بهروز کیوان
این نوشته که به تحلیل امکان دستیابی صلح با طالبان تمرکز دارد، مولفههای چون نیروهای وارد در فرایند صلح، نیروهای درگیر در جنگ، عوامل نزاع موجود، منابع تغدیه فکری طرفهای نزاع، وضعیت تاریخی طالبان، ظهور نیروهای بشری پس از طالبان و تضاد روایت دِه و شهر از جنگ را بهعنوان موارد عمدهی آناکاوی و تحلیل در نظر دارد. آشکار است که پرداخت همهجانبه به هریک از موارد یادشده در این مقاله ممکن نیست؛ به همین منظور تلاش شده است تا از هر کدام از مولفههای فوق فقط بهمنظور امکان دستیابی به صلح بهرهبرداری شود.
مقدمه و مبنای مفهومی
در بیشتر فرهنگهای فارسی صلح مترادف به آشتی ذکر شده است. درحالیکه مفهوم اصطلاحی صلح در دنیای امروز قالب بدل کرده و ساحهی بسیار گستردهتری را در بر گرفته است. در دنیای امروز مفهوم صلح بیشتر به یک وضعیت آرمانیتر اطلاق میشود، تا نبود جنگ. البته در این افادهی ویژه از صلح، بیشتر صلح پایدار منظور است. بسیاری از جوامع هستند که در آنها جنگ بهگونهی علنی وجود ندارد، اما خشونت در سطوح گوناگون موج میزند. خشونتورزی نیز میتواند بر انسان و در کل بر جوامع اثرهای سو بگذارد. دیوید بلوم فیلد در رسالهی تحت عنوان «روند آشتی» آشتی را از لحاظ مفهوم به دو دسته تقسیم میکند.
نخست: آشتی از لحاظ آرمانی
آشتی یعنی اینکه گذشته را، بهعنوان هستهی تجدید نزاع، به کلی طرد و فراموش کنیم. به این معنا، آشتی سبب تحکیم صلح، شکستن دایرهی خشونت و تقویت نهادهای نوپای دموکراتیک در کشور خواهد شد. با نگاهی به گذشته، آشتی یک نوع التیام به زخمهای بازماندگان نزاع بوده، باعث جبران بیعدالتی در گذشته شده، روابط مسالمتآمیز و بدون خشونت را میان اشخاص و قومیتها ایجاد و سبب میشود که طرفهای درگیر، دیدگاه و فهم مشترک از گذشته بهدست آورند. با نگاهی به آینده، معنای آشتی این است که قربانی و جنایتکار هردو به زندگی ادامه دهند و در سطح اجتماعی بتوانند گفتوگوهای سیاسی و مدنی را انجام داده و بهصورت متناسب در قدرت سهیم باشند.
دوم: آشتی از لحاظ علمی
آشتی، یک واقعه نیست، یک روند است و طبق معمول یک روندی طولانی، سخت و غیرقابل پیشبینی که مراحل و درجات مختلف دارد. هر حرکت نیاز به تغییر در نگرشها (مدارا بهجای انتقام)، رفتار (بزرگداشت از تمام قربانیان باهم، نه جداگانه و جانبدارانه) و محیط ساختاری (ادغام تمام طرف های درگیر در ارتش ملی بهجای نگهداشتن آنها در گروههای شبهنظامی) دارد. نکتهی بسیار مهم در مورد روشهای آشتی این است که هر گام باید محاسبه و هر اقدام باید ارزشگذاری شود؛ چون در این پدیدهی بسیار پیچیده، پیشرفت اندک نیز دارای اهمیتی زیاد است.
روند آشتی یک روند خطی نیست. در هر مرحله، بازگشت به خشونت بیشتر بهجای حل منازعات، همیشه یک امر معمول است. مراحل آشتی به هیچ عنوان براساس یک نظم منطقی پشت سرهم اتفاق نمیافتد، اما به هرحال، تمام آن مراحل بهعنوان یک جزء اساسی برای تحقق آشتی، لازم و ضروری است.[1]
هرچند برای مفهوم صلح میتوان قدمت تاریخی و تنوع بینشی در فرهنگها و جغرافیاهای گوناگون ردیابی کرد، اما افغانستان که بهویژه از سالهای درازی به اینسو در آتش جنگ میسوزد، در شرایط کنونی واکاوی، پرداختن و رسیدن به صلح و وضعیت مصالحه از اهمیت خاصی برخوردار است. بنابرین واکاوی امکانهای دستیابی به صلح برای باشندگان کشور یک امر ضروری دانسته میشود.
