درباره‌ی ثقافت اسلامی

محمد محق

قسمت اول

در این روزها، خصوصا بعد از انتقاد آقای عبدالحفیظ منصور بر محتوای درس ثقافت اسلامی در دانشگاه‌های افغانستان، مناقشات نسبتا تندی میان موافقان و مخالفان این دیدگاه به راه افتاد. شماری از منتقدان دیدگاه ایشان این موضع‌گیری را نشانه‌ی دین‌ستیزی قملداد کردند، و شماری دیگر نظرات ایشان را موجه و معقول یافتند. شروع گفت‌وگوها درباره‌ی درسی به‌نام ثقافت اسلامی در دانشگاه‌های کشور، علی‌رغم برانگیختن احساسات و هیجانات، اتفاق خوبی است، چراکه عمیق‌تر شدن مباحث در این باره به بالا رفتن آگاهی عمومی کمک می‌کند و می‌تواند جلو عوارض و آسیب‌ها را بگیرد. با توجه به اینکه من خود چند سالی تدریس این مضمون را به عهده داشتم و مدتی مسئولیت دیپارتمنت ثقافت اسلامی را نیز به پیش می‌بردم و کمابیش تجاربی در این زمینه دارم، نکاتی را در این باب عرض می‌کنم تا زوایایی از این بحث روشن‌تر شود.

چرایی ثقافت اسلامی:
اول می‌توان از این پرسش شروع کرد که مضمونی به‌نام ثقافت اسلامی چرا و به چه دلیل باید بخشی از نظام درسی باشد، و اگر فرضا چنین درسی وجود نداشته باشد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ جواب معمول این است که چون جامعه‌ی ما اسلامی است و جوانان ما مسلمان هستند باید با دین خود بهتر آشنا شوند، و به‌خصوص وقتی به تحصیلات اکادمیک می‌رسند لازم است شناخت علمی و اکادمیک از مسایل و موضوعات دینی داشته باشند. یعنی اگر جوان مسلمانی در این مراکز تحصیل کند و از نظر دینی بی‌خبر بماند، احتمال می‌رود در آینده با متخصصانی روبه‌رو باشیم که اولا آگاهی از دین نداشته باشند، و ثانیا تعهدی به ارزش‌های دینی نداشته باشند، و ثالثا به ارزش‌های اعتقادی دیگری باور پیدا کنند و رابعا به مردم و به فرهنگ خود خیانت کنند. نگرانی‌های یاد شده تا حدی پژواک هراس از تجربه‌یی است که افغانستان در دوران جنگ سرد از سر گذراند، و در آن زمان بخشی از دانشجویان و استادان به گرایش‌های چپ روی آوردند و به احزاب کمونیستی پیوستند و در نتیجه‌ی آن کودتاها و جنگ‌هایی رخ داد که کشور ما هنوز از عوارض آن رهایی نیافته است. البته جنگ‌های بعدی نشان داد که حتا کسانی که ثقافت اسلامی را هم خوانده و تدریس کرده بودند از جنگ‌های داخلی و از سهم گرفتن در تخریب کشور بی‌بهره نماندند.
طرفداران این دیدگاه می‌گویند دانشگاه‌ه‌ای ما باید کسانی را تربیت کنند که در کنار تخصص علمی‌شان به باورهای اسلامی نیز کاملا اعتقاد و التزام داشته باشند، یعنی ما صرفا داکتر و انجنیر و ادیب و جامعه‌شناس و حقوقدان نداشته باشیم، بلکه داکتر متدین، انجنیر متدین، ادیب متدین، جامعه‌شناس متدین و حقوقدان متدین داشته باشیم. تا جایی‌که من می‌دانم این‌ها مهم‌ترین استدلال طرفداران ایجاد درسی به‌نام ثقافت اسلامی در دانشگاه‌ها بوده است، و این استدلال در ظاهر استدلالی موجه و آن نگرانی‌ها تا حدودی قابل درک است.
اما این استدلال را می‌توان از جوانب مختلفی مورد بررسی قرار داد. نخست اینکه اغلب و اکثریت قریب‌به‌اتفاق دانشجویان قبل از رسیدن به دانشگاه آگاهی دینی اساسی را به‌دست آورده‌اند، چراکه دستکم در سه ایست‌گاه آموزشی دیگر نیز توقف کرده و آموزش دینی دیده‌اند؛ نخست خانواده، دوم مسجد و سوم مکتب. البته به‌علاوه‌ی آن، امروزه زمینه‌های بیش‌تری از طریق رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نیز فراهم آمده است که بخشی از معلومات دینی را در دسترس مردم و از جمله جوانان قرار می‌دهد. یعنی این پیش‌فرض که گویا دانشجویان تا زمانی‌که به دانشگاه می‌رسند به امور دینی جاهل هستند و چیزی از دین نمی‌فهمند، فرضی مبتنی بر واقع نیست، و بلکه آنان معلومات ضروری درباره‌ی دین را قبلا فراگرفته‌اند.
آن‌گاه، اگر کودک و نوجوانی بتواند مسایل مهم عقیده، معلومات لازم درباره‌ی عبادات، و آگاهی ضروری درباره‌ی حلال و حرام شرعی را در سه ایست‌گاه قبلی فرا بگیرد، در این‌صورت چه نیازی است که همان موضوعات را به‌صورت تکراری در دانشگاه هم از نو بشنود؟ یا چه موضوعات مهم دیگری می‌ماند که در آنجا آموزش داده نشده و اکنون در اینجا لازم است این آموزش صورت بگیرد؟ شاید به جواب گفته شود که آموزش دوره‌های پیشین به‌صورت غیرعلمی و در سطح ابتدایی بوده است، ولی در دانشگاه این مسایل به‌صورت علمی آموزش داده می‌شود.
این جواب اگر راست باشد می‌تواند جواب نسبتا قناعت‌بخشی باشد، اما راستی‌آزمایی آن پرسش‌های دیگری را به‌میان می‌آورد از جمله اینکه منظور از آموزش علمی این مسایل چیست؟ آیا منظور از آن اثبات امور اعتقادی و عبادی و حلال و حرام به کمک علم جدید است؟ و آیا مراد از علم همان علوم طبیعی است؟ و آیا نظر پوزیتویست‌های منطقی درباره‌ی علم ملاک این تصمیم است؟ با طرح این پرسش‌ها وارد مبحث دیگری می‌شویم که خود یک جهان گفت‌وگو نیاز دارد مانند دامنه‌ی علم تا کجا است، چند نوع علم داریم، روش مختص هر علم را چگونه بشناسیم، میزان تفکیک خطا و صواب در این علوم چیست، نسبت هر یک از آن‌ها با دین چیست و مرزهایی که علم و دین و فلسفه را از هم متمایز می‌سازد در کجا قرار دارد، و بسیاری پرسش‌های دیگر که در حقیقت پرسش‌های فلسفی هستند و ورود به مباحث فلسفی را می‌طلبند.
از طرفی این پرسش نیز به‌میان می‌آید که تدریس این مضامین به کمک ساینس اگر حتا ممکن باشد آیا مطلوب هم هست، و کسانی که متخصصان تعلیم و تربیت دینی هستند ضرورت آن را تایید کرده‌اند؟ شاید گفته شود که مراد از آموزش تخصصی نه آموزش آن‌ها با پشتوانه‌ی علوم طبیعی، بلکه به معنای آموزش تخصصی شرعی است، که در این‌صورت می‌توان پرسید اولا این کار چقدر ممکن است، و ثانیا آموزش علمی و تخصصی مسایل دینی به دانشجویانی که قرار نیست متخصص امور دینی باشند چه لزومی دارد؟ طالبان نیز در دوران حاکمیت‌شان مضامین فراوانی از فقه و میراث و عقاید را وارد نصاب آموزشی مکاتب و دانشکده‌ها کرده بودند، اما نتیجه‌اش چه بود و چه پیامدهایی به‌دنبال داشت؟ حتا از دیدی دیگر، می‌توان پرسید که این نوع از آموزش در دو کشوری که به‌شکل جدی این تجربه را به پیش برده‌اند، ایران و عربستان سعودی، عملا به دین‌داری بیشتر مردم و خصوصا جوانان‌شان انجامیده است یا به دین‌گریزی بیش‌تر؟
طبیعی است که اگر کسی به‌صورت تخصصی وارد مباحث یاد شده بشود، به‌ویژه تبیین قلمروهای علم و فلسفه و دین، و تفکیک متودیک میان آن‌ها، و سپس نوع ارتباطی که میان این‌ها می‌تواند برقرار شود، شاهد اختلاف‌نظرهایی بسیار عمیق و بسیار گسترده خواهد بود، و خواهد دید که رسیدن به نتیجه‌یی مورد اتفاق امکان‌پذیر نیست، و برگزیدن یک نظر از میان نظرات اختلافی در این‌باره و اصل قرار دادن آن برای همگان خودش عملی غیرعلمی است و به موضع‌گیری ایدئولوژیک می‌انجامد. اما حتا بدون ورود به آن مباحث عمیق، می‌توان از نظر فقه کلاسیک مسلمانان بررسی کرد که یادگیری کدام دانستنی‌ها درباره‌ی دین از امور ضروری است و در شمار فرض عین قرار می‌گیرد، و کدام دانستنی‌ها امور ضروری برای عموم متدینان نیست و در شمار فرض‌های کفایه قرار می‌گیرد، و دانستن آن‌ها از سوی شماری از متخصصان که علوم دینی می‌خوانند بسنده است.
هدف از این گفت‌وگو این نیست که بگوییم لازم نیست جوانان ما از دین خود باخبر باشند، همچنانکه هدف از طرح این پرسش‌ها این نیست که بگوییم نباید مضمونی به‌نام ثقافت اسلامی در دانشگاه‌ها باشد، بلکه این سوالات به ما کمک می‌کند که نقش و کارکرد این درس را بهتر بفهمیم و با رسیدن به نوعی اتفاق‌نظر بر سر فلسفه‌ی وجودی این مضمون، اگر ممکن باشد، می‌توانیم مشخص کنیم که کدام موضوعات و به کدام شیوه می‌تواند اهدافی را که از تدریس این‌ها در نظر است تحقق ببخشد.

وجه تسمیه:
یکی از ایرادهایی که درباره‌ی درس ثقافت اسلامی مطرح می‌گردد نامگذاری آن است. ثقافت کلمه‌ی عربی است، که در اصل به‌معنای مهارت و تسلط بر یک کار است، و برای فردی که دارای مهارت نظری درباره‌ی یک موضوع باشد گفته می‌شود رجل مثقف، اما به‌معنای مصطلح کنونی که در زبان عربی معاصر به‌وفور استفاده می‌شود و رواج دارد این کلمه به‌معنای فرهنگ است، و ثقافت اسلامی در ترجمه‌ی تحت‌اللفظی یعنی فرهنگ اسلامی. این نامگذاری در ظاهر این را می‌رساند که قرار است در این درس درباره‌ی فرهنگ اسلامی بحث و آموزش داده شود. فرهنگ اگر به‌شکل اکادمیک مورد بحث قرار بگیرد، چه فرهنگ اسلامی و چه فرهنگ به‌معنای عام، در قدم نخست مربوط به حوزه‌ی جامعه‌شناسی می‌شود، و در قدم دوم به مردم‌شناسی Anthropology و در قدم سوم می‌توان از دید فلسفی به آن پرداخت، و آخرین جایی که از نظر تخصصی بتوان درباره‌ی فرهنگ سخن گفت از حیث دینی است. مراجعه به کتاب‌های قدیمی علمای مسلمان که در عربی به‌نام تراث اسلامی شناخته می‌شود نشان می‌دهد که مفهومی به‌نام فرهنگ به معنایی که امروزیان به کار می‌برند مورد توجه آنان نبوده است. البته از عُرف و عادت و امثال این‌ها که بخشی از فرهنگ هستند سخن گفته شده است، ولی نه فرهنگ به‌معنای عامی که امروز می‌فهمیم. مراجعه به کتاب‌هایی که معاصران درباره‌ی فرهنگ نوشته‌اند به‌خوبی گستره‌ی معنایی فرهنگ را نشان می‌دهد، و خوشبختانه امروزه کتاب‌های بیشماری در عربی، فارسی و زبان‌های غربی درباره‌ی فرهنگ وجود دارد که آن را از زوایای مختلف بررسی و تحلیل می‌کند.
مراد از تذکر این نکته این بود که نامگذاری درسی به‌نام ثقافت اسلامی در اساس تداعی‌کننده‌ی این مفهوم است که گویا قرار است دانشجویان با فرهنگ اسلامی آشنا شوند، که اگر چنین چیزی منظور باشد باید استادان جامعه‌شناس به تدریس آن بپردازند، و برنامه‌ی درسی را طوری طراحی کنند که ابعاد مختلف فرهنگ اسلامی مانند هنر، ادبیات، و علوم برآمده از تمدن اسلامی، و نیز زمینه‌های فرهنگی هر یک از آنها را شرح دهد، همچنانکه هم تعریفی از کلیت فرهنگ اسلامی را به دست دهد و هم تعریفی از خرده‌فرهنگ‌هایی که در دامن آن روییده است. اگر چنین کاری بشود درس ثقافت اسلامی کاملا چیز دیگری خواهد شد، اما آن پرسش پیشین به‌جای خود باقی خواهد ماند که ضرورت چنین درس تخصصی برای دانشجویانی که رشته‌ی‌شان مثلا طب یا حقوق است از کجا پیدا می‌شود.
اما از آن حیث که ثقافت گاهی به‌معنای اطلاعات و معلومات نیز استفاده می‌شود، اگر ثقافت اسلامی را نه به‌معنای فرهنگ اسلامی بلکه به‌معنای اطلاعات درباره‌ی اسلام بگیریم، در این‌صورت نامگذاری دیگری برای این درس لازم می‌شود، و بهتر است یا مانند ایرانیان معارف اسلامی گفته شود، و یا مانند بعضی کشورهای عربی که دراسات اسلامی می‌گویند، به‌معنای مطالعات اسلامی، نامی از این‌دست برای آن برگزیده شود، که ظاهرا نامی مانند آشنایی با اسلام یا اسلام‌شناسی نامی مناسب‌تر به نظر می‌رسد.
اسلام‌شناسی سرراست‌ترین نام برای چنین درسی است، اما با این ملاحظه که اگر این نام انتخاب شود، با آنکه اشکالات نام کنونی را نخواهد داشت، اما دوباره بحث از روش اسلام‌شناسی را به‌میان خواهد آورد، زیرا روش‌های مختلفی برای مطالعه‌ی اسلام وجود دارد، و علاوه بر اینکه همه‌ی روش‌ها از نظر ارزش اکادمیک در یک سطح نیستند، همه به نتایج یکسانی هم نمی‌انجامند، و بلکه هر روش به نتایج مشخصی می‌انجامد.
یکی از روش‌های نسبتا معتبر جهانی برای مطالعه‌ی هر دین، روش دین‌شناسی تطبیقی است، که در عربی به آن مقارنةالادیان گفته می‌شود. در این روش تاریخچه‌ی ادیان به‌طور عام و یک دین مشخص به‌طور خاص مورد بررسی قرار می‌گیرد. همچنان ادیان از حیث شخصیت موسسان هر دین، منابع مکتوب یا غیرمکتوب هر دین، و از حیث شعایر و سمبول‌های آنها با کارکردی که در زندگی دینی دارند به مطالعه گرفته می‌شوند. همچنان در این روش، نقاط مشترک میان ادیان از نظر احکام یا اخلاقیات که بُعد سفارشی دارد، و نیز از حیث هستی‌شناختی که بُعد گزارشی دارد، در کنار نقاط تفاوت میان آنها بررسی می‌شود. افزون بر رشته‌ی یاد شده، رشته‌هایی مانند فلسفه‌ی دین، زبان دین، جامعه‌شناسی دین، انتروپولوژی دین، پدیدارشناسی دین، و روانشناسی دین نیز رشته‌هایی هستند که هر کدام روش‌هایی برای مطالعه‌ی دین در اختیار دین‌پژوهان قرار می‌دهد. با آنکه این رشته‌ها هنوز جوان هستند و در مسیر تکامل قرار دارند و هیچکدام از آنها متکفل ارائه‌ی تعریفی نهایی از دین نیست، اما هر کدام از حیث اکادمیک اعتبار علمی خود را دارد و در شمار علوم روشمند است و می‌توان تحقیقات علمی را بر اساس آنها به پیش برد و دانشجویان را نیز برای کار علمی آماده کرد.
اگر این رشته‌ها مدار کار قرار نگیرند و از این روش‌های معروف و معتبر علمی برای اسلام‌شناسی استفاده نشود، آنگاه نیاز به معرفی رشته یا رشته‌های دیگری است که دارای روش اکادمیک باشند. بدون آن، راه بر کارهای کاملا سلیقه‌یی گشوده می‌شود تا هر کس به هر سبک و سیاقی که خودش خواست و خوشایندش بود به بحث دربارهی اسلام بپردازد، در نتیجه وضعیتی پیش خواهد آمد که در عربی به آن الفوضی‌المنهجیة می‌گویند، یعنی هرج‌ومرج روشی.
به‌هر صورت، قبل از تعیین روش برای این رشته، اول نوبت نامگذاری است. اهمیت نام از این جهت است که هم در ذهن استاد و دانشجو مشخص می‌سازد که در پی چه خواسته‌یی از طریق این درس باشند، و هم هدف از تدریس این درس را می‌تواند توجیه کند و هم تا حدی تداعی‌کننده‌ی روش یا روش‌های بحث و پژوهش در این زمینه باشد.
ادامه دارد…