چند روز قبل 125 نفر از پناهجویان که برای پناهیافتن به کشور آلمان رفته بودند، بالاخره پناه نیافتند و به کشور برگردانده شدند. یک تعداد به استقبال این پناهنیافتهگان رفتند و بنری که در دست داشتند، روی آن نوشته بود: به افغانستان خوش آمدید! افغانستان به شما نیاز دارد.
این شعار درشت است اما درست نیست. جوانانی که این بنر را حمل میکردند، شاید گماشتگان ریاست جمهوری باشند، شاید هم عضو نهادها و جریانهایی که نان شان چرب است و خرج شان درشت؛ به هر صورت، رفتن آنها جزء سناریوی پوشالی است که برای جلوگیری از فرار جوانان نوشته شده است.
شعار استقبال کنندگان خوش آمد گویی بود، اما آنها قطعاً به افغانستان خوش نیامده. اینکه افغانستان به جوانان نیاز دارد، شکی نیست. اما این نیازها چگونه مدیریت میشود و چقدر به بازوان توانای جوانان رفع میشود؟ بگذارید نگاهی کوتاهی به جریان استخدام در ادارات دولتی بیاندازم. چند روز قبل، با یکی از رفقا در مورد رفتن یا نرفتن صحبت داشتم. حرف ما کشید به سختی و مشکلات یافتن کار. رفیق من انجنیر آبرسانی است. گفت در یکی از وزارتخانهها بست اعلان شد، رفتم فورم درخواستی را پر کردم. شامل امتحان تحریری شدم، امتحان تحریری را پاس کردم. برای امتحان تقریری دعوت شدم، رفتم. بهجای اینکه از من در مورد کار بپرسند و از تواناییهایم امتحان بگیرند، شروع کردند به تمسخر تا مرا احساساتی کنند و زمینهی رد کردنم را فراهم کنند. از هر دری که به من توهین کردند، من خشمگین نشدم، چون با حماقتهای از این دست خو گرفتهام. من آنقدر با مدیران فاشیستِ کار در افغانستان کار کردهام که بچهبازیهای منابع بشری وزارتخانهها را بفهمم. اما آخر سر بازهم رد شدم. من بدون هیچ پشتوانه و سفارشی برای کار مراجعه کرده بودم، از اول میفهمیدم شانس کاریابی من صفر است اما با تکیه بر تواناییهایم پا پیش گذاشتم. دیدم نمیشود، یکی از وزرای برحال کابینه و یکی از معینان خود همان وزارت را واسطه کردم، بازهم نشد.
گفتم درکت میکنم. کار خلاصه شده به ادارات و نهادهای دولتی. موسسات مشبوع است و فرصتهای کاری فراهم نمیتوانند. وضع خراب است و دامنهای اشتغالزایی هر روز محدودتر از روز قبل میشود. او از کارهایی که با موسسات کرده بود، از پروژههایی که برای وزارتها انجام داده بود، از اینکه چطور به پروژههایش گیر میدادهاند و آخر سر چگونه در برابر استدلال و حساب دقیق مجاب میشدند، سخنها گفت که نمیشود همهاش را اینجا نگاشت.
این یکی از صدها مورد است که دست رد به سینهی جوانان توانا و شایسته میخورد و بستها میان مدیران وزارتخانهها و تیکهداران قدرت معامله میشود. سهمیهبندی بستهای وزارتخانهها بهعنوان امتیاز، خود سنگیست به پای لنگ شایستگی و توانایی. خُب سهمیههای وزارت به کی داده میشود؟ به رهبران قومی. رهبران قومی، چه کسانی را در ادارات جابهجا میکنند؟ آنهایی که حاضر اند هفت روز هفته و 12 ماه سال، جز توصیف رهبر نگویند و هرچه رهبر گوید، بگویند چشم! سیاه رهبر را سیاه و سفیدش را سفید بپذیرند.
حالا با این وجود، برگشتن مهاجرینی که از ستم حکومت و رهبران قومی کشور را ترک و در جستوجوی پناهگاهی شده بودند، آیا واقعاً خوش است؟ آنها چقدر به این در و آن در بزنند تا کاری بیابند؟ گیریم که رهبران و مقامات به خاطر فریب عوام، تمامی آن 125 نفر برگشت خورده را نوازش کرده و زمینهی کار را برای شان فراهم کرد، آیا مشکل تیکهداری و تقسیم بستهای وزارتخانهها حل میشود؟ آیا جوانانی که در لست پاچهخواران رهبر تشریف ندارند، بر اساس شایستگی جذب خواهند شد؟ نخیر! هیچ تغییری در این مسیر پدیدار نیست و نخواهد شد. با این حساب، افغانستان به جوانان به ستوهآمده و فراری چه نیازی دارد؟
شما هم حتماً رفیقانی دارید، حتا ممکن خودتان ماههاست که به دنبال کار باشید، فورمهای کاری وزارتخانهها را مطابق به تواناییهای تان پر کرده باشید، اما آخر کار، دیده باشید که همان بست به کسی سپرده شده که از لحاظ توانایی یکچهارم شماست و از لحاظ سواد و دانش، 10 سال از شما عقبتر است. باخود نمیگویید که به چه چیز این وطن دلخوش کنم؟ بارها دیده باشید که تواناییها و شخصیت شما یا دوستان تان زیر هیبت و اعتبار امضای رهبران خرد و خمیر شده، کاری هم از دست شما ساخته نیست. دلیل اینکه همان 125 نفر برگشت خورده به افغانستان خوش نیامده، همین است. وقتی شایستگیها سهمیهبندی و سهمیهها از دربار رهبران بیرون نمیشود، کدام منطق میپذیرد که افغانستان به جوانان نیاز دارد؟ جز منطق پاچهخواران و دروغگویان زمان!