فقط در افغانستان (2) | طنز

فقط در افغانستان (2) | طنز

فقط در افغانستان کسی که نمی‌تواند چهار جمله‌ی بدون غلط املایی بنویسد، کارگاه آنلاین درست‌نویسی باز می‌کند. در یکی از موارد، استاد درست‌نویسی نوشته است که چون در فارسی ایرانی نان را نون می‌گویند، عده‌ای از دری‌زبانان نافرهیخته‌ی افغانستان نیز به تقلید از فرهنگ بیگانه پرداخته و تیشه بر ریشه‌های آبایی خود می‌زنند و مجنان را مجنون و صابان را صابون می‌نویسند. بعد، استاد با سینه‌ی مالامال از درد (بدون ای دریغا مرهمی) نوشته است: «از آن‌جا که فرهنگ بر بال اقتصاد حرکت می‌نماید، ما باید از خریدن صابان‌های ساخت ایران نیز خودداری ورزیم تا از این طریق بتوانیم از ورود تلفظ زشت صابون در کشور باستانی خود جلوگیری نموده و قلب‌های محزان خود را تسلی بخشیم. ما می‌توانیم به جای استفاده از صابان‌های ایرانی لباس‌های خود را با خاکستر بشوییم که هم صحی است و هم به‌صورت طبیعی هر روز از دروازه‌های حویلی‌های هموطنان به کوچه صادر می‌شود.»

فقط در افغانستان یک نفر می‌تواند در رشته‌ی مدیریت بحران‌های کلان آسیایی از دانشگاه «آکسپریخت» آلمان دکترا داشته باشد و با آن مدرک در افغانستان معین وزارت شود، بدون آن‌که چنان دانشگاهی یا چنان رشته‌ای در آلمان وجود داشته باشد. یکی از همکاران ما به دفتر یکی از معینانی که از این دانشگاه فارغ شده بود رفت و گفت «من طالب معلومات بیش‌تر در این زمینه هستم.» معین مذکور این همکار ما را به جرم طالب‌بودن بازداشت کرده و به دادستانی معرفی کرد. این همکار ما در دادگاه حکم 17 سال زندان دریافت کرد و فعلا در محبس پلچرخی از طریق آنلاین در کورس‌های دانشگاه آکسپریخت شرکت می‌کند.

فقط در افغانستان یک رییس‌جمهور می‌تواند یک سرک خاکی پر از کند و کپر را به مردم نشان بدهد و بگوید «این سرک با بودجه‌ی هفده میلیون دالر پخته و آسفالت شد، اما شما آگاهی لازم برای دیدن پختگی و آسفالت آن را ندارید.» البته گناه مردم بی‌بصیرت هم نیست. در حکومت‌های خاین سابق سعی می‌شد مردم طوری تربیه شوند که فقط چیزهای قابل رویت را ببینند. به همین خاطر، امروز وقتی که چیزی را به مردم نشان بدهید که وجود ندارد، چشم‌های مردم کته کته می‌شوند و اظهار ندیدن می‌کنند. سال‌ها، بل قرن‌ها، وقت خواهد گرفت تا مردم چشم لازم برای دیدن خدمات نامرئی حکومت فعلی را پیدا کنند.

فقط در افغانستان چنین چیزی در تصور می‌گنجد و بعد خرامان خرامان از تصور بیرون می‌‌آید و جامه‌ی عمل می پوشد:

مولوی صاحب خانم جوانی دارد. این خانم جوان دختر نوزادی را از شفاخانه گرفته و به خانه می‌آورد. مولوی صاحب که می‌بیند آثار حسن و ملاحتِ هفده سال بعد در چهره‌ی آن دختر نوزاد ظاهر و هویداست، عاشق او می‌شود و در عنفوان همان لحظه آن نوزاد را به عقد خود در می‌آورد تا بعدا که پری‌رو تاب مستوری ندارد، چو در بندی ز روزن سر برآرد، مولوی بدون کدام اشکال ناموسی بتواند بگوید «اوهوی پری‌رو که از روزن سر برآورده‌ای، تو منکوحه‌ی مشروعه‌ی منی هههههههه، سرت را پس می‌بری یا بیایم چشمت را به عزای بینی‌ات بنشانم؟» بعد، همین خانم شیردهِ موجود مولوی چون زن است و از شرع انور اطلاع درستی ندارد، به نوزاد شیر می‌دهد و مولوی بزرگ دیگری از این ماجرا مطلع می‌شود و می‌گوید واشریعتا، این خانم نمی‌داند که شیر دادن به نوزادی که به عقد شوهر این خانم درآمده حرام است. این مولوی بزرگ به آن خانم اطلاع می‌دهد که شیر دادن به آن نوزاد را متوقف کند. بعضی ناآگاهان معتقدند که بهتر بود مولوی بزرگ به مولوی صاحب نوزاددوست می‌گفت عقد خود با آن نوزاد را فسخ کند. اما همین ناآگاهان‌اند که در طول قرون باعث بدنامی دین مبین و قبح شهرت مولوی‌های عظیم‌الشأن ما شده‌اند. تف بر شقیقه‌شان.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *