هر سال که روز ولنتاین، روز عشاق، فرا میرسد، بین علمای کرام و بچهجوانکهای پتلونپاره و بیتربیت نزاعی در میگیرد. من خودم علما نیستم، اما فکر میکنم که موضع علمای کرام در این باب خیلی منطقی است. اجازه بدهید شرح دهم که چرا طرفدار موضع علما و مخالف هر نوع عشق هستم:
شما وقتی که عاشق کسی میشوید و خوشبختانه مرد هم هستید (زن که عاشق نمیباید گردد)، در واقع به زبان حال به طرف میگویید: گرد جهان گردیدهام، بسیار خوبان دیدهام، اما تو چیزی دیگری. یعنی این همه آدم در دنیا بودند، اما فقط تو دلم را ربودی. حال، این قضیه پیآمد دارد. این طور نیست که بگویید من عاشقم و خلاص. بعید است که گفتوگوی شما و دلدارتان چنین چیزی باشد:
شما: دوستت دارم؛ دیوانهات هستم هفتاد رقم.
دلدار: تشکر. خیلی محبت داری.
شما: آری.
دلدار: فقط همین؟
شما: بلی، من ترا دوست دارم. از عشقت میمیرم.
دلدار: خوب، بعدش. چه خیالی در سر داری؟
شما: هیچ.
دلدار: آهان، خیلی خوب.
شما: خواهش میکنم. خداحافظ.
نه، این طور نمیشود. شما اگر واقعا عاشق کسی باشید، خودتان را به آب و آتش و خاک و باد میزنید تا فرصتی به کف آرید و به عشق خود برسید. بعد که رسیدید، باید خوشحال باشید و نماز شکر بجا آورید و بگویید: خدایا شکرت. این بزرگترین آرزوی زندگیام بود. به آرامش دلم رسیدم و دلم آرام گرفت.
با دریغ و درد که دقیقا در همین نقطه است که ابلیس لعین هر کاری را که دارد متوقف میکند و خود را با شتاب به شما میرساند. همان ابلیسی که در این همه سال هر صبح میگفت «نماز صبحش را کی کشیده، بخواب که هرچه مزه است در خواب صبحگاهی است»، ناگهان تغییر ایدیولوژی میدهد و شروع میکند به تدریس عقاید دینی به شما. نه که از قیامت و کمک به ابن السبیل و رفتار نیکو با والدین چیزی بگوید. مستقیما میرود سر سورهی ازدواج. مصاحبه شروع میشود:
ابلیس: آیا تو از رعایت عدالت در میان انسانها ناتوانی؟
شما: چرا ناتوان باشم؟ من الحمدالله همیشه این توفیق را داشتهام که میان انسانها به عدالت رفتار کنم.
ابلیس: آیا تو مسلمانی؟
شما: سبحانالله. پس چه هستم؟ بدیهی است که مسلمانم. مگر ممکن است آدم آدم باشد و مسلمان نباشد؟
ابلیس: آیا یک مرد مسلمان مجبور است که تا آخر عمر با یک زن زندگی کند؟
شما: نه، ببین. من… این طور است… من سونیتا جان را خیلی دوست دارم.
ابلیس: آفرین. ولی سوال مرا جواب ندادی.
شما: سوال شما را هم جواب میدهم.
ابلیس: انسان شریفی هستی. تو اولین مسلمانی هستی که مرا «شما» خطاب میکنید.
شما: به هر حال، پاسخ سوالتان این است که در دین ما برای هر مشکلی راه حلی ارائه شده. اگر مرد مسلمانی ناگزیر شود که همسر یا همسران دیگری اختیار کند، در صورتی که بتواند میان همسران خود به عدالت رفتار کند حق دارد همزمان چهار همسر داشته باشد.
ابلیس: از معلومات مفیدتان متشکرم.
ابلیس میرود و شما مورچه در آستینتان میافتد (قدیمها در آستین نمیافتادند) و تازه متوجه میشوید که اوهو اگر من مرد عادلی هستم، چرا این همه سختی را در زندگی سونیتا جان میبینم و خاموشم؟ آیا رواست، آیا عادلانه است که سونیتا هم پنج فرزند را کلان کند، هم دیگ بپزد، هم کالا بشوید، هم فاتحه برود، هم میهمانداری کند و هم 24 ساعته نگران آب و نان و سلامت من باشد؟ همین سوال وادارتان میکند که یک خانم خوب و مهربان دیگر را عقد نمایید و به خانه بیاورید تا دست سونیتا جان را سبک کند. به عبارت سونیتاپسندتر، این زن دوم فقط خدمتگزار سونیتا است و لاغیر. بعد از آمدن زن دوم به خانهیتان، با خود میگویید: «این شد دو. ولی راستی، چرا در دین مبین ما چهار همسر روا دانسته شده؟» و قبل از آن که جواب قناعتبخشی برای این سوال پیدا کنید، یک سال گذشته و همسر سومتان در خانهی شماست. داستان همسر سومتان طولانی است و چون شما اهل «چه سرتان را به درد بیاورم؟» هستید، تنها توضیحی که در این مورد میدهید این است: «هی هی!»
حالا هیچ دلیلی نمیبینید که با یک زن دیگر، یعنی زن چهارم، ازدواج کنید. اما ازدواج میکنید. چیز است دیگر. در عصرِ همین زن چهارم است که از نظر شرعی آسمان سرتان چپه میشود و تمام درهای امید را در برابر خود بسته مییابید. آخر چهار شده. به سقف خوردهاید. قلب رئوفتان هرگز به شما اجازه نمیدهد که این جمله را با خود بگویید: «چطور است این سونیتا را طلاق بدهم و زن دیگری بگیرم؟» با وجود این، قحطی جمله که نیامده. به جای آن جمله، جملهی دیگری میگویید: «کاش از اول عاشق سونیتا نمیشدم و به او نمیگفتم که تا زندهام به پای عشق او خواهم ایستاد.»
ملاحظه میکنید که بعد از چهار زن و چندین اولاد و چندین انترویو با ابلیس و چهل رقم معلقزدن سرانجام به این نتیجه میرسید که عشق چیز دست و پاگیری است و ولنتاین را بر آورندهاش لعنت. به عبارتی دیگر، اگر از همان ابتدا به حرف علمای کرام گوش داده بودید، حالا مجبور نمیشدید فقط به خاطر سونیتا به داشتن چهار همسر شرعی اکتفا کنید. گفتید «عاشق هستم» و در بلا ماندید.