ای شیخ چه دل نهی به دالر | طنز

ای شیخ چه دل نهی به دالر | طنز

در زمانه‌ای که آواز خر، با آن همه غلظت و شکوه، به خدا نمی‌رسد و حتا اگر برسد پاسخ مساعدی دریافت نمی‌کند و در روزگاری که مهر و شفقت از سینه‌ها رفته و به همین خاطر سگ صاحب خود را پیدا نمی‌کند (چون صاحبش به سگ خود به اندازه‌ی یک بز هم اهمیت نمی‌دهد)، هستند جوانمردان سخاوتمندی که در تنگنای عسرت و بدبختی و بی‌نوایی دست تهی‌دستان مسکین را می‌گیرند.

محی‌الدین دردمند یکی از آن جوانمردان است. محی‌الدین دردمند در سال 1369 شمسی در قریه‌ی هفت بید ولایت کاپیسا چشم به جهان گشود. وی سپس سرمایه‌دار شد. آقای دردمند از همان عنفوان سقوط امارت اسلامی و تشکیل حکومت با پایه‌های وسیع خود را به یکی از این پایه‌های وسیع حکومتی نزدیک کرد و از آن‌جا که می‌دانست از اقتصاد نفتی چه فتنه‌ها در جهان برخاسته، با احساس مسئولیت ملی یکی از بزرگ‌ترین قراردادهای تیل در وزارت دفاع را به کف آورد. وی سپس برای آن‌که از آفات اقتصاد نفتی در کشور جلوگیری کند، تمام چهارهزار و پنج‌صد تانکر تیلی را که از طریق پاکستان وارد میهن گردیده بودند، در گوشه‌‌ای از کابل توقیف کرد و آن تانکرها را در ظرف سه ماه یک رقم فروخت که او خدا.

اما محی‌الدین دردمند کسی نبود که آن طور باشد که هر ده انگشت خود را به دهان خود کند. این است که با خود گفت «ای شیخ چه دل نهی به دالر/ رو شهرت خویش را بگستر.» و شروع کرد به کمک به بی‌نوایان. صد دالر به خانواده‌ی سهراب شهید داد. سی‌هزار افغانی به بیوه‌ی بریدمل اسحاق تایمنی داد. هشتاد و سه هزار کلدار به حیات آباد پیشاور فرستاد تا به دست خانواده‌ی مسکین استاد عظیم خان چشتی مرحوم برسد. پنجاه یورو به استاد نور علم طوفان معلم لیسه بلال حبشی داد. در همه‌ی این موارد تأکید آقای دردمند این بود که لطفا کسی از این کمک‌ها مطلع نشود. می‌گفت:

«دوست ندارم ریاکاری شود».

آقای دردمند برای این‌که میزان خلوص قلبی خود را بیش‌تر کند، همیشه داستان کمک حضرت علی رضی‌ الله عنه را به خود یادآوری می‌کرد. در روایت‌ها آورده‌اند که حضرت علی رضی الله عنه نیمه‌شب‌ها به محله‌ی کوران می‌رفت و برای این که آن‌ها نفهمند حضرت علی شخصا به آن‌ها کمک می‌کند همه به قدرت خداوند کور بودند.

یکی از اشعاری که آقای دردمند را در کارش دلگرمی می‌داد این بیت حافظ بود:

«سعدیا، مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آن است که نامش به نکویی نبرند».

روزی یکی از مشاوران آقای محی‌الدین دردمند به او گفت:

«استاد، درست است که مرد نکونام هرگز نمی‌میرد، اما حتما توجه دارید که این کمک‌های مخفیانه‌ی شما به بی‌نوایان تا قیامت مخفی خواهد ماند».

آقای دردمند گفت:

«خوب، مخفی بماند. عیبش چیست؟»

آن مشاور گفت:

«جسارت نشود. عیبش این است که وقتی مخفی بماند شما نکونام نمی‌شوید. مردم از کجا بدانند که کی به کی کمک کرده تا از کمک‌کننده به نیکویی نام ببرند؟»

آقای دردمند با این تحلیل صددرصد مخالف بود اما آن را کاملا پذیرفت. به همین خاطر، روزها و شب‌ها در این اندیشه بود که چطور هم خود را مرد نکونام که نمیرد هرگز بسازد و هم کمکش به بی‌نوایان ریا پنداشته نشود. یک روز آقای دردمند فیس‌بوک خود را باز کرد و دید که کسی شال و کلاه کرده و سر و صورت خود را آراسته و دست مزین به ساعت دوهزار دالری خود را زیر چانه‌ی خود گرفته و عکس انداخته و زیرش نوشته:

«شکار کمره‌ی همایون جان شدم دوست‌ها».

در آن‌جا بود که آقای دردمند با مفهوم «شکار شدن» آشنا گردید. از آن پس، هر وقت که آقای دردمند به مساکین و بی‌نوایان کمک می‌کند، تمام تلاش خود را به کار می‌برد که کسی از کمک کردن او به آن تیره‌بختان آگاه نشود. اما دریغا که همیشه سی-چهل نفر کمره‌ به دست آگاه می‌شوند و از جریان عبور نوت هزار افغانیگی از دست محی‌الدین دردمند به دست نیازمندان عکس و فیلم می‌گیرند و آن عکس‌ها و فیلم‌ها را، بدون اجازه و رضایت آقای دردمند، در فیس‌بوک و انستاگرام و هولو و آمازون و بخش کامنت وبسایت اتحادیه‌ی اروپا و آی‌کلاود گوگل و جاهای دیگر می‌گذارند. خود آقای دردمند هم آن عکس‌ها و فیلم‌ها را در فیس‌بوک خود می‌گذارد و می‌نویسد:

«دوستان مرا دایما شرمنده‌ می‌سازند. شکار شدم. این همه محبت دوستان را با چه زبانی پاسخ بدهم؟»

در یکی از برنامه‌های اخیر شکارشدن آقای دردمند، ایشان ده هزار افغانی را به یک دختر یازده ساله اهدا کرد. در این برنامه معین وزارت معارف، سفیر کشور دوست و برادر جمهوری اسلامی کنیا، دوهزار و پنج‌صد سرباز دلیر اردوی ملی، هماهنگ‌کننده‌ی برنامه‌های کمیته‌ی جایزه‌ی نوبل و دوصد و پنجاه خبرنگار از سراسر جهان حضور داشتند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *