کلیدر؛ چاق‌گرگی که سر آهو و پاهای گربه برتن دارد

کلیدر؛ چاق‌گرگی که سر آهو و پاهای گربه برتن دارد

طاهر احمدی

وقتی جلد دهم کلیدر را می‌خواندم، گریه‌ام گرفته بود. رمان ده‌جلدی کلیدر، یکی از رمان‌های مشهور و بلند زبان فارسی است. این رمان شاهکاری است از محمود دولت‌آبادی که در طول 15 سال نوشته شده است. نوشتن رمانی به بلندی دوونیم‌هزار صفحه، به آن زیبایی، واقعا قابل تحسین است. حسن این رمان بی‌شمار است. اما به این معنا نیست که این رمان خالی از ضعف باشد. در این نوشته، نخست به مهم‌ترین وجوه قوت این رمان و سپس به کاستی‌های آن اشاره خواهم کرد.

شخصیت‌ها در این رمان به‌طور تحسین‌برانگیزی پویا است. یعنی از لحاظ خلق و خوی با شخصیت‌های دنیای واقع خیلی نزدیک‌اند. می‌توانند دروغ بگویند، می‌توانند خیانت کنند، ناامید شوند، امیدوار شوند و … . پویابودن شخصیت‌ها، رمان را تا حدی زیادی غیر قابل پیش‌بینی کرده که خود از خصوصیت‌های رمان‌های قوی است. خلق شخصیت‌های پویا و دقیق در رمانی به این بلندی، شاهکاری‌ست که دولت‌آبادی به موفقیت از پس آن برآمده است.

در آخرین جلد کلیدر، آن‌جا که سرنوشت شخصیت‌های مثبت داستان تراژیک می‌شود، خواننده را گریه می‌گیرد. نه این‌که حس همذات‌پنداری خواننده تنها در جلد دهم این رمان شکل گیرد؛ بلکه در سراسر این رمان بلند، به کرات اتفاق می‌افتد که خواننده، همزمان با شخصیت‌های داستان بخندد، خوش شود یا این‌که غمگین شود. در هر صورت، این توانایی فوق‌العاده‌ی نویسنده را نشان می‌دهد.

یکی دیگر از خصوصیت‌های خوب این رمان، حفظ تعلیق به‌صورت استادانه است. شاید بارها اتفاق افتد که خواننده‌ی این رمان، ناهار یا شام خود را فراموش کند و یا عقب اندازد. حجم بلند این رمان، فقط با جادویِ حفظ تعلیق ماهرانه است که به‌شکل قابل ملاحظه‌ای زود تمام می‌شود.

نثر پخته و روان در این رمان یکی دیگر از خصوصیت‌های این رمان است که همواره روی زبان‌ها بوده است. خواننده‌ای تیزبین، خیلی خوب می‌تواند قابلیت‌های زبان فارسی را در این رمان، به‌خوبی مشاهد کند. از دقت در نوشتن گرفته، تا انتخاب تحسین‌برانگیز واژه‌ها و استفاده حداکثری از زبان، همه و همه خواننده را به حیرت می‌اندازد. اما همین نثر پخته و روان، به‌نظر می‌رسد مهلک‌ترین ضربه‌های ویران‌گرِ خود نویسنده‌ را بر جبین دارد. دولت‌آبادی در اکثر جاهایِ این رمان نثر را بنفش (در انگلیسی به آن purple text گفته می‌شود) کرده است. این می‌تواند یکی از نقدها بر این کتاب باشد. به‌عنوان مثال، در داستان و رمان نباید گفت،‌ «غروب غمگین و سنگین بود». بلکه باید چگونگی و تصویر آن ‌را بازگو کرد. اما این‌که تا چه حد زبان کلیدر زبان داستان است به چند نمونه‌ی پایین توجه کنید.

شروع جلد چهارم

تندر!

آسمان جر می‌خورد. از هم می‌درد. می‌شکند. تندری بدر می‌جهد. تندر تند و تیز و گریزان. نگاه گرگی در شب. برمی‌نشیند. از هم می‌پاشد. زره زره پوش می‌شود. نعره‌ای به زیر گنبد کلیدر تکه‌تکه می‌شود. به هم در می‌شکند. باران فرو می‌کوبد؛ و عربده آسمان به گریه می‌پوید.

غریو. شیون شبانه‌ای صحرا.

بهار آمده است.

شروع جلد دهم

از عمق خاموش بیابان و میان غبار وهم‌خیز نیمروز، سواری به سوی محله‌ی کلمیشی‌ها پیش می‌شتافت.

شروع جلد سوم

مهتاب بود. مهتابی ملایم و نرم…

«آن‌هم در هوای چنین گه‌مرغی…» (ص: ۲۰۶۰). «بر این بستر سپید و پاکیزه‌ی شب، در دستان زلال و گشاده‌ای روشنایی» (ص: ۶۲۱).

در این رمان زیاد است تصاویری که فقط در زبان و عاطفه خلق شده‌اند و در دنیای بیرون مصداق ندارند. این جاها دولت‌آبادی، آگاه یا ناآگاه حس نازک‌خیالی خود را در رمان ارضا می‌کند. همچنان، این‌که در این رمان ده‌جلدی، زیاده‌گویی به وفور دیده می‌شود، قابل انکار نیست. گاهی خواننده چندین صفحه را می‌خواند بدون این‌که شاهد پیشرفت خاصی در داستان باشد.

یکی از نقدهای دیگری که می‌توان بر این رمان وارد کرد، رئالیستیک بودن بیش‌ازحد آن است. اگر بگوییم، این رمان با خاطره‌های مردم‌نگاران شباهت دارد، سخن اشتباهی نگفته‌ایم. این خود، شاید از وفاداری دولت‌آبادی به مارکسیسم ناشی شده باشد. چنانچه مارکسیست‌ها هنر را فقط در خدمت جامعه می‌پذیرند و در غیر آن چیزی به‌معنای هنر ارزشی نزد آن‌ها ندارد. شاید دولت‌آبادی به همین سبب بوده که به خود جرأت پاگذاشتن به دنیای فراتر از واقعیت را نداده است.

این‌همه شاید قابل چشم‌پوشی باشد؛ اما این‌که در این رمان تعدادی از شخصیت‌ها نامناسب است، ضعف رمان را به رخ می‌کشد. از میان گل‌محمد، ستار، نادعلی و عباس‌جان، گل‌محمد بی‌سواد است و سه نفر آخری کورسوادی بیش ‌ندارند؛ اما چنان فلسفه می‌بافند، تو گویی شاگردان سقراط باشند. دقیقا در همین‌جاهاست که ضعف نویسنده تا حدی آشکار می‌شود. او می‌خواسته آن فلسفه‌بافی‌ها و سخن‌های نغز را در رمان خود بیاورد، اما از آوردن آن‌ها به‌صورت مناسب، انگار عاجز مانده است. ظاهرا دولت‌آبادی در این رمان منطقی که این نغزگویی‌ها و فلسفه‌بافی‌ها را‌ در چوکات داستان قابل قبول بنماید، خلق نکرده است. در خصوص عباس‌جان و نادعلی، گاهی خواسته آن‌ نغزگویی‌ها را نتیجه‌ی مستی و شرابی که آن‌ها می‌خورند، بداند. واقعیت اما این است که شراب‌ آدم‌ را فیلسوف یا سخن‌دان نمی‌کند. این شاید تجربه شخصی دولت‌آبادی بوده که در مواقع مستی سخن‌های ناب می‌گفته‌ است. چون او بی‌سواد نیست. چون کتاب‌ها خوانده‌ است. ولی یک بی‌سواد هرچند که مست کند، بازهم نمی‌تواند فراتر از توان ذهنی‌ خود به مسائل بپردازد. شراب فلسفه‌ساز نیست.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *