اگر میخواهید بفهمید که چرا ما قلب آسیاییم اما ضربان ما خیلی ناجور است و گاهی به صد خیز میکند و گاهی زیر بیست میرود؛ اگر میخواهید بدانید که چرا ما، به عنوان قلب آسیا، به جای رساندن خون به بقیه اعضای پیکر شریف آسیا هی خون میریزانیم؛ اگر میخواهید واقعاً به تهِ این سوال برسید که چرا وقتی که تمام مردم دنیا از بوی جوراب ما میگریزند ما فکر میکنیم که از هیبت ما فرار میکنند؛ اگر میخواهید دریابید که چرا هر صبح و شام با هزاران مگس بر سر یک سفره مینشینیم و در کمال همزیستی مسالمتآمیز شوربا تناول میکنیم؛ اگر برای تان معمایی است که چهطور ملایی را که سر دختر دوازده ساله تجاوز کرده، تحمل میکنیم…
من برای فهمیدن این چیزها و چیزهای بسیار دیگر، شما را به گورستان میبرم. نترسید. دفن تان نمیکنم. فقط چند تا سنگ قبر را به شما نشان میدهم. نگاه کنید. بر سنگ قشنگ این قبر نوشتهاند: «پدر، مادرِ گیتی دیگر چون تو یگانهیی نخواهد زاد.»
حالا بیایید نزد بازماندگان این تحفهی مادرِ گیتی برویم. بفرمایید بنشینید تا من مصاحبه کنم.
من: سلام. تسلیت عرض میکنم. فوت این آقا حتماً برای تان خیلی سنگین بوده …
همسر آقا: خدا خودش او را ببخشد. خدا بیامرز دست زدن داشت. همهی دندانهایم را شکستاند.
پسر ارشد: مادرم راست میگوید. من گوش چپم را با یک سیلی ایشان از دست دادم.
دختر: موهای مرا میکَند. همین یک هفته پیش از مردن خود به مادرم گفته بود «روزی سر این دختر را بریده و بر سینهاش خواهم گذاشت». خدا بیامرز مرا که میدید یک دفعهیی جناش میگرفت.
برادر: بعضی وقتها خدای مهربان لطف میکند و یک فامیل را راحت میکند. این برادر من حالا فوت کرده و من نمیخواهم در بارهاش چیز بدی بگویم. ولی از خدا که پنهان نیست؛ آدم نبود، خرس بود.
توجه کردید؟ حالا حتماً میگویید چرا اینطور است؟ چرا این خانوادهی محترم بر سنگ قبر نوشتهاند که مادر گیتی از این پس هرچه تلاش هم بکند دیگر فرزند برومندی چون آن آقای بزن بکوب نخواهد زایید؟
جوابش یک کلمه است: سیالداری.
سیالداری یعنی دین و فرهنگ و تاریخ و سنت و مدیریت و سرمایه و سود و انگیزه و ام الحیات افغانها.
حالا فهمیدید چرا وقتی که طالبان در قریهای در ننگرهار پیران و زنان و کودکان را به گلوله میبندند، از «برادرِ عزیز» بودن شان هیچ کم نمیشود؟
همهی ما عزیزیم. عزیز نباشیم، سیال خوشحال میشود.