ظهور داعش – بخش سی‌ام

پاتریک کاکبرین

ترجمه حکمت مانا

بخش سی‌ام

رسانه‌های غربی، خیلی زود لیبی را به‌مقصد سوریه و اخیرا مصر، ترک کردند و سقوط این کشور در هرج‌ومرج و آنارشی، پوشش خبری اندکی یافت. عراق که زمانی محل اقامت تعداد زیادی از ادارات خبری خارجی بود، از نقشه‌ی رسانه‌ها حذف شد؛ باوجود این‌که هر ماه، حدود هزار عراقی، عموما دراثر بمباران مناطق غیرنظامیان، کشته می شوند. وضع عراق، اسفبار است، گرچه پوشش خبری اندکی می‌یابد. برای نمونه، زمانی که در ماه جنوری، در بغداد چند روز باران بارید، سیستم فاضلابی که با 7 بیلیون دالر بازسازی شده بود، طاقت نیاورد و خیابان‌ها تا زانو پر شد از فاضلاب. سوریه نیز کماکان دچار همین سرنوشت شد: در آن‌جا، تعداد زیادی از جنگ‌جویان مخالفت دولت که با شجاعت از مردم خود دفاع کرده بودند، وقتی مناطق تحت تصرف شورشیان به دست‌شان افتاد، به راهزنی و شرارت پرداختند.

مسئله این نیست که خبرنگاران در گزارشِ آن‌چه می‌دیدند اساسا اشتباه می‌کردند. بلکه همین عبارت «گزارش‌گر جنگ»، که توسط خود خبرنگاران زیاد به کار برده نمی‌شود، می‌تواند توضیح دهد که چه اشتباهی رخ داده است. صرف‌نظر از لحن مردانه‌ی این عبارت، این تصور کاذب را به‌وجود می‌آورد که جنگ را می‌توان با تمرکز بر درگیری‌های نظامی، به‌درستی توضیح داد. جنگ‌های غیرمعمول و چریکی، به‌خصوص از نوع پس از یازده سپتامبر آن، همواره به‌شدت سیاسی هستند. این به معنای کم‌اهمیت‌بودن آن‌چه در میدان جنگ رخ می‌دهد نیست، بلکه به این معناست که به تفسیر نیاز دارد. تلویزیون‌ها در سال 2003، ستون‌هایی از تانک‌های عراقی را نشان دادند که در اثر حملات هوایی آمریکا، در جاده‌هایی در شمال بغداد تخریب شده بودند. اگر صحرای پشت صحنه‌ی این تصویرها نبود، بیننده فکر می‌کرد در حال نگاه‌کردن به ارتش شکست‌خورده‌ی آلمان در سال 1944 در نورماندی است. اما من روی چند عدد از این تانک‌ها رفتم و متوجه شدم که بسیار پیش‌تر از هر حمله‌ای رها شده بودند. این مهم بود، زیرا نشان می‌داد که ارتش عراق، آماده‌ی جنگ و قربانی‌دادن برای صدام نبود. این، همچنین یکی از ویژگی‌های ارتش عراقِ به دست متحدین را نشان می‌داد: سربازانی که خود را شکست‌خورده نمی‌دانستند، انتظار داشتند در ارتش عراقِ بعد از صدام، مشغول به کار شوند و از این‌که آمریکا ارتش آن‌ها را متلاشی کرده بود ناراحت بودند. به این ترتیب، شمار زیادی از افسران آموزش‌دیده به شورشیان پیوستند و عواقب فاجعه‌باری را برای نیروهای اشغال‌گر به‌وجود آوردند: یک سال بعد از آن، آمریکایی‌ها فقط بخش‌های کوچکی از عراق را کنترل می‌کردند.

خبرنگاری جنگ، از یک جهت آسان‌تر از دیگر انواع ژورنالیسم است: در ژورنالیسم جنگ، ملودرام جنگ، خودش داستان را پیش برده و مخاطبان را جذب می‌کند. ممکن است گاهی خطرناک باشد، اما خبرنگاری که درحال صحبت‌کردن جلوی دوربین است در حالی که پشت سرش بمب و خمپاره و ماشین‌های نظامی منفجر می‌شوند، به‌خوبی می‌داند که گزارشش در سرخط خبری هر رسانه‌ای قرار خواهد گرفت. یک ضرب‌المثل قدیمی درمورد رسانه‌های آمریکا، می‌گوید: «If it bleeds, it leads». به این معنا که هرچه خون‌ریزی و خشونت بیشتر باشد، درام جنگ قوی‌تر است. ضرب‌المثل بالا که عموما به رسانه‌های خبری و غیرخبری آمریکایی نسبت داده می‌شود، شیفتگی رسانه‌های آمریکایی با خشونت را نشان می‌دهد. براین‌اساس، درام جنگ، درنهایت بر خبر مسلط می‌شود. اما این‌که فقط بخشی از آن‌چه اتفاق می‌افتد پخش شود، ساده‌سازی رخدادها است. این ساده‌سازی‌ها درمورد افغانستان و عراق، خیلی غلط‌انداز و گمراه‌کننده بودند.

این ساده‌سازی‌ها، باعث شدند بحران، سیاه و سفید گزارش شود؛ شبیه جنگی میان خیر و شر، که در فضای پرهیجان بعد از یازده سپتامبر در آمریکا، بسیار ساده بود. در تمام این کشورها، کاستی‌های فلج‌کننده‌ی مخالفین و اپوزیسیون دولت، به‌سادگی مورد غفلت قرار گرفت. پیچیدگی منازعه در افغانستان و عراق، در سال 2011 برای خبرنگاران در کابل و بغداد روشن شده بود، حتا اگر سردبیران آن‌ها در لندن و نیویورک، از آن اطلاع نداشتند. اما از آن زمان به بعد، پوشش خبری لیبی و سوریه، نوع دیگری از ناپختگی را محک می‌زد. گفته می‌شد خصومت‌های پیش از بهار عربی، به یک‌باره از بین رفته است. چیزی شبیه به روحیه‌ی سال ۱۹۶۸ حاکم شده بود؛ گویا یک دنیای نو با سرعتی برق‌آسا به‌وجود آمده بود. صاحب‌نظران با خوش‌بینی می‌گفتند در عصر تلویزیون‌های ماهواره‌ای و اینترنت، اَشکال سنتی سرکوب -سانسور، حبس، شکنجه و قتل-، دیگر نمی‌تواند قدرت یک دولت پولیسی را حفظ کند و حتا ممکن است نتیجه‌ای عکس داشته باشد. کنترل اطلاعات و ارتباطات توسط وبلاگ‌ها و تلفون‌های همراه، از دولت گرفته شده است. یوتیوپ، با خشن‌ترین و پرسرعت‌ترین شیوه، ابزار افشاکردن خشونت و جنایت‌های نیروهای امنیتی را فراهم کرده بود.

در بحرین، بازداشت‌های دسته‌جمعی و شکنجه، به‌سادگی جنبش‌های طرفدار دموکرسی را در ماه مارچ 2011 متلاشی کرد. نوآوری در فن‌آوری‌های اطلاعاتی، شاید مواردی را در حاشیه به نفع مخالفین تغییر داده بود، اما در آن حد نبود که جلوی اقدامات ضد انقلابی را بگیرد؛ چنان‌چه کودتای نظامی مصر در جولای 2013 نشان داد. موفقیت‌های اولیه‌ی تظاهرات خیابانی، باعث به‌وجودآمدن اطمینانی مضاعف شد. این موفقیت‌ها، نیاز به اعمال خودجوش را بیش‌ازحد تشدید کرد: نیاز به رهبری، سازمان‌دهی، اتحاد و پیشبرد سیاست‌هایی که بیشتر از دخالت بشردوستانه بود، همه از این موفقیت‌ها سر برآورد، اما همه‌شان به بیراهه رفت. تاریخ، به‌خصوص تاریخ کشورهای خودشان، درس کمی درمورد رادیکال‌ها و انقلابیون، به این نسل می‌داد. این نسل، از آن‌چه بعد از به‌قدرت‌رسیدن جمال عبدالناصر در سال 1952 اتفاق افتاد، درسی نگرفتند و هم‌چنین به این فکر نیفتادند که بهار عربی 2011، چه وجوه مشترکی می‌توانست با انقلاب‌های اروپایی 1848 داشته باشد؛ پیروزی‌هایی که به‌سرعت، بخت‌شان برمی‌گشت. ظاهرا، عده‌ی زیادی از اعضای طبقه‌ی روشن‌فکر در لیبی و سوریه، با پژواک اینترنت، زندگی و فکر می‌کردند. عده‌ی کمی، فکر عملی درمورد مسیر پیشِ رو ارایه کردند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *