وجدان هم مثل دیگر موجودات سیر تحول دارد. یعنی زاده میشود، پا به کودکی میگذارد، به بلوغ میرسد و اگر خدا بخواهد میمیرد. میگویند سابق در دهات رسم بود که وقتی کسی از دنیا میرفت، ملای ده مجلس ذکر مصیبت برپا میکرد و مطابق به سنِ شخص از دنیا رفته یکی از عزیزان صدر اسلام را پیدا میکرد و برای آن عزیز روضه میخواند تا مردم بر این عزیز بگریند. مثلا اگر پیرمردی از دنیا میرفت، ملا برای حضرت ابوطالب علیه السلام روضه میخواند و اگر جوانی میمرد روضهاش دربارهی مصیبت المناک شهادت علیاکبر فرزند جوان امام حسین بود. باری، پیرمرد 96 سالهای فوت کرده بود. ملا در مجلسی که به همین مناسبت برگزار شده بود، روضهی جانسوزی خواند دربارهی شهادت علیاصغر کودک شش ماههی امام حسین. بعد از مجلس کسی به ملا گفت: «ببخشید، شما متوجه بودید که شخص از دنیا رفته 96 ساله بود؟» ملا جواب داد: «بلی، خبر داشتم. ولی آن مرحوم به اندازهی همان علیاصغر ششماهه هم عقل نداشت».
یک ذره از موضوع اصلی دور افتادیم. بیایید نزدیک بیفتیم. بلی، وجدان (اگر دچار سوءتغذی نشود یا شب و روز پاپت پاکستانی و کیک تاریخ گذشتهی ایرانی نخورد) بهصورت نرمال مراحل رشد دارد. اما سخن ما در مورد مراحل طبیعی رشد و تحول وجدان نیست. در اینجا نگاهی میاندازیم بر تحول وجدان در دولت جمهوری اسلامی افغانستان:
مرحلهی تغافل: در این مرحله، شخصی که وارد کار دولتی شده افراد سابقهدار در حکومت را «خدازده» خطاب میکند. میبیند که کسی برداشت و برد؛ میگوید «هههههه. خدازده برد.» میبیند که همکاران قدیمیتر ساعت ده سر کار میآیند و ساعت دو «دوستها، من مجبورم به فاتحهی عمهی خود بروم» میشوند. این را میبیند و روی خود را میگرداند و میگوید «خدازده چقدر عمهاش میمیرد.» ولی خودش کار میکند. صبح زود سر کار میرود و شامگاه با تنی خسته و روحی سرشار از خدمت به وطن به خانه برمیگردد. وجدانش کنایهآلود اما آرام است.
مرحلهی تقابل: در این مرحله، شخص مذکور جرأت پیدا میکند و با صراحت و شجاعت در برابر خیانتها و نیرنگهای جاری در دستگاه دولت میایستد. بدون ترس و درنگ به همکاران کارگریز خود میگوید «خجالت بکشید. این وطن به تلاش شما نیاز دارد.» همکارانش میخندند و میگویند «بسیار صادق است. دوستها ازش به دل نگیرید.» اما به همان شیوهی دیر بیا، کار نکن، چای بخور، زود برو ادامه میدهند. شخص مورد بحث ما صدا بلند میکند، انتقاد میکند، اوف میکشد، لب میگزد و در درون خود بر اوضاع دردناک میهن و فرزندان بیاعتنایش خون میگرید. وجدانش برانگیخته است. از دلخوری یک ساعت دیگر به کار میآید و یک ساعت زودتر از کار میرود.
مرحلهی تکامل: در این مرحله، شخص مورد بحث ما روزی در هنگام خروج از خانه یا پا گذاشتن به دروازهی اداره یا در وقت پایین شدن از موتر ناگهان به چهار پنج کشف یکجایی دست مییابد: با یک گل بهار نمیشود؛ تغییر زمان میبرد؛ از زندگیات لذت ببر؛ تندروی غلط است؛ من خر بارکش هیچ کس نیستم. با این کشف چندشعبهای، متوجه میشود که چای چیز خوبی است، دیر سر کار آمدن باعث سلامت روحی میشود، زود اداره را ترک کردن نشان هوشمندی است، فضیلت کم کار کردن بارها در سخنان بزرگان (از جمله در آثار بهجا مانده از حضرت ایوب) مورد عنایت قرار گرفته. وجدانِ گرفته و اندوهبارش لبخند میزند.
مرحلهی تعامل: در این مرحله، شخص مذکور وجدان خود را از تاریکی بیرون میآورد و در یک فضای روشن و صمیمی از وی خواهش میکند که «بچیش من نگران سلامتت هستم؛ خودت بگو، حالت خوب است؟» و وجدانش جواب میدهد: «تشکر استاد، در اوایل زیاد عذاب میکشیدم. ولی در سایهی لطف شما پخته شدم. حالا که کسی پیش من رودهی کسی دیگر را بکشد هم چرتم خراب نمیشود. جرأتم بیخی ضیاف شده.» آنگاه، شخص مذکور ضمن تشکر از وجدان خود (که در سختترین شرایط یارش بوده) تصمیم میگیرد که دست از تقابل با همکاران خود بردارد و با آنان وارد تعامل گردد. این است که نزد تک تک آنان میرود و در کمال تواضع میگوید: «من از شما معذرت میخواهم. برای این خرابه کار کنی یا نکنی هیچ فرقی نمیکند. کی قدرت را میداند؟ ساعت دو نشده؟ برویم در این شیریخفروشی تازه که در شهرنو باز شده جگر خود را تازه کنیم. چطور است دوستها؟» در بعضی فرهنگهای علوم سیاسی از این مرحله بهنام مرحلهی تناول هم یاد کردهاند. وجدان شخص مذکور در این مرحله بوی جنازهی مرغ کباب شده در زیر برنج را از سی و پنج کیلومتری تشخیص میدهد و به دوستها منتقل میکند.
مرحلهی تعادل: در این مرحله، وجدان شخص به حالت آرامش کامل برمیگردد. یعنی بابا چقدر با همدیگر هماهنگ کنیم دیگر. هرکس غم خود را بخورد. دوستها دیگر مزاحم یکدیگر نشوند. هرکس هر وقت که دلش خواست بیاید، برود، چای بخورد، برای فاتحه و شیریخ بیرون برود، هر بدی که میکند بکند. همه از خود هستیم اَ نی؟ در این مرحله، همه چیز برای شخص دولتی و وجدان به تعادل رسیده اش قابل درک است. آدم را زنده زنده پیش چشمش میخورند. میگوید «من درک میکنم. هیچ آدمخواری کسی دیگر را بیجهت این طور زنده نمیخورد. باید درکش کرد. آدمخوار افغان هم بالاخره از همین وطن است».