اکنون اگر در فضای سیاسی کشور گفتمانی در مورد صلح و رسیدن به وضعیت مصالحه داریم، خواه ناخواه بر مبنای واقعیت اجتماعی جنگ افغانستان شکل گرفته است. سالهاست که جنگی فرسایشی و بنیانافگن همچون موریانه در بدن افگار کشور خانه کرده است. از جنگ نیز تعریفها و روایتهای فراونی از گذشته تا کنون ارایه شده است. جنگ بهعنوان «اقدامی خشونتآمیز برای واداركردن دشمن به انجام خواستههای ما»[2] تعریف شده است، بعدها با به میانآمدن دولتهای ملی در اروپا و برخی مناطق دیگر جهان این تعریف از جنگ نیز تغییر کرد «وان كره ولد در اين باره ميگويد: (براي تشخيص جنگ از جنايت، جنگ[جویان] بايد به دقت ثبتنام، مشخص و كنترل شوند تا از افراد مزدور متمايز گردند. آنها بايد در هنگام جنگ، لباس خاص بپوشند، اسلحهی خود را از ديگران پنهان نكنند و تابع فرماندهي باشند كه مسئول اقدامات و اعمال آنهاست. همچنين، نبايد به شيوههاي رذيلانهاي چون نقض آتشبس، مسلحشدن بعد از اسارت و از اين قبيل متوسل شوند و تا آنجا كه ضرورتهاي نظامي ايجاب كند نيز نبايد به غيرنظاميان تعرض نمايند)»[3]
بازگشایی و آناکاوی
جنگ و صلح در افغانستان تقریبا 25 سال است که به نام طالب و طالبان گره خورده است. زیرا طالبان از هنگام ظهورشان تا اکنون دو مرحلهی از روند زیستیشان را سپری کرده و در این دو مرحله مدام درگیر جنگ بودهاند. از دورهی نخست بهعنوان دورهی ظهور و اقتدار طالبان و از دورهی دوم بهعنوان مرحلهی بازاحیای طالبان میتوان یاد کرد.
طالبان پس از جنگهای داخلی افغانستان میان احزاب و سازمانهای سیاسی مصادف به سال 1994 میلادی ظهور کردند. این گروه به کمک اقتصادی و نظامی عربستان، پاکستان و برخی کشور های دیگر بهمنظور برچیدن دولت اسلامی وقت به رهبری برهانالدین ربانی ابتدا از ولایتهای جنوبی افغانستان علم کردند. بنابر درگیریهای میانگروهی احزاب سیاسی وقت بر سر قدرت، طالبان فرصت کافی برای گسترش ساحه نفوذشان یافتند و به سرعت تا دروازههای پایتخت جغرافیای نظامیشان را وسعت بخشیدند. طالبان پس از شکست نیروهای مخالفشان در کابل به مناطق شمالی یورش بردند. حملات طالبان در شمالی به مقاومت و درگیریهای بسیار شدیدی مواجه شد که در پی آن مردم هم از لحاظ جانی و هم از لحاظ مالی آسیبها فروانی برداشتند. با افزایش هرچه بیشتر ساحهی نفوذ طالبان به مناطق شمال افغانستان، شدت جنگ و میزان تباهی بیشتر شد. وقتی نیروی طالبان افزایش یافت آنها در تبانی با حلقات تروریستی چون القاعده به حملات یازده سپتمابر در آمریکا دست یازیدند. پس از اتفاق چنین رویدادهایی از سوی طالبان بود که هم مردم افغانستان و هم کشورهای بیرونی طالبان را بهعنوان یک گروه تروریستی شناختند و در پی برچسپ چنین شناسهای بود که طالبان به کمک نیروهای ماموریت قاطع و ناتو از سوی ایتلاف شمال زمینگیر شدند.
مرحلهی دوم که از آن بهعنوان دورهی بازاحیای طالبان یاد کردیم، پس از آن شروع شد که دولت ایالات متحده امریکا تصمیم به کاهش شمار نیروهای نظامیانش در افغانستان گرفت. در حول و حوش سال 2006 میلادی بود که طالبان با حمایت خارجی پاکستان بار دیگر به انسجام نیرو و تلاشها در راستای آغاز جنگ سازماندهیشده پرداختند. «جمیز جویس یک ژنرال نیروی دریایی و فرماندهی ارشد نیروهای ائتلاف از سوی ناتو، در برابر کمیتهی روابط خارجی سنا در 21 سپتامبر 2006 تأیید کرد که ستاد مرکزی طالبان در کویته باقی مانده است.»[4] طالبان با تجدید و بسیج قوا دوباره به حملات انتحاری، انفجاری و چریکی در برابر ارتش افغانستان و نیروهای خارجی روی آوردند. این وضع که تا کنون بیشتر از 14 سال را پیموده هنوز از سوی طالبان بهگونهی راهبرد نظامی و سیاسی ادامه دارد.
طالبان از لحاظ فکری وابسته به مدارس مذهبی پاکستان میباشند. این مدارس از گذشتهها تا کنون بهعنوان اصلیترین خاستگاه فکری طالبان در میان دیگر منابعِ تغذیهی فکری طالبان جایگاه ویژه را به خود اختصاص دادهاند. طالبان برای آموزشهای ابتدایی به سربازان فکری و نظامیشان مکانی بهتر از هر جای دیگر دو سوی خط دیورند را برگزیدهاند. بنیهی اقتصادی برای این مکانهای امن طالبپروری از کشورهای همپیمانی چون عربستان سعودی و دیگران تمویل میشود. در مدارس یادشده برخی آموزشها برای طالبان تلقین میشود تا آنها برای مشروعدانستن جنگ از لحاظ فکری آمادگی عام و تام پیدا کنند. این آموزهها بهزعم خود طالبان بر بنیاد قاعدههای شرعی اسلامی تنظیم میشوند که حکومت مرکزی کابل را کفری، نامشروع و مستعمره قلمداد کرده و جواز جهاد بر حق را علیه نظام موجود و حامیان خارجی آن به دانشآموزانش صادر میکند.
اینکه کدام کشورها و سازمانهای استخباراتی تا چه اندازه در چاق ساختن بنیهی فکری و نیروی نظامی طالبان نقش دارند، امری است قابل درنگ و پژوهش که خارج از موضوع مورد بحث این نوشته است.
بهتازگی توافق صلحی زیر نام «آوردن صلح به افغانستان» میان ایالات متحده امریکا و طالبان به امضا رسیده که به دلایل زیادی این توافق نمیتواند به صلح پایدار، صلح موقت و حتا آتشبس در افغانستان کمک کند.
حکومت وحدت ملی نیز ساختاری برآمده از فرایند گسترده تقلب است، این حکومت در شرایط کنونی از جایگاه مشروعی برخوردار نیست که بهعنوان نماینده مردم برای مذاکره صلح با طالبان چانهزنی کند. مگر این همان حکومتی نیست که در برابر راهپیمایی جنبش رستاخیز تغییر در پیوند به اعتراضی که پس از انفجار موتر بم در چهار راهی زنبق اتفاق افتاد به روی معترضان شلیک کرد؟ مگر این همان حکومتی نیست که پس از تقریبا اتمام دورهی کاریاش دستآوردی چون کشتهشدن بیش از چهل پنچ هزار نیروی نظامی[5] و شمار بسیار بیشتر از افراد ملکی را به نام خودش ضرب زد؟ اما رییسجمهور این حکومت در واپسین روزهای زمامداریاش تازه حاضر شده است بگوید که طالبان دشمن مردم افغانستان است، آن هم پس از اینکه طالبان او را بهعنوان طرف مذاکره دربارهی صلح نپذیرفتند؟ مگر این همان حکومتی نیست که بارها طالبان را مخالفان سیاسی افغانستان اعلام کرده است؟ مگر این همان حکومتی نیست که نمایندهاش پس از رسیدن به قدرت توافقی اعلام کرد که در شمار زندانیان ترکیب قومی در نظر گرفته نشده است؟ با این وجود آیا ممکن است با این حکومت بهعنوان طرف مذاکره با طالبان اطمینان خاطر داشت؟ با اطمینان قریب به یقین گفته میتوان که شمار زیادی از نسل جدید افغانستان به این پرسش پاسخ منفی خواهند داد.
اضافه بر این حکومت کنونی افغانستان با شعار های زیادی از نوآوری و تغییر پا به عرصه وجود گذاشت، اما دیری نگذشت که همهی این شعارها چون سرابی بیشتر نمایان نشدند. شعارهای چون زدایش فساد، آوردن نان به دسترخوان مردم و هزار یک تای دیگر. بابت همین بود که پیامد کار حکومت به اصطلاح تکنوکراتهای برخوردار از حمایت غربیها نارضایتی گستردهی مردم را به همراه داشت، چهرههای برجستهی حکومت به اصطلاح فنسالار به عوض تطبیق شعارهایشان بیشتر اهداف گروهی و شخصیشان را پیش گرفتند. تا آنجا که بازرس ویژه آمریکا برای بازسازی افغانستان (سیگار) فساد گستردهی پولی بانوی نخست کشور را از بودجهی اختصاصی حمایت و آگاهی زنان برملا ساخت. این نارضایتیها خود یکی از عوامل عمده و توجیه مناسبی برای تقویت و ظهور دوباره طالبان بود.
با این همه، در سوی دیگر معادله بهنظر میرسد طالبان نیز دستکم سه اختلاف عمده با حکومت کنونی و هم با بخش زیادی از مردم افغانستان دارند: مخالفت فکری، قومی و سیاسی.
o مخالفت فکری و ایدئولوژیک: مخالفین فکری طالبان به چند دسته متفاوت تقسیم میشوند:
• اولین دسته ازاین مخالفین را نسل نورستهای در بر میگیرد که پس از جنگهای طولانیمدت داخلی ظهور کردهاند. اعضای این نسل با شکلگیری جو نسبتا امن که در این سالیان پسین بهوجود آمد، به آموزشهای رسمی (مکتب و دانشگاه) و آموزشهای غیررسمی (مطالعهی منابع چون کتابهای گوناگون، مقالات، سایتهای انترنتی و اجتماعی و غیره) روی آورده و با استفاده از این منابع ذهنیت کثرتگرا و همهپذیر نزدشان تهنشین شده است.
• دومین گروه از مخالفان فکری طالبان را زنان در بر میگیرند. آنچنان که تجربههای مکرر نشان میدهد طالبان با حضور فعال و آزادی زنان در اجتماع بهشدت مخالفت دارند. زنان که اکنون برخیهایشان از آزادیهای نسبی برخوردارند بهشدت نگران پرتشدن به وضعیتیاند تا این اندک آزادیهایی را که هم اکنون نیز دارند، زیر نام صلح با طالبان از دست بدهند. شمار زیادی از زنان در زمان امارت اسلامی برخورد طالبان با زن را به یاد دارند. در آن هنگام حضور زنان محدود به چهار دیواری خانه بود. حق تحصیل، کار، حضور فعال در اجتماع، گزینش پوشش دلخواه و غیره را که نداشتند هیچ، حتا مورد اذیت و آزار و ضرب و شتم سربازان طالب نیز قرار میگرفتند. این در حالی است که اکنون زنان در نهادهای امنیتی، نهادهای قضایی، نهادهای ملکی و فعالیتهای مدنی سهم قابل توجه را به خود اختصاص داده و به هیچ وجه از این موقفشان حاضر به عقبنشینی نیستند.
• سومین گروه که طالبان با آنها مخالفت فکری دارند شماری از چهرههای آموزشدیدهی غربیاند. این چهرهها که در بخشهای نخست نوشته از آنها به نام تکنوکراتها (فنسالاران) یاد شد، اصلی را در بدنهی حکومت فعلی به یدک میکشند. اینها بیشترشان بهشمول آقای اشرف غنی احمدزی قسمت زیادی از زندگیشان را در کشورهای غربی سپری کرده و در همانجا آموزش دیدهاند، با بسیاری از رسوم و رواجهای مردمی آشنایی چندانی نداشته یا در کل بیگانهاند. به همین دلیل بیشترشان با مردم پیوند چندانی ندارند و حتا از ترس طالب به زادگاهها و ولایت اصلیشان هم سفر کرده نمیتوانند.
• چهارمین گروه مخالف فکری طالبان پیش از امضای توافقنامهی «آوردن صلح به افغانستان» خارجیهای نظامی و ملکی بودند. آنها تا کنون هم در افغانستان حضور دارند، هرچند که در توافقنامه مذکور ایالات متحده به طالبان تعهد سپرده که آنها را تا مدت معینی از افغانستان بیرون میکند. در گذشته طالبان براساس آموزههای مذهبی اصلیترین توجیه برای جنگشان حضور نیرویهای خارجی را میدانستند، زیرا همه خارجیان را به چشم اشغالگر، بیگانه، کافر و دشمن میشمردند. اکنون که در پی مذاکرات نفسگیر 18 ماهه با ایالات متحده آمریکا به توافق رسیدهاند، اعلام کردهاند که با نیروهای امنیتی موجود در ساختار جمهوری اسلامی افغانستان جنگشان را ادامه خواهند داد. معلوم نیست که برای این جنگ که جز تخریب دولت و اخلال نظم عامه پیامد دیگری ندارد، چه توجیه قناعتبخشی خواهند داشت؟
• شاید بتوان پنجمین و عمدهترین گروه را اهالی بزرگشهرهای کشور دانست که با زندگی قبیلهای طالبان نزدیکی چندانی ندارند. باشندگان این بزرگشهرها بهویژه پایتختنشینان در برهههای گوناگون تاریخ معاصر افغانستان از یورشهای سربازان واپسگرا آسیبهای زیادی را متحمل شدهاند. مخالفت با قواعد و اصول زندگی شهری را شاید بتوان یکی از جدیترین مخالفتهای همهی گروههای مسلح جزماندیش با بقیه شهروندان کشور دانست، مثلا لشکریان جهاد هنگام ورودشان به کابل در برابر زندگی شهری آن زمان ذهنیت دیگرستیز و بیگانه داشتند همین امر سبب شد که شمار زیادی از شهروندان کابل قربانی وضع بهوجودآمده شوند. طالبان هم در دوران امارت اسلامیشان و هم پس از آن با مخالفتهای شدیدشان در برابر موسیقی، تصویر، آزادی بیان، حقوق زن و بسیاری از موارد دیگر عملا نشان دادند که هیچ اعتنایی به روال زندگی شهری ندارند و فرهنگ شهرنشینی برایشان پشیزی اهمیت ندارد. یکی دیگر از نمونههای اعمال جزمگرایانه طالبان را میتوان محاکم صحرایی (بریدن گردن، مثلهکردن، بردیدن دست و پا) یاد کرد که از هنگام ظهور این گروه بهمنظور پخش دهشت میان مردم در ملای عام به منصهی اجرای گذاشته میشد. این نوع رفتار طالبان در آن زمان سبب شد تا از اهمیت زندگی شهری و فرهنگ شهرنشینی کاسته شده و این ارزشها جایشان را با دهشت و خوف در روان جمعی بدل کنند.
o مخالفت قومی: تجربهی گذشتهی حکومت امارت اسلامی طالبان و سازمانهای تروریستی پس از آن زیر نام طالبان نشان داده است که این گروه در گرایشهای قومیشان بهشدت دچار سرهکردنهای قومیاند. از سوزاندن تاکستانهای شمالی و جنگهای شدید این گروه با مردم شمال گرفته تا گروگان گرفتن مسافران هزاره در شاهراههای جنوب کشور و حملات به تکیهخانهها و اماکن عمومی اقوام غیرپشتون همهاش گواه بر چیدمان قومی گروه طالبان میان اقوم پشتون و غیرپشتون است. در یک تقسیمبندی کلی مخالفان قومی طالبان را میتوان به سه شاخه زیر دستهبندی کرد.
• نخست: شماری از احزاب و چهرههای سیاسی که در زمان جنگهای داخلی دشمن سرسخت طالبان محسوب میشدند. این احزاب که شمار زیادی از اعضای برجستهشان اکنون یا در قدرت سیاسی سهیماند یا سهمشان را بهگونهی غیرمستقیم از حکومت مرکزی میستانند، خود نیز به سه گروه قومی تاجیک، هزاره و ازبیک تقسیمبندی میشوند که گسترهی نفوذشان احزاب چون، جمعیت، وحدت و جنبش را در بر گیرند. پس از شکست طالبان در سال 2001 داعیهداران اصلی پیروزی همین احزاب و چهرههای سیاسی بودند. در نشست بن نیز اعضای برجستهی همین احزاب بودند که بر سر قدرت توافقی با گروههای دیگر به تفاهم رسیدند
• دوم: نسل جدید از اقوام غیرپشتون که در شهرها حضور دارند و با روایت قومی طالبان سر ستیز دارند. این گروه در بر گیرندهی اندکشمار از جوانان تحصیلیافته قوم پشتون نیز میشود. شاید شمار این گونه مخالفان طالبان شامل کسانی میشوند که طرح ملی محفل انتظار را تا هنوز طرحی راهگشا برای چالشهای افغانستان میدانند. طرحی که در آن زیادهخواهی و استفادهیسوی شخصی و گروهی از نشانی اقوام ساکن در افغانستان مردود دانسته شده، قدرت غیرمتمرکز و فدرالی را بهعنوان گزینهی بدیل برای ساختار حکومتی مرکزگرا پیشنهاد میکند. در این طرح به میزان آگاهی و رسالت شهروندان توجه جدی شده و از تعادل سهم اقوام ساکن در افغانستان در قدرت سیاسی بهگونهی آشکار سخن رفته است. طراحان مسألهی ملی بهویژه طاهر بدخشی در یکی از برهههای خاص تاریخی دریافتند که مشکل اساسی و عمدهی افغانستان نه آنچنان که بسیاری از جریانهای چپ زمانه میپنداشتند تنها نابرابری طبقاتی بلکه نابرابری قومی نیز است. نوسانات که در مناسبات قدرت سیاسی پس از ارایهی این طرح رونما شد به موارد زیادی از طرح مذکور مهر صحه گذاشت. بهویژه جدال در میان جریانهای چپی خلق و پرچم، جنگهای داخلی احزاب و جریانهای اسلامی و تنشهای جدی انتخاباتی در این واپسین سالها بهگونهی صریح حکایت از منازعههای قومی بر سر رسیدن به قدرت سیاسی را دارد. پیشنهاد این طرح این است که مشکلات افغانستان نه بر کتمانکاری و پردهپوشی بلکه با برجستهسازی و پردازش میتوانند قابل حل باشد.
• سوم شمار زیادی زنان فعالی که هویت قومی غیرپشتونی دارند. طالبان از همان آغاز ظهور، تا هم اکنون به صورت ویژهی هویت قبیلوی را با خویش حمل میکنند. این هویت قبیلوی با در نظرداشت اصول پشتونوالی ساحت گستردهی از نفوذ طالبان را نیز به خود اختصاص داده است. بنابر همین دلیل در یک مقایسه نسبی میان اقوام گوناگون افغانستان در حال حاضر کمترین فرصت برای فعالیت، به زنان قوم پشتون میسر میشود. بنابرین در وضعیتی که طالبان بار دیگر در قدرت سیاسی سهیم شوند این زنان اقوام غیرپشتون خواهند بود که بهعنوان یک جناح مخالف سرسخت یا آزادیشان سلب خواهد شد یا بهای فروانی برای آزادیهای فردیشان پرداخت خواهند کرد.
o مخالفت سیاسی: این برای هیچ کس پوشیده نیست که یکی از عمدهترین عوامل جنگ کنونی طالبان در پهلوی عوامل دیگرش کسب قدرت سیاسی است، طالبان خواهان برگشت دوبارهی امارت اسلامی با تمام سازوبرگهای حکومتیاش هستند. در توافقنامه صلح میان طالبان و امریکا مهر تأیید کاملی بر این مدعاست. حکومت طالبانی همان حکومتی خواهد بود که با ستون شرعیت اسلامی استوار بوده و از مزایای قوانین و قواعد اسلامی مطابق تفسیر و میل خودشان برخوردار باشد. این نیز برای طالبان اهمیت دارد که زعامت حکومتشان را باید یک کسی از قوم پشتون عهده دار باشد. بنابرین سه گروه را میتوان در زمرهی مخالفین سیاسی طالبان به شمار آورد. نخست آنهایی که هم از لحاظ فکری هم از لحاظ قومی با طالبان در ستیز هستند. دوم آنهایی که از لحاظ قومی با طالبان تبانی ندارند، اما از لحاظ فکری با آنها در یک بستر محسوب میشوند. سوم آنهایی که از لحاظ قومی با طالبان همسویی دارند، اما از لحاظ فکری با آنها در مخالفت قرار دارند.
• گروه نخست به دو گرو دیگر تقسیمبندی میشود که در ذیل به آنها پرداخته شده است. در نخستین گام مخالفان سیاسی طالبان، جریانها و چهرههای از اقوام غیرپشتون هستند که گرایشهای مذهبی بنیادگرایانه ندارند. در این میان میتوان هم شمار زیادی از جوانانی را محسوب کرد که پس از سقوط امارت اسلامی طالبان ذهنیتشان شکل گرفت و هم احزابی چون کنگره ملی را که نیز پس از حکومت طالبانی روی کار آمد و از لحاظ قومی و فکری با طالبان سر ناسازگاری دارد.
نخست جوانانی که از آنها میتوان بهعنوان نسل نو نیز یاد کرد. شمار زیادی از این نسل در مناطق بیرون از حوزه نفوذ طالبان زیست داشتند/ دارند. قسمت بیشتر جغرافیایزیستی این نسل در حوزهی شمال، مناطق غربی و پایتخت افغانستان موقعیت دارد و باشندگان این موقعیتهای جغرافیایی بیشترشان از لحاظ هویتی نیز به اقوام غیرپشتون (تاجیک، هزاره و ازبک) مربوط میشوند.
از لحاظ فکری نیز ذهنیت نسل پس از طالبان با ذهنیت طالبانی از بنیاد مخالف است. ظرفیت اصلی و قابل توجه که اکنون میتواند در برابر فکر و خواست طالبانی سد شود همین ظرفیت بالقوه نسل پس از طالبان خواهد بود. نمونههای از مخالفت در مورد سیاستهای قومی را در جریانهای اعتراضی چون رستاخیز تغییر و جنبش روشنایی به وضوح میتوان شاهد بود. مثلا در جنبش رستاخیز مردم خواهان تغییر ساختار سیاسی حکومت بهمنظور تمرکززدایی از قدرت تکفردی و تکقومی بودند و در جنبش روشنایی نیز مردم شعار «مسألهی ما برق نیست، فرق است» را با خود یدک میکشیدند. قدرتی که به بهانهی ریاستجمهوری در یک توافق سیاسی در دستان فردی خاصی مانند اشرف غنی احمدزی متمرکز شده بود، سبب شد تا ذهنیت قومگرایانهی شخص خاصی با در نظرداشت جایگاهی که قانون اساسی به رییسجمهور اعطا کرده است، کسب مشروعیت کرده و در بسا موارد به استبداد رای پهلو بزند. همین رییس حکومت وحدتملی که در نزد کشورهای خارجی بهعنوان مرجع قدرت و نمایندهی مردم افغانستان به رسمیت شناخته شد و در تصمیمگیریها و عملکردهای درونکشوری گرایشهای قومیاش بر امور عقلانی میچربید. رییس حکومت وحدت ملی در آغاز حکومتداریاش در برابر عملکردهای انتحاری و افکار انتحارپرور طالبانی بهدلیل نزدیکیهای قومی بیش از اندازه از خود نرمش نشان داد تا جایی که با طالبان آتشبس یکسویه را اعلام کرد و تمام سربازان طالبان با صلاح دستداشتهشان در روزهای معین به شهرها سرازیر شدند. هر چند که اعتراضهای مردم در جنبشهای اجتماعی چون رستاخیز و روشنایی که بیشتر به نیروی نسل نو اتکا داشتند، در برابر حکومت وحدت ملی بود، اما خواست هر دو اعتراض آشکارا بر علیه خواستی بود که از لحاظ قومی و فکری خواست طالبان پنداشته میشد.
یکی از جریانهای که سرسخت مخالف موضع قومی و فکری طالبان در افغانستان بهشمار میآید، شماری از احزاب که صورت سازمانیافته دارند، است. یکی از بهترین نمونههای این دسته، حزب کنگره ملی افغانستان است. این حزب نیز خواهان رفع نزاع قومی در افغانستان از راههای مسالمتآمیز است. حزب کنگرهی ملی با در نظر داشت وضعیت کنونی کشور خواستار طرح فدرالی نظام حکومتداری بهمنظور حفظ سهم نیرویهای مختلف سیاسی و نظامی در بدنهی حکومت افغانستان است. حزب کنگرهی ملی خواهان تغییر نام افغانستان از صورت تکقومی آن به نامی است که بتواند تمام اقوم کشور را در بر بگیرد. به همین گونه همچنان خواهان تعدیل قانون اساسی بهمنظور احترام به هویتهای متنوع کشور بهجای هویت تحمیلی افغان بر اعضای دیگر هویتهاست. تمام این خواستها از لحاظ قومی شدیدا در برابر خواست برتریجویانهی قومی طالبان است. از لحاظ فکری نیز حزب کنگره ملی در خط مخالف فکر طالبانی قرار دارد. اعضا و هواداران این حزب خواهان آزادی بیان، آزادی باور، برابری حقوق زن و مرد و موارد زیاد دیگر هستند که طالبان با هیچ یک از آنها سر سازش و توافق ندارند.
• در حال حاضر طالبان سرسختترین مخالفان سیاسیشان را بازماندگان ائتلاف شمال میدانند. رهبران و اعضای این ائتلاف که از لحاظ اداری-سیاسی دارای بیشترین نیروی بشری در سطح کشورند. از لحاظ فکری تفاوتهای بسیار عمیق و بنیادین با طالبان ندارند هرچند که در حال حاضر موقفگیریهایشان در ارتباط با بسیاری از ارزشهای جهانی نسبت به گذشته به میزان زیادی تعدیل یا تلطیف شده است، اما در بنیهی فکریشان برخی مشترکاتی با طالبان نیز دارند. شمار زیادی از چهرههای برجستهی این دسته که به گونهی وسیع در بدنهی حکومت سهیماند از لحاظ قومی در جبههی مخالف طالبان قرار دارند. از آنجایی که اعضا و هوداران این دسته از مخالفینِ طالبان اعم از تاجیک و ازبک و هزاره در ارتش کنونی، نهادهای دولتی، پالیسیسازیهای سیاسی و تصمیمگیریهای حکومتی سهم و نفوذ فراوان دارند و در نبردهای رویاروی با طالبان مواجهاند. طالبان تا هنوز آنها را بهعنوان رقبای اصلی خویش برای رسیدن به قدرت سیاسی میدانند.
نتیجه
تعریف چندگانه از چشمانداز آیندهی افغانستان در میان طالبان، چهرههای برجستهی سیاسی مخالف حکومت، نسل نو افغانستان و سران حکومت فعلی وجود دارد. این تعریفها در بسیاری از موارد بهویژه میان طالبان و سه گروه دیگر برخی از اختلافهای جدی دارند که به تضاد شدیدی انجامیده است. طالبان خواهان حکومتی مطابق با معیارهای سنتیاند که در آن هیچ امر خلافی قابل بخشش نبوده و مطابق اصول و قواعد همان حکومت مجازات ویژه خودش را خواهد داشت. درحالیکه تصویر آرمانی افغانستان برای سه دستهی دیگر تفاوت بنیادین با این نوع خوانش دارد. روایت شماری زیادی از چهرههای سیاسی مخالف حکومت وحدمت ملی در واپسین کارزارهای انتخاباتیشان برای رسیدن به کرسی ریاستجمهوری حکایت از افغانستانی دارد که در آن ساختارهای حکومتیشان با نحوهی حکومت تکمحورانهی کنونی تفاوتهای زیادی داشته و با اصول و قواعد دموکراتیک نیز همخوانی داشته باشد. اصول دموکراتیک یعنی اصولی که طالبان با آن به هیچ وجه کنار نخواهند آمد. نسل نو افغانستان تصویری آباد، پیشرفته و بااقتداری از افغانستان در نظر دارند که در آن مردم از امنیت کامل برخوردار بوده و تمرکز زدایی، کثرتگرایی و همدیگرپذیری از شرایط عمدهی آن بهشمار میآیند. آنچه بهویژه زیر عنوان تمرکززادیی و کثرتگرایی جمع میآید موقف این دسته را با گروههای دیگر بهویژه با طالبان مشخص میسازد. رییس حکومت وحدت ملی در برنامهای دور دوم انتخابات ریاست جمهوریاش حکومت آیندهی افغانستان را نظامی متمرکز دانسته بود؛ نظامی که در آن قانون اساسی به صلاحیتهای رییسجمهور را به اندازهای افزوده است که موقف وی را برابر به موقف یک شاه خودکامه ارتقا بخشیده است. رییس حکومت وحدت ملی به ظاهر با آنچه مولفههای دموکراسی پنداشته میشود همنوایی داشته و خودش را داعیهدار این مولفهها میداند. از آن جمله میتوان از مولفههای چون آزادی بیان، فنسالاری، احترام به حقوق بشر و بسا موارد دیگر یاد کرد. هرچند که این داعیه از سوی شخص اشرف غنی و در برابر رسانهها مورد نقض قرار گرفته، اما تنها موردی است که میتواند مسیر روایت او برای افغانستان را از روایت طالبان متمایز کند. آنچه در اینجا بهطور نمونه از آرمانشهر چند گروه متفاوت برای افغانستان آینده یادآوری شد همه نشاندهنده اختلافنظرهای عمیق و در بسا موارد متضادی است که حاصل جمع آن زیر یک چتر ناممکن مینماید. با این همه هر گروه برای آنچه روایت اصلیاش است به هر ابزاری متوسل میشود تا با استفاده از سلاح یا به وسیله لابیگریهای داخلی و بیرون اذهان را به نفع خودش رقم بزند.
اینکه ما با تنوع سلیقههای سیاسی و فکری در افغانستان مواجهایم امر پسندیده است، اما به این سلیقهها و ایدیولوژیها به اندازهای ارجحیت داده شده که در روان افراد بدل به باور شده و تقدیسپنداری شده است. این سلیقهها و ایدئولوژیهای سیاسی با اصدار از مرجعی تقدیس شدهشان و آنگاه که از قوه به فعل رسیدند تنها مجوزهای حقیقی میشوند که از آن باید پیروی کرد و در صورت خلافورزی از آنها متخلفین مورد سرکوب و سرزنش قرار خواهند گرفت، بالاخره پیامد این تشتت منجر به وضعی میشود که همه با همه درگیر خواهند بود. این تجربهی مکرری است که باشندگان افغانستان در گذشتهها نیز طعم تلخ آن را چشیدهاند. وقتی که حفیظالله امین بهعنوان نمایندهی چپ رادیکال به کرسی قدرت دست یافت، تمام مخالفان حزب دموکراتیک خلق را به بهانهی دشمنان انقلاب یا به زندان افگند یا از دم تیغ کشید. فاجعه از این گونه در زمان به قدرت رسیدن طالبان زیر عنوان روایت بنیادگرایانهی اسلامی نیز بار دیگر نقاب تکرار به رخ کشید. اما آنچه در این میان بیشتر اوقات نادیده گرفته شده تساهل، مدارا، احترام به تنوع و کثرتگرایی است. کثرتگرایی به مفهوم واقعیاش تا اکنون در هیچ برههای از تاریخ افغانستان تجربه نشده و تا هنوز ظرفیت و بستر چنین ذهنیتی در افغانستان شکل نگرفته است. جامعه متکثر افغانستان از لحاظ زبانی و نژادی هم اکنون بیشتر از هر مورد دیگر نیاز به همدیگرپذیری و مدارا دارد.
همدیگرپذیری و تساهل در جغرافیای کنونی افغانستان نیاز به ذهنیتسازی، بسترسازی و کار درازمدت دارد. صلح در صورتی پایدار خواهد بود که ما از لحاظ فکری بستر آماده برای صلح را تا اندازهای فراهم کرده باشیم، در غیر آن هرچه از پیمان صلح بهدست خواهد آمد، بهای بیشتر از آنچه خواهد داشت که طی سالیان متمادی مردم در وضعیت جنگی دارند میپردازند؛ یعنی از آزادی، عدالت، پیشرفت، همدیگرپذیری، حقوق مدنی، امنیت و آرامش دورماندن. با این همه بهتازگی پس از امضای توافقنامه صلح طالبان و امریکا طالبان در نظر دارند که شرایط مطلوبشان را با اعمال قوهی قهریه نه بهگونهی مسالمتآمیز و از طریق مذاکره با حکومت وحدت ملی، به کرسی بنشانند.
هر چیزی که برای بسترسازی به رسیدن به وضعیت صلحآمیز ربط دارد، بیشتر با انسانهای از نسل جدید افغانستان گره خورده است. همان
انسانهای که با تلاش و توانایی امید رسیدن به صلح را
در یادها زنده خواهند کرد؛ همان شهروندان شرافتمندی که
از هر قوم نژادی برای این مهم همت خواهند گماشت؛ همانهایی که ارزشهای والای انسانی برایشان قابل حرمت خواهد بود. آنگاه است که ممکن میشود آیندگان ما به زندگی مسالمتآمیزی دست یابند. زندگیای که در آن صلح
پایدار حاکم باشد. اما در حال حاضر در مذاکرات صلح از این چند جناح مخالفی که در
بالا یاد شد، فقط همین نسل نو هستند که هیچ نماینده برای چانهزنی ندارند و کسانی
که اکنون این گونه نسل نو افغانستانی را فراموش کرده، نادیده گرفته، قربانی کرده و
از نیرویشان بهرهکشی میکنند، روزی میرسد که بهای این همه جفایشان را نیز پرداخت خواهند کرد.
[1]– صلحنامه، فصلنامه عملی-تخصصی، سال اول، شماره سوم، خزان 1395، نشر گوهر شاد.
[2]– مروری بر بزرگترین نبردها و کشمکشهای نظامی در تاریخ، سایت اصالت
[3]– مروری بر بزرگترین نبردها و کشمکشهای نظامی در تاریخ، سایت اصالت
[4]– نقش حمایت خارجی در احیای طالبان در افغانستان، فصل نامه مطالعات شبه قاره دانشگاه سیستان و بلوچستان سال پنجم، شماره شانزدهم، پاییز 1392
[5]– غنی: چهل و پنچ هزار نیروی افغان در چهار سال گذشته شدهاند، سایت بی بی سی فارسی
+++
«کمپین همدلی: کرایه خانه قانونا نصف شود» در روزهای دشواری که همه درگیر ویروس کرونا یا COVID-19 هستیم، برای گسترش همدلی، همکاری و همدردی میان مردم و بهویژه میان مالک و مستأجر راهاندازی شده است. در این کمپین از مالکان خانههای مسکونی میخواهیم که با همدلی و همیاری، از ماه حمل تا پایان وضعیت کنونی، کرایه ماهوار را کم کنند. حامیان این کمپین درحالیکه میدانند شماری از مالکان پیش از این اقدامات انسانی و درخور ستایش انجام دادهاند، تأکید میکنند که کرایههای ماهوار خانهها حداقل نصف شود. برای امضای این دادخواست به این آدرس رفته پس از امضا آنرا با دوستان خود شریک سازید: