بخش نخست
روانکاوی میگوید انسان موجودی متناقضنما (Paradoxical) است. بخشی خودآگاه و بخشی ناخودآگاه. و اینکه سائقها و تکانههای این دو بخش اساس و جهتهای مختلف دارد. ناخودآگاه با غریزه و آنچه طبیعت در انسان به عاریت گذاشته، به تعبیری بهصورت خودکار و بدون درنگ و تأمل، با محور قراردادن خود، عمل میکند. خودآگاه اما بیشتر با تدبیرِ به قول فروید لازمهی تمدن عمل میکند؛ قبل از کنش درنگ و تأمل میکند و بعد با سنجش به عمل میپردازد. در میان این دو صحبت از بخشی نیمهآگاه نیز میشود. بخشی که با ذخیرهسازی اتفاقات پسین و اطلاعاتی که استفاده رومزه دارد به تسهیل امور روزمره کمک میکند. پرداختن به این سه بخش با جزئیات و نقد و بررسی آن متن را وارد عرصه نظریات خاص روانکاوی خواهد ساخت، کاری که مراد انجام آن اینجا نیست. اینجا تلاش بر این است که با به عاریت گرفتن مفاهیم قدیم روانکاوی و فلسفه به طرح مسألهی جدیدی پرداخته شود. باری، با وجود قبولبخشی نیمهآگاه در بیان مسأله ما تغییری نمیآید. چه باز هم میتوان انسان را موجودی متناقضنما با روانی که یک طرف به آگاهی و طرف دیگر به ناآگاهی ختم میشود، فرض کرد. روانکاوی اما نتوانسته است مرزهای دقیقی برای بخش خودآگاه و ناخودآگاه ترسیم کند. طوری که بتوانیم تصویر دقیقی از حدود این دو بخش و چگونگی تقسیمشدن انسان به آن داشته باشیم. شاید هم انسان متناقضنماتر از آن است که ممکن باشد چنین تصویری از روانش ترسیم شود. باری، آنچه مسلم است حضور متناقضنمای بخشی آگاه و بخشی ناآگاه در انسان است. طوری که نمیتوان بهصورت زیرین با آن به مخالفت برخاست و برهان آورد. عرصههای تبارز تناقض انسانی بسیار متنوع و بیشمار است. طوری که این تناقضها خود را در فکر و عمل، با اشاره به اینکه این دو بر برهم کنش قرار دارد، نشان میدهد. آبشخور اما یکی است که شرح آن رفت. در قمست دوم و پایانی نوشته به دو مثال یکی اجتماعی-سیاسی و دیگری فردی پرداخته میشود.
حالا پرسش این است که چطور امکان دارد با وجود تناقض زیرین، انسان در جهت ثباثی در حرکت باشد که شایستهی آن است؟ مراد از «حرکت در جهت ثبات» به معنای امکان صفر ساختن/شدن تناقض نه، که چنین امری را روان انسانی از اساس برنمیتابد، بلکه به معنای کاهش تناقض است. حضور و قدرت ناخودآگاه در سطحی است که امکان در نظر نداشتن و به حساب نیاوردن کامل آن بهصورت پایهای محال است. از طرفی هم این به معنای ماشینوارگی انسان خواهد بود؛ اشاره به این نکته از جهتی مهم است که نشان میدهد همهی تناقضهای انسانی ترجمهی منفی/بد ندارد. اما حرکت در جهت ثبات، حرکتی مداوم در راستای کاهش تناقضها، مهم است. طوری که ادعای انسان باید پراکسیس، آگاهی و عمل، کمتر متناقضنما باشد. بهویژه در امور بزرگ، در سطح گفتمانی، نباید دچار تناقض شود. مادامی که باد به غبغب انداخته و از فراروندگی، تاریخ و تمدن میگوید. از این رو، الزام حرکت در جهت ثبات یا کاهش تناقضها از آنجا میآید که انسان ادعای اندیشه و فلسفه و خرد ورزی دارد. بر این اساس، شایسته نیست آغاز اندیشه و فلسفه و خرد انسان در سطح گفتمانی با منتهیالیه آن همسانی نداشته و ناساز باشد. در غیر این صورت جریان زندگی انسانی چونان رویا خواهد بود. طوری که در آن جریان اتفاقات و کنشها مقطعی بوده و معیاری برای سنجش و جدا ساختن امور بایدی از غیر آن وجود نخواهد داشت. فرض اینجا این است که امکان مهم حرکت در جهت ثبات، با فردیت و دستگاه فکری متصور است.
فردیت، فهم آن، به معنامندی میانجامد. پرسش دیرین «من کیستم و اینجا کجاست؟» و بعد «پس تکلیف چیست؟» مبدأ حرکت در جهت معنامندی است. این امر در برهههای مختلف تاریخ انسان به گونههای مختلف انجام شده است. برای مدت زمانی طولانی انسان برای یافتن پاسخ فرافکنی کرده و دست به دامن نیروهای فراطبیعی برده، بودن خویش را به آن نسبت داده و تکلیف را در قالب تقابل نیروی خیر و شر برای خویش تعیین کرد. تاریخ ادیان با وجود تفاوتهای تکاملیای که دارد، یکی هم نشاندهندهی این امر است. اینجا اما مراد پاسخ فرافکنانه و فراطبیعی نیست. به طبع آن فردیتی که بحث میشود نیز بیشتر صورت انسانی دارد تا فراطبیعی. صورتی بر محور اندیشه، فلسفه و خرد شجاعانه؛ شجاعانه معنای پرسشگر و نقدگر و به زیرکشنده. باری، تقابل با این پرسشها و همت مداومت حزنآور برای پاسخ گفتن آن برای خویشتن، بعد شجاعت پذیرفتن پاسخ خودیافته و دوباره در آن به شک پرداختن و بازاندیشی کردن، مسیر شکلگیری فردیت انسانی است. به فهم و اندیشه درآوردن؛ ساختنی سخت، بعد به پرسش گرفتن و به زیر کشیدن؛ خرابکردن سختتر. از زیر این چرخ مدام که با صدای هستیخراشی حرکت میکند، موارد اندکی ناخردشده بیرون میشود. همین موارد مبدأ شکلگیری دستگاه فکری میشود. شکلگیری دستگاه فکری تناقض هستیشناسی و شناختشناسی، و رفتاری انسان را کاهش داده و در نتیجه به انسان کمک میکند کمتر دچار تناقض شود در جهت ثباتی در حرکت باشد که شایستهاش است. بهویژه در سطح کلان. فیلسوفان بزرگ، آنهایی که بعد از گذشت اعصار دیده میشوند، دستگاههای فکریاند. آن چرخ هستیخراش را به قدری پرخاندهاند که از میان فهم عامی، دمدست، راحت پذیرفتی و حمایتده عبور کرده است. این عبور به مثابهی «زایش/شدن» مطرح است. با آن فرد به زایش خویش، در سطح بلندی خلاف سررشته طبیعت، دست میزند. شدنی بسیار دردناک و لذتمند. خلاف آنچه که فهم عامی، دم دست، راحت پذیرفتی و حمایتده بتواند تصوری از آن داشته باشد. باری، دستگاه فکریای که با تکیه بر فردیت شکل یافته به مراتب کمتر متناقضنما است.
بخش دوم
موارد آمده، به خودی خود، مفهوم و واضح است. از ناگزیری اما باید دوری به آن زده شود. طوری که یک بحث انتزاعی اندکی عینیتر شود. در این جریان دیده خواهد که چطور عینیسازی، یا به عبارتی به عمل در آوردن نکات اشاره شده دشوار است و اکثریت از آگاهی بر آن و توان انجام آن محروماند. در این بخش به دو مورد پرداخته میشود.
در مقام «چشم سوم» در افغانستان. در کشوری با بیشترین تناقض و تقابل در فهم تاریخ. روایتهای تاریخی مردمان این سرزمین براساس قومیت، زبان و مذهب متفاوت و حتا متضاد از هم است. طوری که یک قوم تنها یک قهرمان تاریخی دارد، قومی دیگر دو قهرمان و برای قومی هم تمام تاریخ پر از قهرمان است. به همین ترتیب قوم اول به اندازهی همان یک قهرمان تاریخ را افتخارآمیز و قابل دفاع میداند، قوم دوم به اندازه دو قهرمان و قومی هم سراسر تاریخ را افتخارآمیز و قابل دفاع میداند. تا اینجا روایتهای متفاوت را داریم. تضاد اما در جایی نمایان میشود که هیچ یک از این روایتها دیگری را قبول نداشته و در عین حال با آن در ستیز است. طوری که هر یکی روایت مقابل را نابرابر، ناعادلانه، ظالمانه و خشن، کذب، خلاف قوانین و حقوق بشر میداند. خوب، حالا تناقض؟ تناقض زمانی نمایان میشود که میبینیم همه در مقابل روایت غیرخودی صادقاند و دقیق بحث میکنند. قبل از ادامه این بحث یک نکته در پرانتز باید ذکر شود که سطح یا اندازه صادق و دقیقبودن نکات اشاره شده در مورد روایتهای متفاوت اشاره شده، مختلف است. به این معنا که در مورد روایت یک قهرمان در سطح و اندازه یک قهرمان، در مورد روایت دو قهرمان در سطح و اندازه دو قهرمان و در مورد روایت همه قهرمان در سطح و اندازه همه قهرمانها مطرح است. این نکته اما با منطق بحث، چه نکات بالا و چه نکاتی که در پی میآید، منافاتی ندارد. حالا، مگر ممکن است چند روایت متضاد در رد همدیگر دقیق و صادق باشد؟ پاسخ بله است. و این ربط میگیرد با تناقض در سطح گفتمانی، نبود فردیت و دستگاه فکری. چگونه اتفاق میافتد؟ طوری که تکلیف دارنده روایت در سطح گفتمانی، زیر چتر دستگاه فکری، با مباحثی چون برابری، عدالت، ظلم، خشونت، صدق، قانون و حقوق بشر روشن نیست. چون اساس روایت قوم است، دارندهی آن تنها به نکات مثبت آن متوجه است که برای قوم خودش برحق یا بهلحاظ تاریخی سودمنده بوده است. نکات دیگری که از طرف روایت متضاد مطرح میشود، که دقیق و صادق است، نادیده گرفته یا برحق ندانسته است. برعکس در مورد روایت مقابل قضاوت از نوع روایت خود را ندارد. یعنی چون آن روایت نیز در محور برحق بودن یا سود قومی شکل گرفته است برایش قابل احترام نیست. به لحاظ فکری دارنده روایت از بحث مستقل در مورد تاریخ، بدون توجه به قومیت خویش، عاجز است. چون فردیت مستقل و دستگاه فکری ندارد که به لحاظ نظری تکلیفاش مثلا با عدالت روشن باشد و هرجا بیعدالتی دید اعتراض کند، در عوض هرآنچه به نفع قوم خودش بود عین عدالت و در صورت خلاف آن بیعدالتی. از همینجا است که روایت تاریخی باعث عقدههای جمعی و تولید و بازتولید نفرت قومی است. با این منطق همه اقوام حق به جانباند و رفتارشان قابل توجیه. فردیت و دستگاه فکریای که کژیهای تاریخی را، بدون توجه به روایتهای کژبرندهی قومی، نقد کند، به پرسش بگیرد و رد کند، وجود ندارد. در بالا اشاره رفت که ممکن نسبت این کژیها از قومی به قومی متفاوت باشد، ولی آنچه واضح مینماید این است که در مورد همه در سطحی صادق است و نباید انکار شود.
همین موضوع در مورد وقایع خاص تاریخی نیز مطرح است. مثلا در بستر مناسبات جنگیای که تمام کنشها، تحت تاثیر دیالکتیک شکل گرفتهی جنگی، بسیار شنیع و خلاف قوانین جنگی و حقوق بشری بوده، قومی یکی از وقایع را برجسته کرده و از نشانی آن بحث جنایت جنگی و ضد حقوق بشری مطرح میکند. باز هم دستگاه فکریای که همهی دیالکتیک شکلگرفتهی جنگی را، شامل کنشهای همسان همهی طرفها در نسبتهای مختلف، هم قبل از واقعه و هم بعد از آن، ملامت کند و به نقد بگیرد، موجود نیست. و چون چنین نیست، بحث گزینشی صورت قومی به نفع قوم خود دارد جا نمیافتد و بیشتر باعث ایجاد نفرت میشود.
در مقام «چشم سوم» در سطح جهان. در استرالیا آتشسوزی رخ میدهد. در کنار تلفات و خسارات مستقیم انسانی، تلفات و خساراتی هم به زیستبوم طبیعی و گونههای موجود در آن وارد میشود. واکنشهای جهانی به مورد دوم نشاندهنده تناقضی گفتمانی در سطح بزرگ است که از عدم وجود فردیت و دستگاه فکری حکایت میکند. در سراسر جهان مردم در برابر آسیبرسیدن به گونههای طبیعی، بهویژه کوآلاها در استرالیا، واکنش نشان دادند. این واکنشها با تأسف، تأثر و دلسوزی برای کوآلاها همراه بود. خُب، این از کجا نشانی از تناقض است و با نبود فردیت و دستگاه فکری رابطه میگیرد؟ پاسخ از آنجا است که اکثریت این افراد گوشتخوارند. زنجیری که سالانه میلیاردها حیوان را به مسلخها فرستاده و بهصورت بیرحمانه تکه تکه میکند. در این مورد میزان کشتاری که بشر برای خود به راه میاندازد به مراتب بیشتر از آسیب طبیعی آتشسوزی است. چون دستگاه فکری وجود ندارد که از بینرفتن موجودات زنده، گونههای دیگر، را بهلحاظ نظری ناموجه و بد بداند، انسان از آنجا که خودش این موجودات را سلاخی کرده و میخورد تأسف، تأثر و دلسوزی نشان نمیدهد که هیچ اصلا به خاطرش هم نمیگذرد که در حال تناولکردن موجود دیگری است که با ریختن خون و سلاخیکردن زیر دست و دندانش قرار گرفته، برعکس در مقابل آسیبی که از نشانی طبیعت به آنها میرسید، چونان یک انسان متمدن ابراز تأسف، تأثر و دلسوزی میکند.
از آنجا که کنشها و رفتاریهای انسانی بیشمار است، تصور تناقضها در عدم وجود فردیت و دستگاه فکری نزد انسان وحشتناک است؛ در سطحی که همهی ادعای درشت انسانی را به پرسش میبرد. تمام مواردی تصور شود که انسان برای خود خوب و برای دیگران بد یا برعکس برای دیگران بد و برای خود خوب، میداند. در نبود فردیت و دستگاه فکری معیار و محک قضاوت نفع دمدستی، میانمدت یا بلندمدت خودی و گروهی است. ارزشهای چونان راستی و درستی، عدالت و دادگری، دوستی و عشق، کمک و همیاری، دانش و خردورزی، صحت و تندرستی، و… نزد انسان امروزی، انسان بدون فردیت و دستگاه فکری، معیارهای دوگانه دارد. آنجا که برای خودش و در مورد خودش مطرح است، نوع نگاه و قضاوتاش متفاوت از زمانی که در مورد دیگری مطرح است. اینها همه نشان از تناقض در سطح بزرگ، گفتمانی در نبود فردیت و دستگاه فکری، است. گفته شد که چون کنشها و رفتارهای انسانی بیشمار است، مثالهای برجستهکننده تناقضها نیز بیشمار است. اما با توضیح که رفت به نظر میرسد تصور آن دشوار نباشد.
+++
«کمپین همدلی: کرایه خانه قانونا نصف شود» در روزهای دشواری که همه درگیر ویروس کرونا یا COVID-19 هستیم، برای گسترش همدلی، همکاری و همدردی میان مردم و بهویژه میان مالک و مستأجر راهاندازی شده است. در این کمپین از مالکان خانههای مسکونی میخواهیم که با همدلی و همیاری، از ماه حمل تا پایان وضعیت کنونی، کرایه ماهوار را کم کنند. حامیان این کمپین درحالیکه میدانند شماری از مالکان پیش از این اقدامات انسانی و درخور ستایش انجام دادهاند، تأکید میکنند که کرایههای ماهوار خانهها حداقل نصف شود. برای امضای این دادخواست به این آدرس رفته پس از امضا آنرا با دوستان خود شریک سازید: