صبحگاه یک روز بهاری سال ۱۳۸۶، اقوام و بستگان نزدیک صادق خان که از شهر قندهار و ولسوالیهای شاهولیکوت و ارغنداب در مسجدی در محلهی کانال ظاهرشاهی جمع شده بودند، در حال برنامهریزی بودند تا اتفاق ناگواری را که رخ داده بود، بهصورت محتاطانه به او اطلاع بدهند. صادق خان، پس از حملهی انتحاری که یک روز قبل کاروان وزیر اطلاعات و فرهنگ را هدف قرار داده بود، مرتبا احوال پسرش را از خانواده میپرسید. گویا استخواناش مطلع شده بود که اتفاق ناگواری رخ داده است. به او گفته شده بود که ناصر به همراه دوستانش برای تفریح به ولسوالی ارغنداب رفته و شب در آن جا میماند.
وقتی صادق خان پس از تشریفات بومی ویژه برای مطلع کردن «صاحب مصیبت» برای دیدن پیکر فرزندش که در حملهی انتحاری به کاروان وزیر اطلاعات و فرهنگ کشته شده بود، به اتاق ویژهی شستوشوی مردگان در حاشیهی حیاط مسجد رفت، با پیکر آمادهی تدفین ناصر مواجه شد. نیمهی صورت ناصر از میان رفته بود و اقوام به سختی توانسته بودند در جریان شستوشوی بدناش، با بانداژ و پنبه، خونریزی جراحتها و سوختگیهای بدن او را بند آورند.
نخستین واکنش پدر پیر و داغدار، برخلاف معمول گریه نبود. صادقخان در کنار تابوت فرزندش، دعا خواند: «خدایا! من فرزندم را بخشیدم. تو نیز از گناهانش درگذر.» صادقخان میگوید از خداوند خواست جوانمرگشدن فرزندش را که مقدمات برگزاری عروسیاش چیده شده بود، با بخشیدن او و بردنش به بهشت، جبران کند.
کشتهشدن ناصر صادقی، زندگی برادر کوچکترش احمد را دستخوش طوفان حوادث کرد. احمد که در آن زمان ۲۵ سال داشت و در پی سقوط امارت اسلامی پس از بازگشت از پاکستان به زادگاه اجدادیاش قندهار، با جدیت درس میخواند، یک صنف مانده به پایان دورهی مکتب و ورود به دانشگاه، مجبور شد از رویاهایش دست بکشد و به کار و کمک به امور اقتصادی خانواده بپردازد.
احمد، در تابستان ۱۳۶۱، زمانی که پدرش بهعنوان افسر ارتش حکومت ببرک کارمل در ولسوالی شیندند هرات مسئولیت داشت، به دنیا آمد. دو سال بعد، صادق خان به همراه خانواده به کابل کوچیدند. با خروج ارتش سرخ از افغانستان، صادقخان پایتخت را به مقصد قندهار ترک کرد. وقتی نیروهای مجاهدین به کابل وارد شدند و حکومت داکتر نجیبالله سقوط کرد، صادقخان به همراه خانواده، آخرین پناهگاهش در جنوب افغانستان را به مقصد پاکستان ترک کرد. یازده سال بعد، زمانی که امارت اسلامی طالبان در پی حملهی ایالات متحده و متحدانش به افغانستان، سقوط کرد و نظام سیاسی جدید روی کار آمد، صادقخان به امید شروع فصلی جدید در کشور و پایان یافتن جنگ بیست و دو ساله به قندهار برگشت. احمد که در آن زمان ۲۰ سال داشت، با ورود خانواده به قندهار، آموزشاش را از صنف هفت در یکی از مکاتب شهر ادامه داد.
فرزند چهارم افسر سابق ارتش، با کشتهشدن برادر بزرگترش، به اجبار از ادامهی آموزش و ورود به دانشگاه به سمت کار در بازار راه کج کرد. او چارهای نداشت که نبود ناصر و نقشاش در فراهمکردن مخارج خانواده را جبران کند.
یازدهسال پس از اتفاق ناگواری که احمد را مجبور کرده بود از مکتب به بازار راه کج کند، او آرزوهایش را از سر گرفت. در سال ۱۳۹۷، احمد که برخلاف ردهی سنی معمول در میان داوطلبان کانکور دانشگاههای افغانستان، ۳۶ سال داشت، در کانکور ورودی دانشگاهها ثبتنام کرد، اما از ورود به دانشگاههای دولتی باز ماند. احمد به دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه خصوصی «میرویس نیکه» ثبتنام کرد و اکنون، در آستانهی پایان سمستر سوماش در این دانشگاه قرار دارد.
احمد را در یک کارگاه آموزشی موسوم به «گفتمان مردمی برای تهیهی دورنمای صلح» که به میزبانی انستیتوت صلح ایالات متحده در شهر قندهار برگزار شده بود، دیدم. احمد میگوید که مشتاقانه و بهصورت داوطلب در این گفتمان مردمی که برای شش روز با حضور متنفذان قومی، فعالان اجتماعی و فرهنگی، جوانان دانشآموز و تحصیلکرده و کارمندان نهادهای انکشافی برگزار شده بود، اشتراک کرده است تا به سهم خود، در بخشی از تلاشهای افغانها برای توافق صلح و پایان جنگ سهم داشته باشد.
زمانی که صادق خان را در خانهاش واقع در حومهی شهر ملاقات و با او مصاحبه کردم، سرویس خبری میانروز شبکههای تلویزیونی، آخرین جزئیات از یک حملهی موتربمب بر یک شفاخانه ملکی در ولسوالی بگرام را نشر میکردند. حملهای که در آن دستکم هشتاد نفر مجروح و ۲ نفر کشته شدند و تأسیسات شفاخانه به صورت گسترده ویران شد. صادق خان حملهی مرگبار بر عمارت شفاخانه در ولسوالی بگرام را به حملهی انتحاری ۱۲ سال قبل که در آن فرزندش را از دست داد، پیوند زد: «اخبار هر حملهای را که از تلویزیونها میشنوم، ناآرام میشوم و به رنج خانوادههایی فکر میکنم که صدمه میبینند. دیشب وقتی خبر حمله به شفاخانهای ملکی در بگرام را شنیدم، تا نیمهشب نتوانستم بخوابم.»
بیش از یک سال که از آغاز مذاکرت صلح میان ایالات متحده و طالبان در دوحه میگذرد، اکنون این پروسه پس از یک بار توقف، در آستانهی امضای توافق صلح میان ایالات متحده و طالبان قرار گرفته است. بهنظر میرسد اعلام یک آتشبس محدود از طرف طالبان پس از امضای توافق صلح میان دو طرف، به آغاز مرحلهی دیگر پروسه و شکلگیری مذاکرات بینالافغانی منجر شود. رخدادی که موجی از امیدها و نگرانیها را در میان افغانها رقم خواهد زد. امید به پایان جنگ و خشونت در مناطق جنگزده و نگرانی از برگشت دوبارهی طالبان، محدودشدن آزادیها و لطمهخوردن دستآوردهای هجده سال گذشته در مناطقی که درگیری کمتری را تجربه کردهاند.
صادق خان معتقد است که آسیبهای ناشی از جنگ بیشتر بر کسانی تحمیل شده است که بهصورت مستقیم در این جنگ آسیب دیدهاند. او معتقد است که آسیبدیدگان جنگ صلاحیت بیشتری در تصمیمگیری در مورد پایان جنگ و امضای توافق صلح دارند، هرچند که بهزعم او، کمتر خانوادهای در افغانستان وجود دارد که در جنگ چهلسالهی افغانستان، «زخم نخورده و رنج نکشیده باشد». صادقخان که هشتاد و ششمین سال زندگیاش را میگذراند، با لکنت زبان از جنگ ویرانگری که چهل سال به طول انجامیده است، شکوه میکند: «من پیر شدهام و چند صباحی بیشتر زنده نیستم. آرزو میکنم پیش از آن که بمیرم، پایان جنگ و تحقق صلح را ببینم.»
صادقخان به قاطعیت میگوید خون فرزندش را بر کسانی که او را کشتند، میبخشد. بهزعم او، بخشش، پرهیز از انتقامجویی و توسل به بخشش، اصلیترین عامل شکلگیری آشتی و پایان یافتن جنگ است: «تا زمانی که طرفهای درگیر در جنگ بر همدیگر نبخشند و با نیت امتیازگیری و غلبه بر همدیگر وارد مرحلهی مصالحه و آشتی شوند، صلحی صورت نخواهد گرفت.»
برخلاف پدر سالخورده، برای احمد که ۱۲ سال پس از کشتهشدن برادرش اکنون بر زندگیاش مسلط شده است و در کنار فعالیتهای اقتصادی رضایتبخش، به دانشگاه نیز میرود، تنها تحقق صلح مسئله نیست. او فراتر از پدر، نگران آیندهای نیز هست: «تنها امضای توافق و تحقق صلح مهم نیست. مهمتر از آن، دوام صلح و پایان همیشگی خشونت است. افغانها باید از خود بپرسند که چطوری میتوانند پایان قطعی جنگ را تضمین کنند و ویرانیهای ناشی از چهل سال خشونت و درگیری را ترمیم کنند.» احمد میگوید برای او، جبران یک رخداد ناگوار ناشی از جنگ، بیش از یک دهه به طول انجامید: «ده سال پس از کشتهشدن برادرم، من موفق شدم آسیبی را که شهادت برادرم بر زندگی خود و خانوادهام وارد کرد، جبران کنم. از وقتی به دنیا آمدم تا همین لحظه افغانستان درگیر جنگ، برادرکشی و ویرانی است. جبران و بازسازی این ویرانی، به قاطعیت و انرژی بزرگی نیاز دارد.»