در مکتب یزید

در مکتب یزید

در روایت‌های دردناکی که درباره‌ی کربلا نقل می‌کنند، تأکید زیادی می‌شود بر نابرابربودن دو صف. می‌گویند امام حسین با خانواده و 72 تن از یاران خود در یک طرف بود و چند هزار عسکر یزید در طرف دیگر. می‌گویند در این جنگ نابرابر امام حسین و یارانش شجاعانه جنگیدند و به شهادت رسیدند.

در طول قرن‌ها معادله به نفع حسینیان تغییر خورده. به این معنا که امروز در جامعه‌ی دینی ما کسی را نمی‌یابید که از یزید دفاع کند و به ملامت امام حسین برخیزد. برای همین، هم سنی‌ها و هم شیعه‌ها در ماه محرم از یزید بیزاری می‌جویند و نسبت به امام حسین و خانواده و یارانش اظهار محبت می‌کنند.

در روایت مؤمنان از تقابل امام حسین و یزید آورده‌اند که یزید از امام حسین بیعت می‌خواست؛ و چون امام از بیعت با او سر باز زد، یزید تصمیم گرفت که با او برخورد شدید کند. نقل می‌کنند که فرستادگان یزید چند بار با امام حسین مذاکره کردند تا او را به بیعت با یزید وادار کنند. اما امام حسین پیشنهاد آنان را نپذیرفت. در نتیجه، لشکریان یزید در منطقه‌ی کربلا راه را بر امام حسین و یارانش بستند و فاجعه‌ی کربلا رقم خورد و امام با یاران خود شهید شدند.

آنچه در این روایت برجسته است این است که یزید زور داشت و با پشتوانه‌ی همین قدرت سعی می‌کرد به ناحق امام حسین را به اطاعت از خود و حکومت خود وادارد. یزید آن زور را به کار بست و نتیجه هم گرفت. به این معنا که مهم‌ترین چهره‌های مخالف خود را یکجا از میان برد و پایه‌های فرمانروایی خود را محکم کرد. این‌که می‌گوییم یزید با این کار در تاریخ روسیاه و رسوا شد، وجه چندانی ندارد. چرا که از ابتدا ادعا این است که یزید به هر حال فردی روسیاه و رسوا بود. اگر چنان نبود، طبعا از همان اول نباید با نواسه‌ی پیامبر اسلام درمی‌افتاد. بنا بر این، آنچه در آن زمان رخ داد این بود که یزید توانست خطری را که از سوی مهم‌ترین چهره‌های مخالف خود احساس می‌کرد کاهش دهد.

اکنون، پرسش این است که فعلا وضعیت در جامعه‌ی حسینیان روزگار ما چگونه است. در جامعه‌ی دینی حسینیِ ما -که در آن یزید طرفداری ندارد- با چهره‌های منتقد و مخالف چگونه برخورد می‌شود؟ به یک اسم فرضی فکر کنید. مثلا، تصور کنید در این جامعه فردی باشد به‌نام «زمان احمدی». می‌دانیم که چنین شخصی وجود ندارد. فقط فرض کنید چنین آدمی وجود داشته باشد. بعد، این فرد مقاله‌ای بنویسد و در آن مقاله باورهای غالب این جامعه‌ی مؤمنِ ضدِ یزید را زیر سوال ببرد. بعد، این جامعه از این زمان احمدی بخواهد که دست از  موضع فکری و اعتقادی خود بردارد و  با جامعه‌ی حسینی افغان بیعت مجدد کند. به‌نظر شما، اگر این زمان احمدی فرضی توبه نکند و بر موضع اعتقادی خود پافشاری کند، جامعه‌ی حسینی ما با او چگونه برخورد خواهد کرد؟

راستی، چرا فرض کنیم؟ آن زمان احمدی واقعا وجود دارد. آن زمان احمدی واقعا آن مقاله‌ای را که گفتم نوشته. جامعه‌ی حسینی و نظام قضایی مدافع باورهای این جامعه آن زمان احمدی واقعی را واقعا برای بیست سال به زندان انداخته. آن زمان احمدی هفت سال است که به‌خاطر انتقاد از باورهای جامعه‌ی ضدِ یزید ما در پشت میله‌های محبس خون جگر می‌خورد. فرزندان او هفت سال است که از گرمی دیدار او محروم‌اند. جامعه‌ی حسینی به زمان احمدی گفت که باید با باور ِ فرمانروای این جامعه بیعت کند و او بیعت نکرد. جامعه‌ی حسینی راه را بر او بست. او یک تن است و جامعه‌ی حسینی‌ای که در برابر او صف کشیده چند میلیون عضو دارد. زمان احمدی در تقابلی نابرابر توسط میلیون‌ها انسان حسینی محاصره شده و تنهاست.

می‌خواهم بگویم که ما مخالفان سرسخت یزید نیز در مظلوم‌کشی چیزی از او کم نداریم.