زیرخطِ خبرهای شیرآباد | طنز

زیرخطِ خبرهای شیرآباد | طنز

• صفحه‌ی فیس‌بوک رییس‌جمهور کشورمان هک شد. از کجا فهمیدیم؟ هک شدن صفحه‌ی ایشان زمانی بر کافه‌ی ملت نعره‌پرور ما واضح و مبرهن گردید که رییس‌جمهور در فیس‌بوک خود اعلام کرد مراسم تحلیفش به زودی برگزار خواهد شد. از آن‌جا که رییس‌جمهور امریکا در هیچ تویتی اجازه‌ی برگزاری مراسم تحلیف مذکور را صادر نکرده بود، بسیاری از آگاهان توسطِ شگفتی شدیدا زده شدند و گفتند «مگر ممکن است رییس ما بدون اجازه‌ی آن برادرِ زرد در امریکا مراسم تحلیف خود را اعلام کند؟» یک روز پس از این واقعه، یکی از مشاوران ارشد (ظاهرا مشاور هفتاد و هشتم) از هک شدن صفحه‌ی فیس‌بوک رییس‌جمهور خبر داد و گفت:

«اخیرا فتنه‌پالان شکست‌خورده‌ی فیس‌بوکی با نفوذ به صفحه‌ی جلالت مآب رییس‌جمهور سعی کردند به شایعه‌ی سرپیچی رییس‌جمهور ما از دستورات رییس ترمپ دامن بزنند. این شایعات صحت ندارند. رییس‌جمهور همواره تأکید کرده که تصمیم نهایی در این موارد، و همه‌ی موارد مشابه، به دست مقام رهبری در واشنگتن بوده و ما به رضای خداوند راضی هستیم.»

• داکتر عبدالله عبدالله دیزاین جدید جاکت‌های شرکت فرانسوی Enro را به شدت رد کرد. وی ضمن انتقاد از موقعیت نامناسب جیب‌های داخلی این جاکت‌ها به خبرنگاران گفت:

«در استفاده از چرمِ دور گردن هم تقلب شده است. سابق وقتی بر چرم دور گردن این جاکت‌ها دست می‌کشیدیم، لطافت آن را با تمام وجود احساس. ولی در دیزاین جدیدی که عرضه کرده‌اند، چرم‌ها بالکل چرقس چرقس کرده و امیدواریم که به زودی حل شود.»

• امرالله صالح، معاون اول تکت انتخاباتی اشرف غنی، تمام اتباع افغانستان را به دادستانی معرفی کرد. آقای صالح به رسانه‌ها گفت:

«اشتباه فهمیده نشود. من به دادستانی واضحا گفته‌ام که ببینند از این 33 میلیون متهم چه کسانی واقعا به من توهین کرده‌اند. همان‌ها را در بازداشت نگه دارند و بقیه را تا اطلاع ثانوی آزاد کنند. برخورد عادلانه همین است. من نمی‌خواهم آن عده از شهروندان که بی‌گناه تشخیص می‌شوند، عمر خود را در زندان‌ سپری کنند.»

• کتاب «به من سلام نده!» نوشته‌ی یکی از فمینیست‌های آشتی‌ناپذیر افغانستان، به زیور چاپ آراسته شد. خانم مهشید ولکانو، نویسنده‌ی این کتاب، در مراسم رونمایی کتاب خود در کافه‌ی «فقط خاتون» در کابل گفت:

«درد من و امثال مرا تنها آنانی درک می‌کنند که در مسنجر فیس‌بوک قربانی سلام دادن مردان شده باشند. خوب یادم هست؛ سال 1394 شمسی بود. شبی در فیس‌بوکم مشغول مرور کردن کامنت‌ها بودم که ناگهان در مسنجرم پیام آمد. پیام را باز کردم. مردی با وقاحت تمام نوشته بود «سلام». مثل این بود که کسی دشنه‌ای را در قلبم فرو کند. هرگز فکر نمی‌کردم که روزی خودم نیز قربانی چنان اهانتی شوم. اول سعی کردم خود را آرام کنم و بگویم این یک سلام ساده و بی‌آلایش است. اما صدایی از ناخودآگاهم می‌گفت تو به همین فکر باش! و این شد که دیدم واقعا مسأله پیچیده است. تا صبح نتوانستم بخوابم. آخر، مردک بی‌شعور! فکر کردی من برده‌ی تو هستم؟ آیا همین که هزاران خواهر مرا در سرتاسر جهان به بردگی کشیدی بس نبود که حالا به من می‌نویسی سلام؟ همان شب یا فردا شبش به این نتیجه رسیدم که فرار راه حل نیست و باید ایستاد و مبارزه کرد. همان‌جا اولین جرقه‌ی نوشتن این کتاب در ذهن بنده ایجاد شد.»

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *