اتنوسنتریسم و توهم ملت‌شدن در افغانستان

اتنوسنتریسم و توهم ملت‌شدن در افغانستان

بهروز جهانیار

مسأله‌ی قومیت و ناسیونالیزم افغانی در کشور یکی از مباحث اساسی و پیچیده است. این مبحث را به‌سادگی و بدون پژوهش نمی‌توان باز شناخت. تجارب برخی از کشورها نشان می‌دهد که اندیشه ناسیونالیزم به روند ملت‌شدن کمک کرده است و ملتی واحد را در یک سرزمین به‌وجود آورده است. این تحلیل تلاش می‌کند نشان دهد که رویکرد ناسیونالیستی همیشه باعث تقویت روحیه ملی و ملت‌سازی نیست. همچنان که اندیشه ناسیونالیزم دال بر مدلول تفرقه و گسست قومی نیز نمی‌باشد. بنا از پرسش‌های اهم این‌ست که اندیشه ملی‌گرایی و ملت‌شدن در کجا آغاز شد و چرا این مسأله به مسأله‌ی پربسامد میان جوامع تبدیل گردید؟ آیا در افغانستان این تجربه کارآمدی داشته است؟ به این پرسش‌ها با ارائه تحلیلی از مفهوم ملت در جوامعی مختلف و پرداختن به مؤلفه‌ها و عناصر تشکیل‌دهنده‌ی ملت، با مقایسه‌ی این عناصر در زمینه‌ی افغانستان، می‌پردازیم.

ملت و دولت دو مفهوم کلیدی مدرن است که در قرن 17 میلادی، در سال 1648 و بعد از کنفرانس صلح ویستفالیا در مغرب‌زمین شکل گرفت. بعد از آن این مفهوم به سایر کشورهای جهان راه یافت. این سخن به این معنا نیست که در کشور های دیگر اصلا ملت وجود نداشته است، بلکه منظور از این حرف مفهوم کلیدی ملت است، آن‌طور که از منظر حقوقی تعریف می‌شود. بنابراین مفهوم دقیق ملت و روند ملت‌شدن پس از کنفرانس صلح ویستفالیا مطرح شد. دولت‌ها در پروسه‌ی رشد و توسعه حقوقی و سیاسی خویش دارای حاکمیت ملی و ملت واحد شدند. تفکر آزادمنشانه ملت‌ها و اتنی‌ها در یک قلمرو واحد و دارای خصوصیات تاریخی و احساس ملی و ایجاد جنبش‌های سیاسی، مدنی، حقوقی و سازوکاره‌ای اجتماعی و فرهنگی بنیان گرفت و در مفهوم مدرن آن به‌عنوان یک پدیده‌ی مدرن سیاسی و حقوقی، که حکومت و قانون یکی از اوصاف اصلی آن است به‌وجود آمد. حق «انحصار» استفاده مشروع از فشارهای فیزیکی را در اختیار گرفت. موردی که همرا با فرایند ملت سازی در دوشادوش هم رشد کرده است. تعریف ملت و عناصر متشکله آن اما همچنان میان دانشنمندان علوم اجتماعی مورد مناقشه بوده است. برخی ملت را دارای خصوصیت فرهنگی، زبانی، سرزمین و تجربه‌ها و افسانه‌های مشترک می‌دانند. درحالی‌که این ویژگی‌ها قادر به تبیین ملت‌های چندهویتی، نظیر هند و بعضی کشورهای دیگر نیست. از این‌جا، ملت شامل هویت‌های مختلف مذهبی، قومی، زبانی، سیاسی، و نژادی در یک سرزمن است. آن‌هم زمانی که آگاهی عمومی از تجربه‌های تاریخی مشترک وجود داشته باشد. باید گفت که دین نیز نمی‌تواند از مؤلفه‌های اصلی مفهوم ملت باشد، ملت‌هایی وجود دارند که دارای عقاید و ایدیولوژی‌های متفاوت یک ملت واحدند و احساس همگانی در مسایل ملی، حاکمیت، صلح و ثبات ملی دارند.

تاریخ گواه این واقعیت است که تنازع و جنگ میان گروه‌های قومی (اتنی) ناشی ازگرایش‌های اعتقادی، قومی، زبانی و جغرافیایی بوده است که دال بر روحیه اتنوسنتریزم و ملی‌گرایی در بین مردم است. از نمونه‌های آن می‌توان از آلمان و ایتالیا یاد کرد که یکی منجر به ناسیونالیسیم المان نازی و دیگری ناسیونالیسیم ایتالیای فاشیزم شد.

بدین ترتیب ناسیونالیسم و ملی‌گرایی در بعضی از کشورها باعث ثبات و پایداری دولت می‌شود و روند ملت‌شدن را تسریع می‌کند. در بعضی از کشورهای دیگر اما که دارای فرهنگ‌های مختلف و هویت‌های چندگانه و اتنی‌های مختلف‌اند، تعصب و ایدیولوژی تبارگرایی قومی و تمامیت‌خواهی را افزایش می‌دهد. این موضوع می‌تواند تهدید بس بزرگ برای یک کشور باشد و سبب ناهماهنگی، تفرقه قومی، بی‌باوری و بحران‌های سیاسی و اجتماعی شود. در غرب ابتدا این نوع تفکر و ایدیولوژی، قوم‌گرایی، باعث به‌وجودآمدن دولت و ملت شده است. گروه‌‌های دارای اراده‌ی آزاد، استقلال خود را یافتند و توانستند براساس تعلقات خونی، مذهبی، جغرافیایی که داشتند یک ملت را به‌وجود بیاورند. تجارب نشان می‌دهد که در این کشورها پروسه دولت‌سازی و ملت‌سازی همزمان رشد و توسعه یافته است. این طرز فکر و ایدئولوژی اما در خصوص کشورهای چند هویتی مثل افغانستان امکان تطبیق ندارد و باعث گسست نظام سیاسی دولت و اجتماع می‌شود. قوم‌گرایی و نژادپرستی را افزایش داده و از تنوع و کثرت هویت‌های متفاوت و خرده‌فرهنگ‌ها جلوگیری می‌کند. همچنان شکل‌گیری نهادهای مدنی و صنفی مدرن را که در تنوع و طرح خواست‌های متفاوت هم‌اند، مانع می‌شود. افغانستان به‌لحاظ تاریخی سرزمینی بوده که در آن مردم و تبار (اتنی)های مختلف با فرهنگ‌ها، رسم‌ها و عنعنات متفاوت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی با هم زندگی کرده‌اند، اما هیچ‌گاه یک ملت واحد نبوده‌ است. این سخن که «ما یک ملت واحد هستیم» برحق نیست؛ زیرا ما هنوز به یک توافق اساسی روی مسایل عمده و اساسی خود که عبارت از منافع ملی، حاکمیت ملی، ساختار قدرت سیاسی و نظام اداری است، نرسیده‌ایم. پس مشکل است که بگوییم ما یک ملت واحد هستیم، احساس مشترک داریم و در تمام مسایل ملی و جغرافیایی خود فکر و فهم مشترک داریم.

تاریخ افغانستان، بیش‌تر واقعه‌ها و جریان‌هایی را شاهد است که در آن تبارگرایی و قوم‌پرستی به کثرت وجود داشته است. گرایش‌های افراطی سیاسیون قوم‌پرست در نهاد‌ها و مؤسسات دولتی باعث سوءاستفاده از سمت‌های ملی و نهادها شده بوده است. در سطحی که می‌توان گفت حکومت‌ها و دولت انحصاری بوده است. دستگاه حکومت در دست یک قوم بوده و سلطه قومی هر آنچه را به زعم یک قوم مشروع بوده، بر اقوام و گروه‌های دیگر تحمیل داشته است. این نوع عملکردها خود روحیه تمامیت‌خواهی و اتنوسنتریسم و ملیت‌پرستی را در کشور تقویت بخشیده که سبب بحران‌های شدید و مخرب گردیده است. یک قوم بر اقوام دیگر ظلم روا داشته، جنایات، کشتارهای جمعی و سایر اعمال ضدانسانی را انجام داده است. تفکر ناسیونالیستی در افغانستان نه‌تنها باعث متحدشدن مردم و تبارها نبوده، بلکه بسیاری از بحران‌ها و جنگ‌های را در این سرزمین به میان نیز آورده است. مردم افغانستان را از هم دور ساخته و بی‌باوری و بی‌اعتمادی در میان مردم و اجتماع را افزایش داده است. بدین جهت اتنوسنتریزم و ناسیونالیسم افغانی نه‌تنها پروسه ملت‌شدن را متزلزل کرده، بلکه مانع اصلی در این روند بوده است.

