میخوردند. خوب خوندور معلوم میشدند. دکاندار با لحن شوخیآمیز گفت «بچه آته خی مشکل اشرف غنی در چیست؟» یادم آمد که آقای رییسجمهور در برابر سوالی چنین به تتهپته افتاده بود. به قول کابلیها، به گپ رسیدم و خندیدم. گفتم رییسجمهور که هیچ مشکلی ندارد. مشکل از گردانندهی بیبیسی است. دکاندار دست از سرم برداشت و گفت «برو خدا یارت.»
وقتی به سبزیفروش بعدی رسیدم، بهجای اینکه نعناع و گشنیز سوال کنم، از او پرسیدم که «کاکا مشکلتان در چیست؟» کاکا انگار در زندگی خود دیوانه ندیده بود، با تعجب سر تا پایم را ورانداز کرد و گفت «بچیم دیوانه خو معلوم نمیشوی، اما خوده زدی به دیوانگی.» بعد کاردی را از روی میز برداشت و با نوک کارد انواع سبزیجات را نشانم داد و گفت «ببین دوای دردته پیدا میتانی یا نی.» سه دسته نعناع و دو دسته گشنیز گرفتم، یک کیلو رومی جدا کردم، یک کیلو بادرنگ فارمی تازه هم گرفتم، چهارتا دُلمه برداشتم و دو دسته کاهو کنارش روی میز کاکا گذاشتم. منتظر بودم کاکا قیمت آنها را جَمَع کند و من پول پرداخت کرده طرف خانه بروم. کاکا گفت «جان کاکا اول که آمدی یک چیزی گفتی که فکر کردم دیوانهای. بعد دیدم که رقم دیوانهها واری نیستی. چُرا اوتو یک گپه زدی؟» لبخندم گل کرد و گفتم هی کاکا خلق را تقلیدشان برباد داد.
در برگشت به خانه، چندبار با خودم خندیدم. بار آخر وقتی داشتم با خودم میخندیدم، جوان رعنایی جلوم ایستاد و گفت به چه میخندی؟ خانمی هم همراهش بود. گفتم به خودم. گفت نه لالا! آدم به خودش نمیخندد. تو به ما پوزخند میزنی. از یخنم گرفت و قصد داشت دهنم را با مشتهای مارتولیاش مورد لطف و عنایت سنگینی قرار بدهد، اما من ماجرا را برایش شرح دادم. دست از یخنم برداشت و طرف خانم همراهش نگاهی کرد و به راهشان ادامه داد. منم برگشتم خانه.
فیسبوک را باز کردم. یکی نوشته بود «دزدی مسلحانه در کابل بسیار زیاد شده. نه مسئولین امنیتی در این زمینه کاری میکند و نه مردم. امروز همسایهی ما را دم دروازهی خانهاش لُچ کرده.» همسایهاش آمده زیر پستش کمنتداده که «مشکل تان در چیست بیادر؟« یک ایموجی خنده هم کنارش گذاشته و گفته که فدای سرت. کمی پایینتر رفتم یکی دیگر نوشته بود «دوستانم را سلام دوباره. بعد از شش ماه دوری از فیسبوک و مطالعهی چندین کتاب خوب، دوباره به این وادی گرگها برگشتهام. امیدوارم مطالب خوبی از شما بخوانم.» از 55 نفری که پای پست او کمنت داده بود، 31 نفرش گفته بود «مشکلتان در چیست، عه؟» یک دخترخانم کمنت داده بود که «کاش هیچ وقت برنمیگشتی.» 155 نفر کمنت او را قلبک زده بود. حالا من نمیدانم مشکل این دخترخانم و آن 155 نفر دیگر در چیست؟ کمی پایینتر یکی استاد دانش را در استاتوسش منشن کرده و نوشته بود «جناب استاد شما به دل نگیرید. عکسهای که آقای نجفیزاده به رییسجمهور نشان داد، همگی فوتوشاپ بودند. تو در تمام تصاویر هستی. تو مثل یک آبشار در جلسات مهم و سرنوشتساز سیاسی فرومیریزی. تو همای سیاست و فرهنگ افغانستانی. تو الگوی ما هستی و ما به تو میبالیم.» دلم بود زیر پستش کمنت بنویسم که «تو تنها نیستی برادر. ماهم به استاد دانش میمالیم.» اما همان یک مثقال ادب که تا کنون باقیمانده، مانع شد و من ننوشتم.
وقتی گردانندهی طلوع نیوز چند عکس را به اشرف غنی نشان داد و از او پرسید که چرا در نشستهای مهمتان، نمایندهی تمام اقوام حضور ندارند؟ آقای غنی گفته بود «مشکل تان در چیست؟» بعدش اضافه کرده بود که افراد حاضر در تصاویر، کسانیاند که برای منافع کلان کشور تلاش میکنند و بهترینهای مملکت در این زمینهاند. من اگر جای آن گردانندهی طلوع نیوز بودم، به رییسجمهور میگفتم که خودتی جناب رییسجمهور! خُب دیگر، من نجفیزاده نیستم و او روحیهی قلندری ندارد، ورنه مشکلی نبود که. اما حالا که مشکل است، بگویید مشکلتان در چیست، عه؟!