در انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 امریکا، وقتی که باراک اوباما در انتخابات درون حزبی دموکراتها بر رقیب سرسخت خود، هیلاری کلینتون، پیروز شد، همه با اشتیاق منتظر بودند که ببینند اوباما چه کسی را به عنوان معاون خود بر میگزیند. بسیاری میگفتند که اوباما باید کسی را به حیث معاون خود برگزیند که بتواند از نظر سیاسی کاربرد زیادی در برابر تکت انتخاباتی حزب جمهوریخواه داشته باشد. به این معنا که از یکسو حساسیت سفیدها در مورد سیاهپوست بودن اوباما را کاهش بدهد و از سویی دیگر کم تجربه بودن و جوان بودن اوباما را جبران کند. برای چنین کارکردی، گمان میرفت که اوباما چندین گزینه را در برابر خود دارد. سر انجام، اوباما جوزف بایدن را به عنوان معاون خود برگزید. اما آنچه اوباما بعدها در توضیح این انتخاب خود گفت، همانی نبود که تحلیلگران در موردش گمانهزنی میکردند. اوباما با اشاره به صراحت لهجهی بایدن (که غالبا خصوصیت دردسر سازی برای او و حزب دموکرات امریکاست)، گفت که بایدن را دقیقا به خاطر همین خصوصیت نامطلوباش فرد مناسبی برای معاونت خود یافته است. دلیل او این بود که یک رییسجمهور، در حبابی که بر گردش ساخته میشود، نیاز به کسی دارد که شجاعت گفتن حقیقت در برابر رییس جمهور را داشته باشد و فقط به تایید حرفها و باورهای رییسجمهور سر تکان ندهد.
اکنون، بیاییم به افغانستان. رییسجمهور ما، جناب محمد اشرف غنی، بر گرد خود افرادی را جمع کرده که فقط آنچه را او میگوید و باور دارد، بازتاب بدهند. در بیرون از ارگ هرچه صدای مردم به اعتراض و شکایت بلندتر میشود، به نظر میرسد که متملقان درون ارگ به رییسجمهور میگویند که هیچ خبری نیست. چنین مینماید که خود رییسجمهور نیز علاقهیی به شنیدن آنچه به تایید نگاه و باور خودش نباشد، ندارد. به همین خاطر است که در مواقع بحران و در میانهی اشک و خون خلق، رییسجمهور به گونهیی رفتار میکند که گویی چیزی به گوشش نرسیده.
حالا زمان آن است که ایشان به جای گوش دادن به مدح متملقان و شیپور متعصبان، گوش خود را به روی فریادهای ناامیدانه و خشمگینانهی مردم باز کند. وگرنه، ممکن است واقعا دیر شود و زمانی که رییسجمهور به این نتیجه برسد که دیگر از پی اتمر و یون و ترهخیل و منگل نرود، فرصتی برای تصحیح خطا نمانده باشد.