در نتیجه، در یک تعریف جامع حقوقی و سیاسی ملت را چنین می‌توان تعریف کرد: «ملت گروهی انسانی است که اعضای آن بر اثر عوامل پیونددهنده‌ی مادی و معنوی به همدیگر وابسته شده و نسبت به هم احساس تعلق می‌کنند و سرنوشت خود را با سرنوشت سایر اعضا یکی می‌دانند.» بر این اساس، عناصر متعددی در شکل‌گیری ملت‌ها نقش دارد که ملت‌ها با اتکا به آن به موجودیت‌ها کنونی خود دست یافته‌اند. در ادامه این عناصر را به بحث می‌گیریم و نظر به آن‌ها وضعیت افغانستان را از منظر ملت‌بودن به بررسی می‌گیریم.

عناصر متشکله ملت یا مؤلفه‌های ملت‌شدن

1. تاریخ و میراث‌های فرهنگی مشترک: باید در نظر داشت ملت‌شدن، یک جریان خودجوش و خودانگیخته است که احساس همگانی و تعلق داشتن به جغرافیا و فرهنگ را به‌وجود می‌آورد. بیش‌تر از این آنچه یک گروه قومی و اتنی‌ها را در یک سرزمین با هم متحد و یکی می‌سازد، گذشته‌ی تاریخی و احساس تعلق به گذشته‌ی تاریخی و فرهنگ مشترک است. طوری که تمام مردم خود را در تاریخ و آفرینش‌های تاریخی سرزمین ببینند و در دست‌آوردها و میراث‌های فرهنگی سهیم بدانند. بنابراین در کنار باورهای دینی میراث‌های فرهنگی نیز باعث نزدیکی اقوام و گروه‌های مختلف در یک سرزمین می‌شود. از همین رو تاریخ و میراث‌های فرهنگی مشترک از عناصر ملت‌شدن است. منظور از میراث‌های فرهنگی، آفرینش‌ها و دستاوردهای است که در زمان‌های مختلف افراد یک سرزمین به آن احترام و ارزش قایل‌اند. مثلا از بوداهای بامیان می‌توان به‌عنوان یکی از میراث‌های فرهنگی در کشور یاد کرد. تعلق خاطر گروه‌های مختلف به آن می‌تواند نشانی از همگرایی و ملت‌شدن باشد که متاسفانه چنین نبوده است.

فرهنگ متشکل از سه عنصر است زبان، اعتقادات مذهبی و عرف و رسوم و دستاورد‌های علمی و فناوری. به این عناصر در زمینه افغانستان می‌پردازیم. عنصر اول که همانا زبان است در افغانستان بیش‌تر منازعه‌برانگیز و تنش‌زا بوده است. افغانستان به‌عنوان یک کشور چندزبانه با تعصب زبانی مواجه بوده است. از مثال‌های بارز این تعصب در بانک‌نوت‌ها و سرود ملی کشور می‌توان یاد کرد که بیش‌تر نتیجه‌ی تعصب و سلطه بوده است. به عبارتی زبان به‌عنوان یک عنصر فرهنگی از چالش‌های عمده فرهنگی در کشور است. عنصر دوم فرهنگ، اعتقادات مذهبی و عرف و رسوم، در کشور کم‌تر چالش‌زا است. هرچند گاهی مسأله شیعه و سنی مطرح می‌شود و در کل بیش‌تر مردم در باور به دین اسلام اشتراک دارند. از این نشانی اما در مورد اقلیت مذهبی اهل هنود و سیک به‌صورت تاریخی تعصب و تبعیض روا داشته شده. در مورد عنصر سوم باید گفت که دارای دستاورد و ارزشی آن‌چنانی تاریخی نیستم. از نشانی عمل و فناوری دستاوردهای قابل افتخاری نداشته‌ایم. دستاوردهای علمی در عرصه‌های مختلف و پیشرفت‌های فناورانه می‌تواند به‌عنوان یک عنصر فرهنگی باعث ایجاد روحیه مشترک و نزدیکی شود. متأسفانه اما چون خود در این عرصه ناکام بوده‌ایم، در بیش‌تر موارد زندگی ما استوار بر دستاوردهای علمی و فناورانه جوامع دیگر است.

2. عقلانیت سیاسی: عنصر دیگر که پروسه ملت‌شدن را کمک می‌کند عقلانیت سیاسی است. رویکرد عقلایی در امور اجتماعی و سیاسی تحقق فرهنگ مدنی را تسریع بخشیده و باعث ایجاد روحیه نزدیکی و هم‌پذیری می‌شود. حرکت با تدبیر و ایجاد حس سهیم‌بودن شهروندان در امور عامه باعث ایجاد اعتماد متقابل می‌شود. مسلم است که دید عقلایی و تسامع و مفاهمه باعث گفت‌وگو و روابط خوب میان مردم شده و روند ملت‌سازی را تسریع می‌بخشد. نبود عقلانیت سیاسی نزد اربابان قدرت باعث بست و افزایش مشکلات در کشور بوده است. می‌دانیم که با عقلانیت سیاسی و تدبیر می‌توان زمینه‌ی گفتگو و مذاکره دیدگاه، برهان‌ها و آرمان‌های مختلف را فراهم آورد و بر این اساس در راستای یک جامعه کثرت‌گرا حرکت کرد. جایی که دیدگاه‌ها و آرمان‌های مختلف در کنار هم با احترام متقابل زندگی می‌کنند.

نبود عقلانیت و رواداری در نخبگان جامعه ما از دلایل از دوری و اختلاف در میان گروه‌های مختلف اجتماعی است. کسانی که در امور مختلف در رأس قرار دارد، باعث اختلاف، گسترش اختلاف و بحران ملت‌سازی بوده‌اند. تا نخبگان و سردمداران قدرت در تصامیم و روش‌ها از عقلانیت سیاسی و تدبیر استفاده نبرند، نمی‌توان انتظار مشروعیت دولت و تصور ملتی واحد را داشت.

3. قانون اساسی: عنصر سوم سلسله قواعد الزامی می‌باشد که بدون کدام اوصاف فردی و به‌شکل تجریدی در اجتماع تطبیق می‌شود. یعنی بدور از خصوصیات قومی و مذهبی قواعد آن در جامعه نقش می‌یابد و به‌طور کلی و برابر با افراد برخورد می‌کند. این قواعد الزامی همانا قانون اساسی است که به‌نام وثیقه ملی نیز یاد می‌شود. قانون اساسی در یک کشور در حقیقت نماد و الگوی تمامی ارزش‌های زیستی و تاریخی آن کشور است که منبع ساختارها، سیاست‌گذاری‌ها و نظام حقوقی است. یعنی نوعیت نظام کشور و قالب حکومت‌داری و اساس دولت را می‌سازد و به شهروندان سلسله وجایب، آزادی‌ها، مکلفیت‌ها و مسئولیت‌هایی را خلق و از آن‌ها نیز می‌گیرد. همچنان برای دولت صلاحیت و مکلفیت می‌دهد تا به اعمال ارزش‌های مندرج در قانون در اعمال و رفتار شهروندان که از گروه‌های مختلف اتنیکی و با اندیشه‌های مختلف‌اند، مبادرت ورزیده و از تطبیق آن مطمئن باشد. قانون اساسی به‌عنوان وثیقه‌ی ضمانت‌کننده آزادی و برابری و تقویت‌کننده روحیه هم‌زیستی و گامی اساسی در جهت ملت‌شدن است. زمانی که قانون اساسی یک کشور نتواند خواسته‌ها و آرمان‌های قشرهای مختلف و اتنیک‌ها را در خود جای دهد و به‌طور یکسان امتیاز و تکلیف اعطا کند، نمی‌توان گفت که کشوری به یک فرهنگ بزرگ به‌نام ملت ارتقا یافته است.

قانون اساسی افغانستان از نگاه حقوقی مشکلات و نارسایی‌های خود را دارد که یکی از موانع و عوامل فراروی روند ملت‌شدن در افغانستان است. به‌طور مثال ماده چهارم[1] این قانون بیان می‌کند که ملت متشکل از تمام افرادی است که تابعیت افغانستان را داشته باشند. این ماده از تمام اقوام ساکن در افغانستان نام می‌برد ولی هویتی که برای مردم افغانستان قایل می‌شود «افغان» است. به این معنا که معرف هویت اتنی‌ها در داخل و خارج از کشور اصطلاح افغان باشد. این کلمه برای برخی از گروه‌های قومی و نخبگان آن قابل قبول نبوده و مناقشه‌برانگیز و تنش‌زا بوده است و مسبب ناملایمات وسیع سیاسی و اجتماعی شده است. همچنان ماده شانزدهم قانون اساسی افغانستان[2] دو زبان دری و پشتو را از زبان‌های رسمی دولت و اداره کشور می‌داند. در همین ماده اما بیان می‌شود که مصطلحات علمی و اداری ملی موجود در کشور حفظ می‌گردد. حالا سوال اساسی این‌ست که چگونه ممکن است دو زبان رسمی باشد ولی مصطلحات یک زبان کاربرد داشته و قابل تغییر نباشد و زبان دیگر نتواند اصطلاحات خود را به‌کار برد؟ تنازع و عدم رعایت معیارهای قانون‌نگاری در این ماده از قانون اساسی مشهود است. ماده بیستم قانون اساسی[3] سرود ملی را به یک زبان رسمیت بخشیده است. درحالی‌که در کشورهای اختلافات قومی و زبانی وجود دارد، سرود ملی به‌شکل ابزاری (Instrumental) اجرا شده و به رسمیت شناخته می‌شود. در این ارتباط از کشورهای اسپانیا، سان مارینو، بوسنی هرزگوین، کوزو و … می‌توان یاد کرد.

بنابرین قانون اساسی یک کشور با اصل آزادی و برابری باعث حل اختلافات و تسریع روند ملت‌شدن می‌شود که متأسفانه در افغانستان چنین نبوده و تا قانون اساسی نتواند این اختلاف و برتری را در متن خود نفی کند، نمی‌تواند به‌عنوان منبع ملت و دولت در کشور باشد.

4. قلمرو مشترک: سرزمین و قلمرو به‌رغم آن‌که از جمله عناصر متشکله دولت‌هاست، یکی از مؤلفه‌های تشکیل‌دهنده‌ی ملت نیز می‌باشد. برعلاوه نظریه همبستگی میکانیکی آلمانی‌ها و نظریه همبستگی ارگانیکی فرانسوی عنصر قلمرو از جمله کلیدی‌ترین مؤلفه‌های ملت است. این عنصر نشان می‌دهد با آن‌که اقوام و ملیت‌های جهان با میراث‌های تاریخی مشترک، فرهنگ، عنعنات، مذهب و زبان مشترک وجود دارند ولی به‌دلیل نداشتن قلمرو مشترک ملت گفته نمی‌شود. از این‌جا دیده می‌شود که سرزمین یا قلمرو از مؤلفه‌های مهم ملت‌شدن است که اقوام مختلف و غیرمتجانس را حتا با وجود نبود زبان و فرهنگ مشترک، با هم یکی ساخته و زیر یک چتر می‌آورد و ملت‌شدن را ممکن می‌سازد.

5. منافع ملی: مؤلفه پنچم و پایانی که این‌جا بحث می‌شود منافع ملی است. منافع ملی در علوم اجتماعی تعریف‌های متعددی دارد، ولی در این‌جا به یک تعریف کوتاه و به‌نظر جامع بسنده می‌کنیم. در این تعریف منافع ملی مجموعه ارزش های حیاتی یک کشور و اجتماع خوانده می‌شود که در قانون اساسی تسجیل شده باشد. منافع ملی در حقیقت نظام ارزشی و تاریخی یک کشور و ملت است. یعنی منافع ملی باورمندی‌های اساسی یک مردم و بنیاد یک جامعه را اساس می‌گذارد، تمام فکتورهای ارزشی و حقوقی آن جامعه از آن نشأت گرفته و ساحه کنش‌ها و واکنش‌های مردم و حکومت آن را در نظام ارزشی تبلور می‌دهد. بنابراین منافع ملی در تمام کشورها یکی از ارزش‌های حیاتی محسوب می‌شود که بدون آن حیات جامعه و دولت ساقط می‌شود. آنچه اما در مورد افغانستان مسلم می‌نماید، این است که این کشور هنوز نتوانسته منافع ملی خود را تعرف کند. با تعریف منافع ملی حاکمیت ملی، حفظ سرحدات ملی، قوت ملی، امنیت عامه، نظم عامه، عدالت اجتماعی، اعتقادات مذهبی، ارزش‌های تاریخی و سایر مسایل عمده که در تکوین یک ملت و یک دولت مهم است، تعریف می‌شود و تمام مردم و حکومت‌کنندگان را موظف در حمایت و پاسداری از آن مکلف می‌گرداند تا حیثیت سیاسی و حقوقی یک کشور ثابت گردد و ملت آن سرفراز و دارای قوت ملی مستحکم و تحت قیادت یک پرچم زندگی کنند. از این جهت است که اتنی‌های پراکنده و مذاهب مختلف و برهان‌های متضاد و سرمشق‌های متفاوت را منافع ملی با هم متحد و یک‌پارچه می‌کند و کثرت‌گرایی ارزشی و نظام اعتقادی متکثر را در جامعه بسط می‌دهد.

ما در تلاش برای ملت‌شدن نیاز به تعریف منافع ملی ما در تراضی با خواست‌ها و ارزش‌های تاریخی و حیاتی مشترک داریم. بعد منافع ملی باید به‌عنوان خطوط سرخ از طرف افراد جامعه و نهادهای مختلف برای رسیدن به ثبات پاسداری شود.

با توجه به نکات اشاره‌شده اگر ما نتوانیم به میراث‌های فرهنگی خود باورمندانه مقابل شویم و از آن پاسداری کنیم، با مخالفان خود از تبارها و فراکسیون‌های مختلف عقلایی برخورد کنیم، قانون اساسی خویش را از تبعیض و نابرابری عاری سازیم و منافع ملی خوش را به‌صورت کثرت‌گرا و همه‌شمول تعریف کنیم، نمی‌توان گفت ما یک ملت واحد هستیم. نیاز است تلاش ما این باشد که این ارزش‌های اساسی را در نهاد خود نهادینه کنیم و فرهنگ تساهل و رواداری را پیشه‌ی سیاست و کنش‌های اجتماعی خود کنیم؛ آن‌گاه می‌توانیم انتظار داشته باشیم که ما به کاروان عصر ترقی و ملت‌شدن همراه شویم و در روند ملت‌شدن قرار گیریم.


[1] ماده چهارم: حاکميت ملي در افغانستان به ملت تعلق دارد که به طور مستقيم يا توسط نمايندگان خود آن را اعمال مي کند. ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادى که تابعيت افغانستان را داراباشند. ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجيک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، پشه يي، نورستاني، ايماق، عرب، قرغيز، قزلباش، گوجر، براهوى وساير اقوام مي باشد. بر هر فرد از افراد ملت افغانستان کلمه افغان اطلاق مي شود. هيچ فردى از افراد ملت از تابعيت افغانستان محروم نمي گردد.

[2] ماده شانزدهم از جمله زبان هاى پشتو، درى، ازبکي، ترکمني، بلوچي و پشه يي، نورستاني، پاميرى و ساير زبان هاى رايج در کشور، پشتو و درى زبانهاى رسمي دولت مي باشند. در مناطقي که اکثريت مردم به يکي از زبان هاى ازبکي، ترکمني، پشه يي، نورستاني، بلوچي و يا پاميرى تکلم مي نمايند، آن زبان علاوه بر پشتو و درى به حيث زبان سوم رسمي مي باشد و نحوه تطبيق آن توسط قانون تنظيم مي گردد. دولت براى تقويت و انکشاف همه زبانهاى افغانستان پروگرام‌هاى موثر طرح و تطبيق مي نمايد. نشر مطبوعات و رسانه هاى گروهي به تمام زبان‌هاى رايج در کشور آزاد مي‌باشد. مصطلحات (اصطلاحات) علمي و ادارى ملي موجود در کشور حفظ مي گردد.

[3] ماده بيستم سرود ملي افغانستان به زبان پشتو و با ذکر الله اکبر و نام اقوام افغانستان مي‌باشد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *