در آرزوی عدالت؛ روایت پدری که «امید»ش قربانی آدم‌ربایی شد

در آرزوی عدالت؛ روایت پدری که «امید»ش قربانی آدم‌ربایی شد

مصطفی

یادداشت: اسم‌ها در این مطلب، مستعار است

می‌خواهم در این نوشته پرده از روایت دهشتناکی بردارم که شاید با آن هیچ گاه روبه‌رو نشده باشید؛ داغی که درست در وسط گرمای تابستان و در روز دهم اسد سال 1398 قلب مادر و پدر فرزند سیزده‌ساله را تا ابد آتش زد.

پدر با چشمانی اشک‌بار به دادستان می‌گوید: «بارها به او گفتم که مواظب باش و زود به خانه برگرد و او در جواب همیشه می‌گفت: چشم پدر جان!»

این روایت برای دادستان آشنا است. او بارها و در چند سال توانسته مجرمان زیادی را به پنجه عدالت بسپارد. اما با آن‌هم دادستان بارها آرزو کرده هیچ چشم پراشکی برای او قصه‌ی چنین تلخ نگوید و هیچ پدر و مادری داغ فرزند نبیند.

امید سیزده ساله این بار به خانه بازنگشت. ساعت از 9 شب می‌گذرد و پدر از نگرانی به همسایه و پسر خاله‌اش زنگ می‌زند: «الو سلام، امید خانه نیامده! شما خبری ندارید؟»

زلمی بچه‌ی خاله پدر امید با حالتی پریشان و صدایی نفس‌زده می‌گوید که در خیاطی است و هنوز به خانه نرفته و خبری ندارد.

پدر که کاری جز تلفن و پرس‌و‌جو و دعا نمی‌تواند، خود را راضی می‌کند که شاید امید به ‌خانه‌ی قوم و خویش رفته است. هر لحظه منتظر تک‌تک دروازه خانه یا صدای تلفن است. شب با تمام سیاهی‌اش به صبح می‌رسد، آفتاب طلوع می‌کند و پدر کوچه‌ به‌ کوچه و خیابان به خیابان خانه‌ی اقوام، خانه‌ی دوستان امید، آشنایان قدیمی و حتا به مکتب می‌رود. به هرجایی که فکرش می‌رسد می‌رود، اما امید در هیج جایی نیست.

با هزار دل آشوب و تشویش، عاقبت به شفاخانه‌ها و به حوزه‌ی پولیس مراجعه می‌کنند. حوالی عصر تلفن زنگ می‌خورد و کسی پشت تلفن می‌گوید: «خسته نکن خودت را! امید پیش ماست!»

با شنیدن این صدای ناآشنا و خشن، امید در دل پدر امید جوانه می‌زند. او به دادستان می‌گوید: «حداقل امیدی در دلم پیدا شد که فرزندم زنده است. آن‌ها گفتند که صد هزار دالر در بدل آزادی امید می‌خواهند.»

پولیس وارد ماجرا می‌شود. پولیس به پدر امید می‌گوید شماره‌ی تماس را زیر نظر دارد: «بهتر است احتیاط کنیم تا به امید آسیبی نرسد.»

آدم‌ربایان به پدر امید می‌گوید تا پایان امشب فرصت دارد: «والا طوری بچه‌ی‌‌تان را بکشیم که در کفن جور نیاید.» افراد آدم‌ربا سرانجام به چهل هزار دالر رضایت می‌دهد.

هنوز مهلت به پایان نرسیده و پدر امید تا شب فرصت داشت پول را به آدم‌ربایان بدهد، اما پیش از رسیدن شب، زندگی پدر امید از شب سیاه‌تر شد. تلفنی از حوزه‌ی پولیس خبر یافتن پیکر کودکی هم‌سن امید را در باغی در همان حوالی می‌دهد. پیکر کودک آماسیده و تمام صورت و گردن و بدنش کبود شده بود. پدر امید جرأت نگاه‌کردن را ندارد. زلمی پسر خاله پدر امید به جسد نگاه می‌کند و می‌گوید که این جسد متعلق به امید نیست. اما در واقع جسد متعلق به امید است. کاکای امید از روی چپلک و پیراهنش امید را می‌شناسد.

این روایت دردناک پدر امید از جریان مرگ فرزند کوچکش به دادستان پرونده است.

