امروز در یکی از شرمآورترین محکمههای دنیا حضور داشتم. قاضی از دختر جوانی که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته
بود، پرسید: وقتی سرت تجاوز شد، چرا بعدش خودکشی نکردی؟ دختر فقط نگاهش کرد؛ اما وکیلش که یک زن بود، به علامت تأیید حرف قاضی سرش را تکان داد. قاضی همان سوال را دوباره از مادر دختر به گونهی دیگری پرسید. مادر گلویش پر از بغض شده بود. از درد جیغ زد و گریه کرد. نگهبان زن را صدا کردند تا صدای گریهی مادر نظم دادگاه را به هم نزند. مرد متهم همچنان عربده میکشید. به زن گفتند، ساکت شو! بیحیا تو اگر شرم داشتی، ای گپ را قبول نمیکردی و در جا خوده میکشتی. حالا هم بهتر است مصالحه کنی.
آن خانم وکیل خاموش برای دفتر حقوقیای کار میکند که اتفاقا خانم رییس آن دفتر همین چند وقت پیش در دور سفرهای مارکوپولویی به حیث نمایندهی جامعهی مدنی به کنفرانس لندن رفته بود و عکسهای یادگاری زیادی گرفته بود و ظاهرا تنها سخنران از میان زنان بود. اتفاقا بعد از دادگاه با قرار قبلی به دیدنش رفتم که ببینم چقدر هنوز از شعارهای لندنی یادش مانده و چه کار میتوانیم انجام دهیم برای دخترک متضرر. ایشان مرا با بیادبی تمام از دفترش بیرون کرد و حاصر نشد با من مصاحبه کند.
مرد متهم چشمان درشت سیاه و ریش بلندی داشت که تمام روز در گوش من عربده کشید و نمیدانم تا چند روز دیگر همچنان عربده خواهد کشید؛ اما چهرهاش از آن فعال مدنی و وکیل خاموش زشتتر نمینمود.