پدر امید دست‌های دادستان را می‌فشارد و با صدایی بریده و چشم‌هایی از حدقه بیرون‌زده می‌گوید: «بچه‌ام زنده نشد! بچه‌ام را بی‌رحمانه کشتند.»

دادستان جوان که سه سال است پرونده‌های مشابه را دیده و رویدادهای غم‌انگیزی زیادی شنیده به پدر امید وعده می‌دهد عدالت را تأمین می‌کند. تحقیقات آغاز می‌شود و با شروع روند تحقیقات قضایی و جنایی، چهار تن دست‌گیر می‌شوند. یکی از همین اشخاص، زلمی بچه‌ی خاله پدر امید است.

او در جریان اعترافات اولیه خود می‌گوید که سال‌هاست همسایه پدر امید است: «به پیشنهاد سلطان که از دوستان کودکی او و معتاد به چرس است، تصمیم به اختطاف امید کوچک گرفتیم. دلیلش این بود که پدر امید کار می‌کرد و وضعیت مالی نسبتا خوبی داشت. به امید مدام پیشنهاد کردم که روزی برایت موبایل می‌خرم تا بیش‌تر به ما اعتماد کند.»

متهمان در پاسخ به چگونگی اختطاف می‌گویند: «عصر روز اختطاف او را به بهانه‌ی این‌که در فلان باغ پول پنهان کرده‌ایم با خود بردیم و وعده دادیم که برای او صد دالر می‌دهیم. او که خوشحال بود، قبول نکرد و گفت پنج‌صد دالر باید به من بدهید. گفتیم پول در کنج باغ پنهان است. امید به من که مثل کاکایش بودیم هیچ‌گاه شک نمی‌کرد. زمانی که امید با دست‌های کوچکش مصروف کندن زمین شد، سلطان دستمالش را به دور گردن امید انداخت. من پاهای امید را محکم گرفته بودم تا فرار نکند. در همین موقع پدر امید به من زنگ و جریان نیامدن امید را گفت. با حالی شتاب‌زده جوابش را دادم. ده دقیقه طول کشید که دست‌و‌پای امید از حرکت ایستاد. گردن و صورتش کبود شده بود و دست و پایش کج مانده بود. سلطان دستمال را از دور گردن امید رها کرد و مطمیین شدیم که او دیگر زنده نیست. در کنج باغ جسد بی‌جان او را انداختیم!»

برنامه‌ی آدم‌ربایان به خوبی پیش نرفت. آن‌ها قرار بود امید را بکشد و فردا شب پول را بگیرد و جنازه را تحویل پدرش دهد، اما پیش از تحویل پول، جنازه‌ی امید توسط پولیس کشف شد. هر دو متهم در جریان تحقیقات ابتدایی به جرم خود اعتراف کرده‌اند. اما در جریان تحقیقات قضایی با انکار، می‌گویند در این قضیه هیچ نقشی نداشته‌اند.

دادستان جوان با تکمیل تحقیقات و اسناد به وعده‌ای که برای پدر امید داده بود عمل کرد. و برای متهمان پرونده از دادگاه خواستار اعدام آنان شد. دادستان پرونده می‌گوید به‌دلیلی خواستار مجازات اعدام شده که درس عبرتی باشد برای دیگران. به باور این دادستان، نگرانی از عدم مجازات و عدم تطبیق قانون در مورد آدم‌ربایان در سال‌های گذشته یکی از دلایل عمده‌ی خروج سرمایه و تاجران بوده و با پی‌گیری چنین قضایایی تا حدودی این نگرانی رفع شده است.

اداره‌ی دادستانی کل می‌گوید پی‌گیری قضایایی مثل اختطاف یکی از موارد مهم در دستور کار آن‌ها برای حفظ جان و سلامت شهروندان کشور است. این اداره می‌گوید که در سال 1395 با پی‌گیری 196 پرونده در رابطه با 329 فرد مجرم، و در سال 1396 با پی‌گیری 140 پرونده در رابطه با 210 فرد مجرم، و در سال 1397 با پی‌گیری 238 پرونده در رابطه با 494 فرد مجرم توانسته این افراد را به دادگاه و مجازات برسانند و گراف دست‌گیری مجرمین در سال 1398 به درجه‌ی بالاتر رسیده است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *